eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
697 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــــــ قسمت دوازدهم ـــــــــــ🔸 ‌ ✨ شکستن نفس #کتاب_سلام_بر_ابراهی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🗣 راویان :جمعی از دوستان شهید باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها،آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند.به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســان هاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند! بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري! به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد! بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! ما باشگاه می آییم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟! ابراهيم به حرف هاي آنها اهميت نميداد.به دوســتانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر ميکنين. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 توي زمين چمن بودم. مشــغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايســتاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و باخوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرف ها اومدي؟! مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن! از خوشــحالي داشــتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگيرم. دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره! گفتم: هر چي باشه قبول دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟ گفتــم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وســط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شــده بود. در كنارآن نوشــته بود:((پديده جديد فوتبال جوانان))و کلي از من تعريف کرده بود. کنار سكو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟ آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!! خشکم زد. با چشــماني گرد شــده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!! گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفه اي نرو.گفتم: چرا؟!جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرف ها رو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال ورزش حرفه اي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت. من خيلي جا خوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود. هر چند بعدها به ســخن او رســيدم. زماني که ميديــدم بعضي از بچه هاي مسجدي و نمازخوان که اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند! ♻️ .‌.‌. 🆔 @Ebrahimhadi 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
@Ebrahimhadi-gheibat-0.mp3
3.62M
۱۴۷ موضوع: آثار بد غیبت سخنران: حجه الاسلام ماندگاری 🆔 @Ebrahimhadi
💠"...و اگر لفظ پدر کافی او نیست ولی او که پدر هست! پدر جان؛ ما همه غرق گناهیم و همه روی سیاهیم... تو که ما را نه رها کردی و نه غافلی از ما... دل آلوده ی ما را بنما صاف و خدا را تو بخوان تا که ببخشاید و ما چشم بیابیم و ببینیم محبت ز تو جاری ست و آرام بگیریم." 💠 #صلی_الله_علیک_یا_امیرالمومنین ◼️ سالروز شهادت حضرت علی علیه السلام بر شما تسلیت باد 🆔 @Ebrahimhadi
حرف های من و خدا_21.mp3.mp3
10.8M
بیست و یکم فزت ورب الکعبه... ▪️قلبِ کعبه تَرَک برداشت! و درد بارید بر سر اهالی زمین!... و دنیا تازه با دردی به نام یتیمی آشنا شد! 🆔 @Ebrahimhadi
دعای روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان🌙 🆔 @Ebrahimhadi
Juz21_@Ebrahimhadi.mp3
4.89M
📎جزء بیست و یکم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
✳️ یکی از ویژگی های ابراهیم که در برخورد با افراد مختلف درنظر میگرفت «مثبت اندیشی» است. 💯اگر ابراهیم با شخصی دوست میشد که آن شخص اشتباهاتی داشت، دیگران به او اعتراض میکردند. اما ابراهیم نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح میکرد و نقاط ضعف را مطرح نمیکرد. ✅ ابراهیم بدون اینکه حرفی بزند و امر و نهی کند، با عمل، کاری میکرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند. 💐 ابراهیم به این دستور اهلبیت دقیقا عمل میکرد که میفرمایند: «مردم را به وسیله ای غیر از زبان، به سوی خدا دعوت کنید.» 📚سلام بر ابراهیم2 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
شهید ابراهیم هادی
🌹"شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده"🌹
+زینب؟ _ها؟ +بگو بله...😄 (رسول خدا(ص) فرمود: كودكان خود را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتي به آن‌ها وعده‌اي مي‌دهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان، شما را رازق خود مي‌پندارند. و هرکس فرزندش را ببوسد خداوند عزوجل برای او ثواب مینویسد و هرکسی که او را شاد کند خداوند روز قیامت او را شاد خواهد کرد و هرکس به او قرآن بیاموزد پدرو مادرش دعوت میشوند و دو لباس بر آنان پوشیده میشود که از نور آنها چهره های بهشتیان نورانی میگردد...)✨ 🌸🌿 🆔 @Ebrahimhadi 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
