eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
717 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 40 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 40
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۶۳ راوی: حمید فضل الله نژاد 🌿"پرواز" مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار بود. همه از ما سراغ سید را ميگرفتند. فکر نميکردم سید اینقدر در بین مردم محبوب باشد. واقعا وقتی خدا به کسی عزت بدهد اینگونه ميشود. پزشکان مشغول فعالیت بودند. قرار شد عصر روز یازدهم دی ماه، هلیکوپتر شرکت نفت برای انتقال سید در بیمارستان بوعلی فرود بیاید. با تیم پزشکی بیمارستان مهر تهران نیز هماهنگی لازم انجام شده بود. خیلی خسته بودیم. گفتیم کمی استراحت کنیم. با برادران سید در نمازخانه بيمارستان خوابمان برد. هنوز دقایقی نگذشته بود که احساس کردم کسی ما را صدا ميزند. ناگهان از خواب پريدم. نميدانم چرا اینقدر مضطرب بودم. دويدم سمت آی.سی.يو. ديدم درب شيشه ای بخش بسته است! پرستارها دوان دوان به هر سو ميرفتند. نگرانی ام لحظه به لحظه بيشتر ميشد. يكی از پرستارها نزديک در آمد. داد زدم و پرسيدم: ((چه خبر شده؟ سيد حالش خوبه؟)) گفت: ((حالش دوباره به هم خورده.)) با تعجب گفتم: ((سيد كه حالش خوب بود.)) با تلاش بسیار يكی از بچه های هيئت را، كه پزشک بيمارستان بود، پیدا کردم. پرسیدم: (( چی شده، چه خبره!؟ )) او دستم را گرفت و به اتاقش برد. مرا آرام کرد و گفت: (( وقتی خون سيد را دياليز كرديم، مشکل كمی برطرف شد. اما چون سم در بدن او وجود دارد دوباره حال سيد وخيم شده. )) ديگر حال خودم را نميدانستم. سریع همه بچه ها را خبر کردم. گفتم برنامه پرواز را باید سریع تر انجام دهیم . چند پزشک و پرستار را برای انتقال با هلیکوپتر آماده کردیم. حتی يک گروه از بچه ها مسئول بستن خيابان شدند. از يک ساعت قبل، داخل هر طبقه بيمارستان يک نفر را قرار داديم تا جلوی آسانسور بايستد . گفتیم: (( تحت هيچ شرايطی كسی از آسانسور استفاده نكند. )) هلیکوپتر آماده شد. برای انتقال سيد نبايد لحظه ای توقف ميكرديم؛ چون موقع حركت، دستگاه ها از سيد جدا ميشد. سر و صدايی در طبقه سوم به گوشم رسيد. سريع رفتم بالا. ديدم پرستاری ميخواهد دستگاهی را برای اتاق عمل ببرد. كسی كه جلوی آسانسور ايستاده بود نميگذاشت. بلافاصله چند نفر از دوستان را صدا كردم. ده نفری دستگاه را بلند كردند و از راه پله بردند برای اتاق عمل. همه چيز مرتب و آماده بود. دستگاه ها از سید جدا شد. او را سريع روی برانكارد گذاشتيم و به سمت آسانسور برديم. اما ... داخل آسانسور هرچه دكمه را ميزديم، آسانسور تكان نميخورد!! خيلی داد بيداد كردم.اعصابمان به هم ريخته بود. با پيشنهاد پرستارها دوباره با سرعت سيد را به بخش آی.سی.‌يو برگردانديم.از داد و بيداد ما يكی از مسئولان بیمارستان آمد و گفت: (( چی شده، آسانسور سالم است و هیچ مشكلی ندارد.)) به سمت آسانسور رفتيم. او دكمه آسانسور را زد. در بسته شد و آسانسور حركت كرد. چند بار آزمايش كردیم. سالم سالم بود!! 👇🏻
با دكترها صحبت كرديم. دوباره همه چیز کنترل شد. بعد از ریکاوری، بار دوم سيد را حركت داديم. وارد آسانسور شديم. هرچه دكمه را ميزديم حركتي در كار نبود!! حالت عجيبي بود. گيج شده بودم. خدای من چرا اینطور شده؟! من خودم لحظاتی قبل آسانسور را چک کرده بودم. اما ... انگار سيد دوست نداشت برود. اين بار دومي بود كه آسانسور حركت نكرد. بياد حرف علامة بزرگوار استاد حسن زاده آملي افتادم. وقتي سيدحالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا كرده بودند. ايشان فرموده بودند:((كاري با سيد نداشته باشيد، تمايل رفتن ايشان بيشتر از تمايل به ماندنشان است. من دعا ميكنم؛ ولي تمايل ايشان به رفتن بيشتر است. او را اذیت نکنید.)) سيد را دوباره برگردانديم داخل بخش. ما را بيرون كردند و گفتند به خانه هايتان بروید. حتي از خانواده سيد هم خواستند كه بروند. گفتند:((به مسجد جامع برويد. بگوييد براي آقا سيد دعا كنند.)) من و برادر آقا سيد آخرين کسانی بوديم كه از بيمارستان بيرون آمديم.