فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢استاد #رائفی_پور
📌همه ما میتونیم زمینه ساز ظهور باشیم…اما چجوری؟؟
جواب رو تو کلیپ بالا ببین☝️
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۱۹
راویان:دوستانِ شهید
🌿"تزکیهِ نفس"
ندیدم سید برای هوای نفسش کاری کند در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی ميکرد. اما هر قدمی که برميداشت برای رضای خدا بود. سعی ميکرد به همه کارهایش جلوه های خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند راناظر ميدید. به این سخن امام راحل بسیار علاقه داشت،خیلی این جمله را دوست داشت، همیشه تکرار ميکرد. آنجا که فرمودند:((عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.))مدتی بود که در گردان مسلم نماز جماعت نداشتیم. برای همین به همراه سید مجتبی برای نماز جماعت به گردان مالک ميرفتیم.در آن جا حاج آقا غلامی بعد از نماز جماعت مباحث اخلاقی را بیان میفرمودند یک شب در حال برگشتن به گردان مسلم بودیم. سید گفت:((از شما خواهش ميکنم هر وقت ایرادی در من دیدید،یا مشکلی داشتم،حتمابه من بگویید.)) پیامبرميفرماید:((مؤمن آینه مؤمن است.)) سید سعی ميکرد این حدیث شریف را هم برای خودش و هم دربارة دیگران رعایت کند. واقعا آیینه عملی اخلاق بود.روز دیگر گفت:((بیا با هم تلاش کنیم. بیا مشغول تزکیة نفس شویم.))بعد کمی مکث کرد و گفت:((من راهش را فهمیده ام. با ذکر شروع میشود.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
با هم زیاد فوتبال بازی ميکردیم. بارها توی فوتبال به رفتار او دقت ميکردم. هیچ گاه از محدودة اخلاق خارج نشد. بارها دیده بودم که نفس خودش را مورد خطاب قرار ميداد. ميگفت:((کی ميخوای آدم بشی!؟))بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نميکنم. من هرچه میخواستم از او توپ را بگیرم نميشد. آنقدر قشنگ دریبل ميزد که همیشه
جا مي ماندم. من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک ميشد پایش را ميزدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی ميخواستم ببینم این آدم خودساخته عصبانی ميشود یا نه!یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر ميگويد!بعد از بازی رفتم پیش سید و از او معذرت خواهی کردم. خندید و گفت:((مگه چی شده؟! خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو ميخورم، یک موقع برعکس بعد هم خندید و رفت.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
در سلام کردن همیشه پیش قدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند. سر سفره همیشه دوزانو و با ادب مينشست. آداب خوردن و آشامیدن را همیشه رعایت ميکرد. همیشه به کم قانع بود. چیزهای خوب را به دیگران ميداد و باقی مانده اش را برای خودش قرار ميداد.در جمع دوستان همیشه به دنبال مظلوم ترین و تنهاترین افراد بود! سعی ميکرد با آن ها رفیق شود.یک بار سید را بی وضو ندیدیم. در همة کارها ابتدا فکر ميکرد بعد تصمیم ميگرفت. کمتر دیدم که لباس نو بپوشد. همیشه لباس نو را به دوستان و جوان ترها ميداد. وقتی لباس چند بار شسته ميشد و به اصطلاح از سکه مي افتاد آن وقت خودش ميپوشید. اين ها قدم هايي بود كه براي تزكيه نفس برميداشت ((از همان دوران دفاع مقدس.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
۲۹ دی ماه، سالروز شهادت مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضائی گرامی باد🌹
🌹کلام شهید:
▫️برای شهید شدن باید شهادت را آرزو کرد. من خودم به این یقین رسیده و با اطمینان می گویم: «هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود.شهادتِ شهید فقط دست خودش است.
💠 برای من میدانِ انقلاب تهران، شلمچه یا دمشق فرقی ندارد؛ هرجا حرفِ انقلاب اسلامی هست، ما هستیم.
بصیرت یعنی گوش به فرمان سید علی حسینی خامنهای(مدظله)
⭕️اسرائیل، مثل آدمی میماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود، اما مرتب میگوید بلند شوم اِل میکنم و بِل میکنم!
