🔹🔸🔹🔸🔹
لزوم مبارزه با نفس
ثعیب بن عقرقوفی گفت: امام صادق(ع)فرمود:
هر که بر نفس خویش هنگام:
۱-ذوق
۲-رغبت
۳-ترس
۴-وحشت
۵-خشم
۶-و خشنودی
مالک شود، خداوند جسد او را بر آتش حرام می کند.
📚جهاد بانفس،شیخ حر عاملی(ره)
🆔 @Ebrahimhadi
وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ
بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ.
🍃🌺 بعضی انسانها به زمین آمده اند تا زمین قابل تماشا شود
🍃🌺 آمده اند که تاریخ؛ شکوه شرافت و آزادگی نفسشان را به نظاره بنشیند
🍃🌺 آمده اند تا آبرو و اعتبار دنیا باشند اصلا زمین، از آمدن بعضی انسانها به خود می بالد
🍃🌺 و قهرمان همیشه سرفراز ما
#ابراهیم_هادی که یکی از این بهترینها شناخته شده
🍃🌺 فرمانده قلبها سردار عشق شهید ابراهیم هادی
🆔 @Ebrahimhadi
💠کلام نفیس💠
✍ با استغفار و آمرزشخواهى از خداوند خود را معطّر کنید تا بوى بد گناهان شما را رسوا نکند.
✅ امام علی (ع)
📚مستدرکالوسائل،ج 5،ص 318
🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصویر "شهید ابراهیم هادی" در سریال "لحظه گرگ و میش"
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-niat-emam-zaman.mp3
2.84M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۱۳
موضوع: به نیت امام زمان(عج)
سخنران: حجه الاسلام دارستانی
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۶۱
راوی:حمید فضل الله نژاد
🌿"بیمارستان"
روز دوشنبه نهم دی ماه 1375 به آخرین ساعات رسیده بود. سید از دكترش ظرف آب خواست. دكتر هم گفته بود، آب براي شما بد است. نبايد بخوريد. سيد گفته بود براي كار ديگري آب ميخواهم. وقتي آب را آورد با دست هاي لرزانش شروع كرده بود حركاتي را انجام ميداد. دكتر فكر كرده بود او ميخواهد دست هايش را ماساژ دهد براي همين خواسته بود كمكش كند. اما متوجه شد سيد در حال وضو گرفتن است.بعد هم از دکترمُهر خواسته بود. درحاليكه به سختي خودش را كنترل میکرد نمازش را میخواند با دكترها صحبت كردم. از وضعيت سيد مجتبي رضايت نداشتند. گفتم:((پس اگر اجازه ميدهيد، ما سيد را انتقال بدهيم تهران.)) دكتر گفت:((به تهران بردنش هيچ دردي را دوا نميكند. همان كارها در همين جا انجام ميشود.)) اما با اصرار ما قرار شد كه سيد را به تهران انتقال دهيم. اما مشکلی پیش آمده بود. بيش از يك ميليون تومان براي بستري كردن در بيمارستان تهران نياز بود. تهیه چنین مبلغی در آن ایام بسیار مشکل بود.وضعيت سيد هم حساس بود. نميشد معطل كرد. اوضاع بيمارستان امام واقعا به هم ريخته بود! توي حياط، توي راه روها، توي نمازخانه بيمارستان و ... هر جا ميرفتیم بچه بسيجي ها چفيه اي پهن كرده بودند و مشغول بودند؛ يكي زيارت عاشورا ميخواند، يكي دعا و یکی قرآن و ... عده ای هم در حیاط نشسته بودند و با ناله ای جانسوز امن یجیب ميخواندند.هيچ كس نميتوانست به بچه ها بگويد كه بروند بيرون. نميدانم سید با دل این بچه ها چه کرده بود. از خواب و خوراک خودشان زده بودند و در بیمارستان مانده بودند. عشق به همه خوبي هاي سيد، آنها را در سرمای دی ماه در آنجا نگه داشته بود. ساعت نُه شب بود. از پله ها آمدم پايين. جمعیت زیادی دور من جمع شدند. همه حال سید را ميپرسیدند. گفتم:((سيد را بايد ببريم تهران و پول لازم داريم.با اینکه هیچ امیدی نداشتم اما محبتی که خدا در دل آنها انداخته بود کارساز شد.باورش مشکل است. قبل از ساعت دوازده شب نزديك به دو ميليون تومان پول جمع شد. يكي از بچه ها، آن موقع شب رفته بود موتورش را گرو گذاشته و پول آورده بود!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
