eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
698 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
عمری نگران، خیره به خورشید ظهور ای کاش به زودی برسد عید ظهور هرهفته سه شنبه‌ها دلم پَر زد و رفت تا مسجد جمکران به امید ظهور.. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🍀 پیامبر رحمت (ص) ❤ 🌸 از غیبت و #سخن_چینی بپرهیزید! چون #غیبت روزه را می‌شکند، و سخن چینی، موجب #عذاب_قبر میشود! ‌ بحار: ۷۷/۶۷/۶ 📚 ‌ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌸دوست دارم مثل تو باشم..🌸 📌هر وقت می دید، بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را عوض می کرد. 🇮🇷 @Ebrahimhadi
Gheybat_@Ebrahimhadi.m4a
1.51M
🔥این فایل باعث میشه دیگه کسی رو نکنید. 🎤استاد پور آقایی 🇮🇷 @Ebrahimhadi
❤️ مدتی بود که خواندن کتاب سلام بر ابراهیم را شروع کرده بودم. هر روز شخصیت این شهید مرا بیشتر تحت تاثیر قرار داد .شب اول رمضان در حرم اقا امام رضا(ع) عهد بستم چله ترک گناه بگیرم .ماه رمضان تمام شد و عید فطر بود. بعد یک ماه ناخواسته پشت سر یک بنده خدا گفتم خیلی بچه مثبت است.(غیبت کردم). تا ان زمان رعایت کرده بودم. علاوه بر اینها خیلی ارزو داشتم خواب شهید هادی را ببینم. روز بعد خواب دیدم ایشان کوله ای بر پشت دارند و از خیابان رد می شوند. من هم مشغول سخنرانی در یک مجلس درباره شهید هادی هستم. بعد دیدن ایشان، ازشون خواهش کردم بیایند و خودشان داستان اذان را تعریف کنند. ایشان گفتند: «من با کسانی که پشت سر مردم حرف میزنند کاری ندارم.» خیلی جا خوردم و ناراحت شدم. منظورشان من بودم.😭😭😭 بعد از خواب پریدم. یادم است یه که هفته افسردگی گرفتم. خدا رحمتشان کند. حتی بعد شهادت هم امر به معروف و نهی از منکر را رها نکرده اند. 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥 🌾قسمت ششم (نویسنده: شهید طاها ایمانی) سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم. قطعا
🔥 🔥 🌾قـسـمـت هفتم (نویسنده:شهید طاها ایمانی) یه مهمونی کوچیک ترتیب داد. بساط مواد و شراب و... گفت: _ وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی. حال کن، امشب شب توئه. حس می کردم دارم خیانت می کنم. به کی؟ نمی دونستم. مهمونی شون که پا گرفت، با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی. دیگه آدم اون فضاها نبودم. یکی از اون دخترها دنبالم اومد. _یه مرد جوون، این موقع شب، تنها. اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم. دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم. خودم رو کشیدم کنار و گفتم: _من پولی ندارم بهت بدم. _کی حرف پول زد؟ امشب مهمون یکی دیگه ای. دوباره اومد سمتم. برای چند لحظه بدجور دلم لرزید. هلش دادم عقب و گفتم: _پس برو سراغ همون.  و از مهمونی زدم بیرون. تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم. هنوز با خودم کنار نیومده بودم. وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت. تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی، ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و. حوصله اش رو نداشتم. _عشق و حال، مال خودت. من واسه کار اینجام. پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم. با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام و دوباره کار من اونجا شروع شد. با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت. زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم. شراب و سیگار. کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد. حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود. هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد. ترس، وحشت، اضطراب. زیاد با بقیه قاطی نمی شدم. توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم. کل 365 روز یک سال، سال نحس. داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد. _هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره. _یه خانم؟ کی هست؟ هیچی مرد و با خنده های خاصی ادامه داد. نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه. پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در. چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد. زن حنیف بود. یه گوشه ایستاده بود. اولش باور نمی کردم. یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود. کم کم حواس ها داشت جمع می شد. با عجله رفتم سمتش. هنوز توی شوک بودم. _شما اینجا چه کار می کنید؟ چشم هاش قرمز بود. دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم. بغض سنگینی توی گلوش بود. آخرین خواسته حنیفه. خواسته بود اینها رو برسونم به شما. خیلی گشتم تا پیداتون کردم. نفسم به شماره افتاد. زبونم بند اومده بود. _آخرین خواسته؟ _ دو هفته قبل از اینکه... بغضش ترکید. میگن رگش رو زده و خودکشی کرده. حنیف، چنین آدمی نبود. گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده. مغزم داشت می سوخت. همه صورتم گر گرفته بود. چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن. تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم. اسلحه به دست رفتم سمت شون. داد زدم، _با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ و اسلحه رو آوردم بالا. نمی فهمیدن چطور فرار می کنن. سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم. سوار شو. شوکه شده بود. با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین. در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو. مغزم کار نمی کرد. با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم. آخرین درخواست حنیف؟ آخرین درخواست حنیف؟ چند بار اینو زیر لب تکرار کردم. تمام بدنم می لرزید. با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم، _تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ اصلا می فهمی کجا اومدی؟ فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد. دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم. فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت. کشیدم کنار و زدم روی ترمز. چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت، _من نمی دونستم اونجا کجاست. اما شما واقعا دوست حنیفی؟ شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ گریه ام گرفته بود. نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم. استارت زدم و راه افتادم. توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم. رسوندمش در خونه. وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: _اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم. دعا؟ اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود. اینو تو دلم گفتم و راه افتادم. ⭕️ادامه دارد... ◤ @EBRAHIMHADI
شهید ابراهیم هادی
#دوست_شهیدت_کیه؟ #گــــام_هفتم 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌾اولین پاسخ شهید🌾 🔅اگر نکاتی که گام ششم گفته شد رو رعایت کنی و کمی داشته باشی، آنچنان شیرینی‌ای برای شما خواهد داشت که باعث میشه دیگه گناه نکنی.😇 یا حتی بهتره بگم، گناه کردن برات سخت میشه.😉 درضمن، اگر تا این مرحله به خوبی جلو اومده باشی برخی اتفاقات برات پیش میاد:‼️ مثلا خواب دوست شهیدتونو میبینی!😍 به قبور شهدا و راهیان نور دعوت میشی!🌷 پیامی, نشانه ای, یا معجزه ای از طرف دوست شهیدت واست رخ میده!🌱 مشکلاتت به مرور حل میشه..🌺 و خیلی اتفاقات خوب دیگه که با صبر و حوصله و استقامت بدست میاد..🙂 🍁ادامه دارد... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:۴۰۹ Gap.im/Ebrahimhadi Sapp.ir/Ebrahimhadi Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ۴۰۹
🍃اجازه نمی داد پشت سر کسی حرف بزنیم. می گفت: «اگر مشکلی هست، روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان.» #شهید_سید_مجتبی_علمدار🌹 #سیره_شهدا 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️ من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می‌شکنم.. ❤️ #قــرار_عــاشقی ⏰هر شب ساعت ۲۲ #استوری #اینستاگرام Instagram.com/Ebrahimhadi_ir 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
Part12_@Ebrahimhadi.mp3
4.98M
📚 سلام بر ابراهیم۲ 📌قسمت۱۲: حق الناس 🎧با هدفون گوش دهید 🇮🇷 @Ebrahimhadi
«برای دوست شهیدم» را در بازار اندروید ببین: http://cafebazaar.ir/app/?id=com.puzzley.ebrahimhadi40595&ref=share 👆برای دوست شهیدم در کافه بازار قرار گرفت ⭕️لطفا بخوانید: اگر نرم افزار رو نصب کردید، لطفا حذف کنید و به کافه بازار برید و از اونجا مجددا دانلود و نصب کنید. حتما این کار رو انجام بدین. این کار برای معرفی هرچه بیشتر و بهتر نرم افزار خیلی تاثیر داره. نظر و امتیاز یادتون نره🌹 لطفا اطلاع رسانی کنید اجرتون با شهدا Gap.im/Ebrahimhadi Sapp.ir/Ebrahimhadi Eitaa.com/Ebrahimhadi