🌿اللهمّ ارضِنا وارضَ عنّا واملأ قلوبنا بالرِّضا... ❤ ️ بارالها! راضی کن مارا و از ما راضی باش، و قلبهای مارا از رضایت پر کن. طاعات و عباداتتان قبول درگاه حق💐 🆔 @Ebrahimhadi
حرفهای من و خدا_22.mp3
5.69M
❤️ بیست و دوم ✍اولین سحر بدون علی است. و قلب زمین، برای هضم نداشتَنَش، در انقباضی سخت، درگیر شده است... 🆔 @Ebrahimhadi
دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان🌙 🆔 @Ebrahimhadi
Juz22_@Ebrahimhadi.mp3
4.91M
📎جزء بیست و دوم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
💠امام رضا عليه السلام: هر كس مىخواهد از گناهى توبه كند، در ماه رمضان از آن گناه به آستان الهى توبه كند؛ زيرا اين ماه، ماه توبه و بازگشت و ماه آمرزش و رحمت است و هيچ شبى از شبهاى آن نيست، مگر آن كه خداوند در آن شب، آزادشدگانى از آتش دارد كه همه آنان به سبب گناهانشان، مستحقّ آتش اند 🍃فضائل الأشهر الثلاثة صفحه 106 🆔 @Ebrahimhadi
🆔 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🆔 @Ebrahimhadi
‍ 💠 شهدای گمنام، میهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها)💠 قبل از اذان صبح برگشت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم. خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد. ميخواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم. با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. او را ميشناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما! لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: آقا ابراهيــم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم! پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان ابراهيم رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب پســرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما گمنام و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست! 🔆پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه سلام الله علیها هستند!» پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود.به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين مي آمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــده اش را پيدا كرده بود. « ! » 📚سلام بر ابراهیم/ص۱۱۹ 🆔 @Ebrahimhadi
🔸ـــــــــــ قسمت سیزدهم ـــــــــــ🔸 ‌ ✨ یدالله #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــــــ قسمت سیزدهم ـــــــــــ🔸 ‌ ✨ یدالله #کتاب_سلام_بر_ابرا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🗣راوی : سيد ابوالفضل كاظمي ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتن ها را روي زمين گذاشت. وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره! گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خیلی ها ميشناسنت. ابراهيــم خنديد وگفت:✨(( اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم))✨ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم. يكي از دوســتان كه ابراهيم را نميشــناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟با تعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سر بازار مي ايستاد. يه كوله باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟گفت: من رو يدالله صدا كنيد! گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ايشــون قهرمان واليبال وكشــتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبت هاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمي آمد 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 مدتي بعد يكي از دوستان قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلي خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه،گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!! ♻️ .‌.‌. 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
@Ebrahimhadi-Ali Vali'allah.mp3
6.44M
💠علی ولی الله، علی اسد الله (شور فوق العاده زیبا) با نوای: کربلایی جواد مقدم (شب ۲۰ رمضان ۱۳۹۸) 🆔 @Ebrahimhadi
شب قدر است امشب...🏴 بیائید تا که دل یکدل نماییم دعاهامان بروی هم گذاریم همه با یک صدا باهم بخوانیم الهی‌الهی‌الهی #عجل_لولیک_الفرج🌿 🆔 @Ebrahimhadi
✨ در سکوتی که دلت دست دعا باز نمود ✨ یاد ما باش ڪه محتاج دعائیم... 🌱 در شب و سحر 🌱 ماه مبارڪ رمضان 🌱 مارا از دعای خیرتون 🌱 فراموش نڪنید... 🙏التماس دعا🙏 🆔 @Ebrahimhadi
حرف های من و خدا_۲۳.mp3.mp3
11.13M
بیست و سوم دلبـ❤️ــرجان... در تقدیر لیله القدر من بنویس... بنویسید برایش ... او در زیر قدمهای امامش شهـــــــید شد... 🆔 @Ebrahimhadi