طلبه جوانی بود. آمد و چفیه ای به من داد و گفت:((این چفیه را ببرید و به بدن سید بزنید تا تبرک شود و برای من بیاورید!)) چفیه را برایش تبرک کردم و آوردم. دیدم رفت داخل حیاط بیمارستان. نشست و چفیه را پهن کرد. چند تکه نان خشک را خرد کرد و روی چفیه ریخت! از او پرسیدم:((چه ميکنی!؟)) داد زد و رفقا را صدا کرد و گفت:(( هر کس ميخواهد نور سید با خون و بدنش اجین شود، بیاید و تکه ای از این نان خشک را بخورد. این چفیه متبرک به بدن سید است. رفقا هم گرد او جمع شده و مشغول خوردن نان شدند.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، ميگفت:((مقداري تربت قتلگاه از طريقي به دستم رسيد. داخل كمي گلاب، كه برای شستشوي ضريح امام رضا(ع) بود، ريختم. به نيابت شفا دادم تا به سيد بدهند. وقتي سيد آن را خورد، گفت:((اين آب
چي بود؟! خیلی عالیه. بوي كربلا ميداد.بوي مدينه ميداد. باز هم از اين آب ميخوام.)) اما دیگه چیزی نمانده بود.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
انتقال سيد با آمبولانس امکان پذیر نبود. برای انتقال دنبال هليكوپتر بودیم. همان شب زنگ زديم استانداري و ستاد حوادث استان. دو تا هليكوپتر داشتند. اما، متأسفانه، آن موقع به دليل آتش سوزي در جنگل هاي گرگان رفته بودند مأموريت. با تهران هماهنگ كرديم كه از آنجا هليكوپتر بفرستند. چند نفر از بچه ها رفتند تهران تا كارهاي بيمارستان سيد را آماده كنند. بیمارستان مهر تهران برای انتقال سید هماهنگ شد. علاوه بر آن چون در بیمارستان امام ساری محلی براي فرود هليكوپتر نبود، همه چيز آماده شد تا هليكوپتر بتواند در بیمارستان بوعلی فرود بيايد. شبانه تمام هماهنگي ها انجام شد. گویی هیچ کس در ساری خواب نداشت؛بچه های سپاه و استانداری و ... همه به دنبال هماهنگی کارها بودند.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
💠کلام نفیس💠
✍ فواید نماز اول وقت این است که به برکت امام زمان(عج) نماز های همگی ما مقبول میشود.
زیرا امام زمان(عج) اول وقت نماز میخوانند...
✅ آیت الله مجتهدی(رحمت الله علیه)
#حی_علی_الصلاة
🆔 @Ebrahimhadi
شنيده بودم نماز اول وقت برايش اهميت دارد ،
ولي فكر نمی كردم اينقدر مصمم باشد!
صدای اذان بلند شد،
همه را بلند كرد انگار نه انگار عروسی است،
آن هم عروسی خودش !
یکی را فرستاد جلو ،
بقيه هم پشت سرش ،
نماز جماعتی شد بياد ماندنی
#شهيد_دکتر_محمدعلی_رهنمون
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۶۲
راوی: حمید فضل الله نژاد
🌿"دیالیز"
قرار شد عصر روز بعد عملیات انتقال سید انجام شود. اما ساعت به ساعت حال سید بدتر ميشد. همه برای سید ناراحت بودند. هر لحظه بیمارستان شلوغ تر ميشد. مسئولان حفاظت بیمارستان کلافه شده بودند. در همه جای بیمارستان عده ای نشسته بودند و مشغول دعا بودند.صبح روز بعد، یعنی دهم دی ماه، پزشکان خون سيد را چك كردند. براي آنكه جواب آزمايش ها دقيق باشد و اثر داروها بر سموم بهتر مشخص شود چند نفر از دوستان نمونة خون را به آزمایشگاهی در بابلسر بردند. فراموش نميکنم. ميخواستند دوباره خون سيد را آزمايش كنند. اما ساعتی قبل براي آزمايش خون، دفترچة سيد را برده بودند بابلسر. يكي گفت:((دفترچة من همراهم است در آن بنويسيد.)) به محض آنكه سيد متوجه شد اجازه نداد! با آن حال گفت: ((در نسخه آزاد بنويسيد، در دفترچه كسي ننويسيد.)) گفتم: ((سيد جان فرقي نداره.))