🌸مولا جان! نیت کرده ام برای آمدنت هر چند روز یک گناه را ترک کنم، خدا را چه دیدی؟! شاید همین یک گناه من گره ی کور ظهور تو باشد.!!😔 🇮🇷 @Ebrahimhadi
☘️ رسول خدا(ص) کسی که در پی کسب حلال باشد تا آبرویش را حفظ کند و به دیگران نیازی نداشته باشد،روز قیامت در حالی می‌آیید که چهره اش بسان ماه شب چهاردهم می‌درخشد. 📚مفاتیح‌الحیاه/ص۵۹۰ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🍃🌺ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه‌های خوبی تربيت كرد، بخاطر سختي هایی بود كه برای رزق حلال ميكشيد. 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🍃🌺ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه‌های خوبی تربيت كرد، بخاطر سختي هایی بود كه برای رزق حلال ميكش
به نام خدا پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر (ص) ميفرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است». براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه (شاپور) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغازه اي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر سختي هایی بود كه براي رزق حلال ميكشيد. يادم هســت كه در همان سال های پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند. شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود. ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نميخواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. 📚سلام بر ابراهیم/جلد۱ ✅ @EbrahimHadi
#مدافع_حرم شهید رسول خلیلی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
#مدافع_حرم شهید رسول خلیلی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
💠حلال و حرام💠 ✅به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! ⭕️حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. ✳️در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می‌کرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعه‌اش بود. 💠صبح می‌آمد خانه، استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می‌رفت بیرون. هیچ وقت بیکار نبود. وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح می‌گفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایه‌های ایمان و تقوایش را محکم کند. 📢راوی : پدر شهید شهید رسول خلیلی🌹 یادش با صلوات 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
#دوست_شهیدت_کیه؟ #گــــام_هفتم 🇮🇷 @Ebrahimhadi
#دوست_شهیدت_کیه؟ #گــــام_هشتم (پایان) 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
#دوست_شهیدت_کیه؟ #گــــام_هشتم (پایان) 🇮🇷 @Ebrahimhadi
(پایان) 🌾حفظ و تقویت رابطه تا مرگ(شهادت)🌾 گام های سختی را پشت شر گذاشتی،درسته⁉️ موافقی یه بار دیگه گام هایی که تا این جا اومدیم رو مرور کنیم❓ از اونجایی شروع کردیم که قرار شد عکس شهدا رو ببینیم و از هرکدوم خوشمون اومد اون رو بعنوان دوست شهید انتخاب کنیم...😍🌸 بعد با دوست شهیدمون عهد بستیم که به حرفهاش عمل کنیم؛...🙏 توی گام سوم رفتیم دنبال جمع اوری اطلاعات از دوست شهیدمون. راستی از دوست شهیدت چیا پیدا کردی؟ عکس و وصیت‌نامه و ...؟!📝 قرار شد ثواب کارهای خیری که انجام میدیم رو به دوست شهیدمون هدیه کنیم.😌 توی این مدت چقدر کارهای خوب انجام دادی و دوست شهیدت رو خوشحال کردی⁉️ بعدم که گوشیتو خوشکل کردی و عکس دوست شهیدت رو گذاشتی روی صفحه موبایلت، پوستر هاشو زدی به دیوار اتاقت، روی کیفت...😍 مطمئنا گام ششم رو هم به خوبی پشت سر گذاشتی و مراقب اعمال و رفتارت بودی تا گناه نکنی.❌ میدونی چقدر دوست شهیدت بخاطر اینکه مراقبت کردی خوشحاله؟🌺 میدونی امام توی این مدت چقدر دل امام زمان(عج) رو شاد کردی؟❤️ خواب دوست شهیدت رو دیدی؟🌹 معجزه ای، نشانه‌ای، از طرف دوست شهیدت برات رخ داد❗️ اگر تا الان این اتفاقات برات پیش نیومده ناامید نباش. گفتیم که صبر و استقامت لازمه.💪 مطمئن باش برات رخ میده. ناامید نشو که ناامیدی کار شیطان ملعونه...📛 الانم که رسیدیم به مرحله اخر.