🌸❤️🍃یادش با صلوات🍃❤️🌸
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۲۰
راویان:رضا علیپور و یکی از دوستان شهید
🌿"شب مردان خدا"
با وانت آمده بود اهواز، از آنجا مستقیم آمده بود هفت تپه. یک راست آمد به گردان مسلم. با ماشین آمد تا جلوی چادر ارکان گروهان سلمان.مقراین بندة خدا را ميشناختم. نامش آقا بیژن بود؛ از کاسب های مؤمن شهر ساری و مسئول یکی از اصناف شهر.ایشان با سید علی دوامی، معاون گردان مسلم، رفاقت دیرینه داشت. سید به او گفته بود که ما از لحاظ امکانات و تدارکات مشکل داریم. ایشان هم یک وانت پر از شیرینی و روغن و برنج و دیگر مواد غذایی با خودش آورده بود.آقا بیژن غروب بود که رسید به هفت تپه. شب را در چادر ارکان ماند. بعد از نماز و شام شروع کردیم به صحبت و گفتن و خندیدن. شب به یاد ماندنی و خاطره انگیزی بود. بچه ها خیلی شوخی کردند. خیلی خندیدیم.
شوخی و خنده بود اما گناه و مسخره کردن و ... نبود. ساعت دوازده شب بود که نور فانوس را کم کردیم و خوابیدیم. ظهر روز بعد آقا بیژن را دیدم. آماده ميشد تا برگردد. من را صدا کرد به کنار ماشین رفتم. از دور به بچه ها، که آمادة نماز جماعت ميشدند، خیره شد.بعد گفت: ((شما، نگاه من را به جبهه و جنگ تغییر دادید!))دیشب تا نیمه شب با هم گفتیم و خندیدیم. وقتی موقع خواب شد به خودم مغرور شدم. فکر ميکردم من خیلی با خدا هستم. با خودم گفتم:((این ها هم یک مشت جوان بیکارند، جمع شدند اینجا و مشغول تفریح هستند!))بعد مکثی کرد و گفت:((من دیشب خوابم نميبرد. وقتی همه شما خوابیدید بیدار بودم. ساعت سه صبح و دو ساعت مانده به اذان سید مجتبی از خواب بیدار شد و از چادر بیرون رفت. بعد وضو گرفت و برگشت.در انتهای چادر با حالتی خاضعانه مشغول نماز شب شد. بعد از او مهرداد بابایی و ... همه از چادر بیرون رفتند. بعد حسن سعد، بعد سید علی دوامی چادر مشغول نماز شب بودند.
در زیر نور فانوس قطرات اشکی را که از صورت این بچه ها بر روی زمین ميچکید، ميدیدم. واقعا از خودم بدم آمد. من فکر ميکردم خیلی بالاتر از این بچهها هستم اما حالا مطمئن هستم که آن ها راه صد ساله را یک شبه طی کرده اند.))راست ميگفت. این بچه ها مصداق واقعی احادیث اهل بیت بودند. آنگاه که دربارة انسان های وارسته ميفرماید:((شیران در روز و زاهدان در شب هستند.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رفتم وضو بگيرم و آماده شوم براي نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز خانة گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه يك جفت كتانی چيني بود.توجهم به آن جلب شد. نزديك كه رفتم متوجه شدم كسي در نمازخانه
مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشك ميريخت. آنقدر شديد گريه ميكرد كه به فكر فرورفتم. با خود گفتم: ((خدايا اين چه كسي است كه در دل شب اينگونه گريه ميكند؟!))خواستم بروم داخل، ولي گفتم خلوتش را به هم نزنم. پشت در ايستادم. گريه هاي او در من هم اثر كرد. ناخواسته به حال او غبطه خوردم. خودم را سرزنش ميكردم واشك ميريختم. با خودم گفتم:((ببین این بچه بسیجی ها چطور قدر این لحظات را ميدانند. ببین چطور با خدا خلوت کرده اند. هنوز نتوانسته بودم تشخيص دهم آن فرد چه كسي است؟))از جلوی نمازخانه رفتم و موقع اذان برگشتم و وارد نمازخانه شدم. او رفته بود. وقتي به محل مناجات آن شخص رسيدم باورم نميشد! هنوز محل مناجات او از اشك چشمانش خيس بود! خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است. کفش کتانی او حالت
خاصی داشت. روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم. بالاخره همان كتانی را در پاي او دیدم؛سید خوبي های گردان، سيد مجتبي علمدار.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
روضه خوانی شهید ابراهیم هادی.mp3
2.1M
📌مداحی شهید ابراهیم هادی در رثای حضرت زهرا(سلام الله علیها)
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-ria.mp3
7.15M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۷۶
موضوع: اگر خدا میبیند، چرا ریا؟