آن موقع متوجه نبودم. نميفهمیدم براي چی سيد قبول نميكنه. هرچه اصرار كرديم، قبول نكرد. بالاخره دکتر آزاد نوشت.باورم نميشد. در آن وضعيت و با آن حال، سيد مجتبي به چه نكته هايي دقت ميكرد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
لحظه به لحظه حال سيد بدتر ميشد. تنفس براي او مشكل شده بود. نميتوانست دراز بكشد. روي تخت به حالت نشسته قرار گرفت. درد را در چهره اش ميدیدیم.نميدانم چگونه آن درد را تحمل ميكرد. با هر دم و باز دم كه به سختي انجام ميداد به جاي آه و ناله، يا زهرا(س) و يا مهدي(عج) و يا حسين(ع)ميگفت.پزشک سید گفت:((سموم به سرعت در حال پيشرفت است، فعلا تا بخواهيد او را منتقل کنید، دستگاه بَنِت را به او وصل کنید تا قدری راحت ترتنفس كند و داروها فرصت اثرگذاري بيشتري داشته باشند بنابراين، او را به بخش آي.سي.یو منتقل كردند. سيد حالت بيهوشي داشت. در همان حالت نياز به دياليز هم پيدا كرد. بايد او را به بيمارستان فاطمه زهرا(س) ،كه فاصلة زيادي با بيمارستان امام داشت، ميبرديم تا دياليز شود. علاوه بر فاصلة زياد، ترافيك خيابان مابين اين دو بيمارستان هم سنگین بود. ثانيه ها برای ما مهم بودند. بلافاصله با راهنمايي و رانندگي و بیمارستان مقصد هماهنگي انجام شد.سيد در حال بيهوشي کامل بود. ورودي ها به خيابان مسير به گونه اي بسته شدند که آمبولانس به همراه كپسول اكسيژن كمتر از چند دقيقه به بيمارستان فاطمه زهرا(س) رسید.صحنة عجیبی بود. صدها موتور و ماشین و حتی دوچرخه به دنبال آمبولانس در حرکت بود! مردم با تعجب به ما نگاه ميکردند.وقتي سيد در حال دياليز شدن بود عده اي از دوستان و هيئتي ها به نمازخانة بيمارستان رفتند و زيارت عاشورا و نماز خواندند. حال و هواي خاصي همه جا را فراگرفته بود. بعد از دياليز وضع سيد خيلي بهتر شد. همه خوشحال بوديم. خدا رحمت كند مادر بزرگوار سيد را! به همراه ديگر عاشقان سيد در بيمارستان شكلات پخش ميكردند.قرار شد روز بعد برای انتقال سید با هلیکوپتر اقدام کنیم.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@Ebrahimhadi-dare-toobe.mp3
5.11M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۱۴
موضوع: تا آخر عمر در توبه رو باز میذارم!
سخنران: حجه الاسلام محرابیان
#پــیــشــنــهــاد_ویــژه
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
بچهها!
اگر شیطون از آخرِ
خاکریزِ نفسِ ما،
بیاد تو، روضه ما رو نگه میداره،
هیئت ما رو نگه میداره
| حاج حسین یکتا |
🆔 @Ebrahimhadi
💠کلام نفیس💠
✍شیعیان مارا در اوقات نماز
آزمایش کنید که چقدر به
فکر نمازشان هستند...
✅ امام صادق(ع)
📚سفینه البحار؛ جلد2؛صفحه44
🆔 @Ebrahimhadi
💠کلام شهید💠
خدایا! از تو میخواهم که طبع مارا آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خداوند تسلیم نشویم...
دنیا ما را نفریبد، خودخواهی مارا کور نکند، سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ و غیبت؛ قلب های مارا تیره و تار ننماید...