💯 خیلی مهمه که این شرایط رو حفظ کنی. مطمئناً با شیرینی ای که از دوست شدن با یک شهید چشیده‌ای از این مسیر خارج نخواهی شد.💐 اینو هم بگم که دوست شهید میتونه تو رو به درجه رفیع شهادت برسونه🌷. مثل خیلی از شهدای مدافع حرم🌹. خیلی از شهدای مدافع حرم بودن که به یک شهید علاقه داشتن💛 بعنوان مثال، مصطفی صدرزاده، مهدی عزیزی، محمدهادی ذوالفقاری، مرتضی عطایی، همگی شهدای مدافع حرمی هستند که علاقه خاصی به شهید ابراهیم هادی داشتند..💞 راستی؟! اسم دوست شهید تو چیه⁉️ طعم شیرین رفاقت با شهدا گوارای وجودتان🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥 🌾قـسـمـت هفتم (نویسنده:شهید طاها ایمانی) یه مهمونی کوچیک ترتیب داد. بساط مواد و ش
🔥 🔥 🌾قـسـمـت هشتم (نویسنده:شهید طاها ایمانی) بین راه توقف کردم. کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود. خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم. قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود. آخر قرآن نوشته بود: خواب بهشت دیده ام. ان شاء الله خیر است. این قرآن برسد به دست استنلی. یه برگ لای قرآن گذاشته بود، _دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم. امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد. تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد. تو مثل برادر من بودی و برادرها از هم ارث می برند. این قرآن، هدیه من به توست. دوست و برادرت، حنیف. دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود. ضجه می زدم. اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند. اصلا برام مهم نبود. من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی، به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد. دوستم داشت. بهم احترام میذاشت. تنها دوستم بود. دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد. فاصله ای به وسعت ابد. له شده بودم. داغون شده بودم. از داخل می سوختم. لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم. برگشتم. اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم. گوشی رو به ریکوردر وصل کردم. صدای حنیف بود. برام قرآن خونده بود. از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید. توی هر شرایطی. کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد. اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد. اگر با قرآن، شراب می خوردم بالافصله استفراغ می کردم. اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم. اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم... اگر... اصلا نمی فهمیدم یعنی چی. اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم، دیگه توهم و خیال نبود. تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم. من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم. تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد، ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم. از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد. خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم. ما رو از هم جدا کردن. سرم داد می زد، _تو معلومه چه مرگت شده؟ هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره. می دونی چقدر ضرر زدی؟ اگر... خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم. اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم: من دیگه نیستم. ⭕️ادامه دارد... ◤ @EBRAHIMHADI
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:۴۱۰ Gap.im/Ebrahimhadi Sapp.ir/Ebrahimhadi Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ۴۱۰
🔸در تلاش برای اداره زندگی از کار حلال شرم نداشته باشید. چشمتان به دست دیگران نباشد و برای لقمه نانی در مقابل هر کس و ناکسی کمر خم نکنید. #شهید_محمود_رادمهر🌷 یادش با صلوات 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️ من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می‌شکنم.. ❤️ #قــرار_عــاشقی ⏰هر شب ساعت ۲۲ #استوری #اینستاگرام Instagram.com/Ebrahimhadi_ir 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
Part13_@Ebrahimhadi.mp3
4.38M
📚 سلام بر ابراهیم۲ 📌قسمت۱۳: اخلاق 🎧با هدفون گوش دهید 🇮🇷 @Ebrahimhadi