هر کاری از ما ساخته بود انجام دادیم. نميدانستم چه کار باید کرد. ما که همه راه ها را تجربه کردیم. رفتيم خانة روحاني هیئت. ده پانزده نفر بوديم.وضو گرفتيم براي نماز. دیگه عقلم به جایی قد نميداد. نشستم تا موقع نماز شود. اما حال خودم را نميفهمیدم. همه خاطراتی که از کودکی با سید داشتم در ذهنم مرور ميشد. اشک ناخودآگاه از چشمانم جاری شد. برای خواندن نماز آماده شديم. قبل از نماز يكي از دوستان، گوشی را برداشت و تماس گرفت. با فرمانده سپاه ساری صحبت كرد. ايشان در بيمارستان بودند. یک دفعه دوست ما سکوت کرد. رنگ از چهره اش پرید. به ما خیره شد و بی مقدمه گفت: ((سيد پرواز کرد.))حال و هواي آن موقع قابل توصیف نیست. نميدانستيم از كجا بايد به سمت بيمارستان برويم. عين ديوانه ها شده بودیم. توی کوچه و خیابان اشک ميریختیم و ناله ميکردیم.در راه هر كسي ما را ميديد، ميپرسيد چه اتفاقي افتاده؟! دوستان هم خبر شهادت سید را ميگفتند. بلاخره رسيديم بيمارستان. سيد مجتبي به آنچه آرزوداشت، به آنچه خواسته اش بود رسيد. سید لایق شهادت بود. تصميم گرفتيم كه نيمه شب او را غسل دهيم؛ چون اگر مردم ميفهميدند، آرامگاه خيلي شلوغ ميشد. بعد از اینکه همه را آرام کردیم پیکر سید به غسالخانه آرامگاه ملا مجدالدین منتقل شد. ميخواستیم در سکوت کار غسل او را انجام دهیم، اما مگر شدني بود! مردم به محض آنکه متوجه شدند به سمت آرامگاه آمدند. با اينكه درهاي آرامگاه بسته بود از بالاي ديوار آمدند داخل!همه ناله ميکردند. هیچ کس آرام نبود. صدای زمزمه غریبانه ای به گوش ميرسید:(( بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا(س) ولی آهسته آهسته ... سید را غسل ميدادند درحالیکه بازوها و پهلوی او شدیدا کبود شده بود. آری، هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبة خدا، حضرت زهرا(س)،شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.سيد در بيستم ماه شعبان المعظم پر كشيد. تولدش 11دي ماه سال 1345 و شهادت او نیز، پس از سي سال زندگي پربركت 11 دي ماه سال 1375 بود.قرار شد روز بعد، مراسم وداع در حسینیه لشکر برگزار شود. یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر سید بود. ایشان بیماری قلبی داشت.میترسیدیم که این خبر حال او را دگرگون کند. اما خدا لطف کرد. مادر مثل کوه مقاوم بود. مادر ميگفت:((من ميدانستم سید ماندنی نیست. من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.)) آن روز مجید کریمی هم آمد. او از دوستان صمیمی سید بود؛ چون فرزند شهید بود سید بیشتر از بقیه او را تحویل ميگرفت. ماجرای عجیب خبر شهادت رابرای ما تعریف کرد. اشک همه حضار جاری شد. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@Ebrahimhadi-mehmani-khoda.mp3
5.46M
۱۱۵ موضوع: مرد گناه‌کار و مهمونی خدا سخنران: حجه الاسلام دانشمند 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
من در سبد صبح، سلامی دارم با تابش خورشید، پیامی دارم از هستی عشق، هستم پا برجا با عشق تو آقا، دوامی دارم! #یابن_الحیدر_ادرکنی❣ 🆔 @Ebrahimhadi
نگاهت.. لــبــخــنــدت..❤️ گرمـا و روشنی ست🍃 ڪه جان مےبخـشد مرا ..💫 سلام بر پرستوی گمنام کانال کمیل🕊 سلام بر هادی دل‌ها ابراهیم هادی❣ 🆔 @Ebrahimhadi
💠کلام نفیس💠 ✍هركه خوش دارد دعايش هنگام سختى مستجاب شود، هنگام آسايش، بسيار دعا كند. ✅ امام صادق علیه السلام 📚کافی ج۲، ص۴۷۲، 🆔 @Ebrahimhadi
💠کلام شهید💠 ✍حرف آخرم این است که تنها برای رضای خدا کار کنید و به دستورات قرآن عمل کنید❤️ شهید هادی زنگی آبادی 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 41 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 41