الهی آمین🙏
شهید دکتر مصطفی چمران
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۶۳
راوی: حمید فضل الله نژاد
🌿"پرواز"
مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار بود. همه از ما سراغ سید را ميگرفتند. فکر نميکردم سید اینقدر در بین مردم محبوب باشد. واقعا وقتی خدا به کسی عزت بدهد اینگونه ميشود. پزشکان مشغول فعالیت بودند. قرار شد عصر روز یازدهم دی ماه، هلیکوپتر شرکت نفت برای انتقال سید در بیمارستان بوعلی فرود بیاید. با تیم پزشکی بیمارستان مهر تهران نیز هماهنگی لازم انجام شده بود. خیلی خسته بودیم. گفتیم کمی استراحت کنیم. با برادران سید در نمازخانه بيمارستان خوابمان برد. هنوز دقایقی نگذشته بود که احساس کردم کسی ما را صدا ميزند. ناگهان از خواب پريدم. نميدانم چرا اینقدر مضطرب بودم. دويدم سمت آی.سی.يو. ديدم درب شيشه ای بخش بسته است! پرستارها دوان دوان به هر سو ميرفتند. نگرانی ام لحظه به لحظه بيشتر ميشد. يكی از پرستارها نزديک در آمد. داد زدم و پرسيدم: ((چه خبر شده؟ سيد حالش خوبه؟)) گفت: ((حالش دوباره به هم خورده.)) با تعجب گفتم: ((سيد كه حالش خوب بود.)) با تلاش بسیار يكی از بچه های هيئت را، كه پزشک بيمارستان بود، پیدا کردم. پرسیدم: (( چی شده، چه خبره!؟ )) او دستم را گرفت و به اتاقش برد. مرا آرام کرد و گفت: (( وقتی خون سيد را دياليز كرديم، مشکل كمی برطرف شد. اما چون سم در بدن او وجود دارد دوباره حال سيد وخيم شده. )) ديگر حال خودم را نميدانستم. سریع همه بچه ها را خبر کردم. گفتم برنامه پرواز را باید سریع تر انجام دهیم . چند پزشک و پرستار را برای انتقال با هلیکوپتر آماده کردیم. حتی يک گروه از بچه ها مسئول بستن خيابان شدند. از يک ساعت قبل، داخل هر طبقه بيمارستان يک نفر را قرار داديم تا جلوی آسانسور بايستد . گفتیم: (( تحت هيچ شرايطی كسی از آسانسور استفاده نكند. )) هلیکوپتر آماده شد. برای انتقال سيد نبايد لحظه ای توقف ميكرديم؛ چون موقع حركت، دستگاه ها از سيد جدا ميشد. سر و صدايی در طبقه سوم به گوشم رسيد. سريع رفتم بالا. ديدم پرستاری ميخواهد دستگاهی را برای اتاق عمل ببرد. كسی كه جلوی آسانسور ايستاده بود نميگذاشت. بلافاصله چند نفر از دوستان را صدا كردم. ده نفری دستگاه را بلند كردند و از راه پله بردند برای اتاق عمل. همه چيز مرتب و آماده بود. دستگاه ها از سید جدا شد. او را سريع روی برانكارد گذاشتيم و به سمت آسانسور برديم. اما ... داخل آسانسور هرچه دكمه را ميزديم، آسانسور تكان نميخورد!! خيلی داد بيداد كردم.اعصابمان به هم ريخته بود. با پيشنهاد پرستارها دوباره با سرعت سيد را به بخش آی.سی.يو برگردانديم.از داد و بيداد ما يكی از مسئولان بیمارستان آمد و گفت: (( چی شده، آسانسور سالم است و هیچ مشكلی ندارد.)) به سمت آسانسور رفتيم. او دكمه آسانسور را زد. در بسته شد و آسانسور حركت كرد. چند بار آزمايش كردیم. سالم سالم بود!!