سخنران: حجه الاسلام انصاریان
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۲۱
🌿 "شخصیت"
چهره ای محزون داشت. ميتوانستی درچهره اش سیمای یاران اهل بیت را مشاهده کنی؛ زيرا بزرگان دین ما گفته اند:((هر کس به قومی شبیه شود از آن ها خواهد شد و با آن ها محشور ميشود.))شخصیتی پرجاذبه و وصف نشدني داشت. ویژگی هایی که برای انسان کامل برشمرده اند در او جمع بود. همه به او احترام میگذاشتند. شخصیت سید از همان کودکی به خوبی شکل گرفت. با حضور در جبهه گوهره وجودی او بیشتر پر و بال یافت. همة بستگان و اهل فامیل روی او حساب خاصی داشتند. مادر او را الگو ومعلم خود ميدانست.کم حرف بود. به هرچه که از دین ميدانست عمل ميکرد. به کوچک وبزرگ احترام ميگذاشت. با هر کس مناسب با سن و سالش سخن ميگفت.حق الناس بسیار برایش مهم بود. اگر ناخواسته کاری انجام ميداد و بعد متوجه ميشد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نميکرد آرام نميگرفت. ميگفت:((خدا از حق خودش ميگذرد ولی از حق مردم نميگذرد.))خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نميگرفت. سعی ميکرد با رفتار یا
عمل پسندیده ای طرف مقابلش را متوجه اشتباهش کند.دائم به مادر و خواهردرباره حفظ حجاب و عفاف سفارش ميکرد.ميگفت:(( باید خانم زینب کبری(س) الگوی شما باشد.))بسیار روی این موضوع حساس بود. یک بار از منطقه به مرخصی آمده بود. با رفقایش رفته بودند بازار. با دیدن وضع حجاب در آن محل با عده ای درگیرشدند! نهایتا کارشان به کلانتری کشید. مأموران به آنها گفته بودند:(( شما مگر کی هستید که دعوا راه انداخته اید!؟)) سید هم در جواب گفته بود:((وقتی ما جبهه هستیم شما اینجا چه ميکنیدکه حالا شهر مذهبی ما به این روز در آمده؟!)) سید واقعا پا بر روی نفسانیات خود گذاشته بود. همه از تواضعش درس اخلاق ميگرفتند. هنگام صحبت، حجب و حیا در چهره اش موج ميزد. هر کس در مسئله ای نیاز به مشورت داشت بهترین گزینه اش سید بود. حقوقش کم بود ولی با این حال به دیگران بسیار کمک ميکرد. اوایل به خاطر کمک به اسلام و دفاع از دین و جبهه حقوقش را نميگرفت. وقتی در سپاه مشغول بود یک دستگاه تلویزیون و پنکه در قرعه کشی برنده شد. فهمید یکی از دوستان پاسدار به خاطر همین وسایل با همسرش مشکل پیدا کرده. بدون اینکه کسی مطلع شود آن ها را به او بخشید.سید آنقدر خوش برخورد بود که جوانان مشکل دار نیز جذب او ميشدند. سید هم به آن ها بها ميداد و برایشان ارزش قائل ميشد. و همین امر باعث ميشد که آن ها به سمت هیئت و اهل بیت کشیده شوند. دائم ذکر ميگفت. علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت. هر روز یک جزءاز قرآن مجید را با لحنی خوش تلاوت ميکرد. به سبک قرائت استاد غلوش قرآن را به زیبایی تلاوت ميکرد. نماز جماعت را ترک نميکرد. برای نماز جماعت اغلب به مسجد جامع ميرفت و برادرانش را نیز سفارش به نماز اول وقت ميكرد.گاهی نماز جماعت را در میادین شهر برگزار ميکرد تا بقیه نیز به نمازجماعت تشویق شوند. سید هرچه داشت از نمازش بود. درکودکی هر وقت مشغول بازی بود و موقع نماز ميرسید بازی را رها ميکرد و ميگفت نماز واجب تر است. او به فرمایش حضرت علی(ع) به خوبی عمل ميکرد آنگاه که فرمودند:((هر کس به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد، برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی جدید، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه.))با دوستانش بسیار صمیمی بود. به خصوص هم رزمانش. سید اتاق مجزا داشت. هر بار که با چند نفر از دوستانش از منطقه برميگشتند به آنجا ميرفت. پدر و مادر هم با افتخار از آن ها پذیرایی ميکردند. سید هر بار هم عازم منطقه ميشد غسل شهادت ميکرد.وقتی با نامحرم صحبت ميکرد سرش را پایین می انداخت وقتی برای کمک به پدرش به مغازه کفاشی مي آمد، اگر خانمی واردمغازه ميشد، کتابی در دست ميگرفت و سرش را بالا نمي آورد. ميگفت:((بابا شما جواب بده.)) او ميدانست که پیامبر(ص) در این باره فرموده اند:((چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