#پارتدوم👇🏻
#ادامه
با دكترها صحبت كرديم. دوباره همه چیز کنترل شد. بعد از ریکاوری، بار دوم سيد را حركت داديم. وارد آسانسور شديم. هرچه دكمه را ميزديم حركتي در كار نبود!! حالت عجيبي بود. گيج شده بودم. خدای من چرا اینطور شده؟! من خودم لحظاتی قبل آسانسور را چک کرده بودم. اما ... انگار سيد دوست نداشت برود. اين بار دومي بود كه آسانسور حركت نكرد. بياد حرف علامة بزرگوار استاد حسن زاده آملي افتادم. وقتي سيدحالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا كرده بودند. ايشان فرموده بودند:((كاري با سيد نداشته باشيد، تمايل رفتن ايشان بيشتر از تمايل به ماندنشان است. من دعا ميكنم؛ ولي تمايل ايشان به رفتن بيشتر است. او را اذیت نکنید.)) سيد را دوباره برگردانديم داخل بخش. ما را بيرون كردند و گفتند به خانه هايتان بروید. حتي از خانواده سيد هم خواستند كه بروند. گفتند:((به مسجد جامع برويد. بگوييد براي آقا سيد دعا كنند.)) من و برادر آقا سيد آخرين کسانی بوديم كه از بيمارستان بيرون آمديم.هر کاری از ما ساخته بود انجام دادیم. نميدانستم چه کار باید کرد. ما که همه راه ها را تجربه کردیم. رفتيم خانة روحاني هیئت. ده پانزده نفر بوديم.وضو گرفتيم براي نماز. دیگه عقلم به جایی قد نميداد. نشستم تا موقع نماز شود. اما حال خودم را نميفهمیدم. همه خاطراتی که از کودکی با سید داشتم در ذهنم مرور ميشد. اشک ناخودآگاه از چشمانم جاری شد. برای خواندن نماز آماده شديم. قبل از نماز يكي از دوستان، گوشی را برداشت و تماس گرفت. با فرمانده سپاه ساری صحبت كرد. ايشان در بيمارستان بودند. یک دفعه دوست ما سکوت کرد. رنگ از چهره اش پرید. به ما خیره شد و بی مقدمه گفت: ((سيد پرواز کرد.))حال و هواي آن موقع قابل توصیف نیست. نميدانستيم از كجا بايد به سمت بيمارستان برويم. عين ديوانه ها شده بودیم. توی کوچه و خیابان اشک ميریختیم و ناله ميکردیم.در راه هر كسي ما را ميديد، ميپرسيد چه اتفاقي افتاده؟! دوستان هم خبر شهادت سید را ميگفتند. بلاخره رسيديم بيمارستان. سيد مجتبي به آنچه آرزوداشت، به آنچه خواسته اش بود رسيد. سید لایق شهادت بود. تصميم گرفتيم كه نيمه شب او را غسل دهيم؛ چون اگر مردم ميفهميدند، آرامگاه خيلي شلوغ ميشد. بعد از اینکه همه را آرام کردیم پیکر سید به غسالخانه آرامگاه ملا مجدالدین منتقل شد. ميخواستیم در سکوت کار غسل او را انجام دهیم، اما مگر شدني بود! مردم به محض آنکه متوجه شدند به سمت آرامگاه آمدند. با اينكه درهاي آرامگاه بسته بود از بالاي ديوار آمدند داخل!همه ناله ميکردند. هیچ کس آرام نبود. صدای زمزمه غریبانه ای به گوش ميرسید:(( بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا(س) ولی آهسته آهسته ... سید را غسل ميدادند درحالیکه بازوها و پهلوی او شدیدا کبود شده بود. آری، هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبة خدا، حضرت زهرا(س)،شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.سيد در بيستم ماه شعبان المعظم پر كشيد. تولدش 11دي ماه سال 1345 و شهادت او نیز، پس از سي سال زندگي پربركت 11 دي ماه سال 1375 بود.قرار شد روز بعد، مراسم وداع در حسینیه لشکر برگزار شود. یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر سید بود. ایشان بیماری قلبی داشت.میترسیدیم که این خبر حال او را دگرگون کند. اما خدا لطف کرد. مادر مثل کوه مقاوم بود. مادر ميگفت:((من ميدانستم سید ماندنی نیست. من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.)) آن روز مجید کریمی هم آمد. او از دوستان صمیمی سید بود؛ چون فرزند شهید بود سید بیشتر از بقیه او را تحویل ميگرفت. ماجرای عجیب خبر شهادت رابرای ما تعریف کرد. اشک همه حضار جاری شد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@Ebrahimhadi-mehmani-khoda.mp3
5.46M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۱۵
موضوع: مرد گناهکار و مهمونی خدا
سخنران: حجه الاسلام دانشمند
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