eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
710 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
1527283094228.mp3
4.5M
📎جزء دهم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌸به نام خدا يكي از عمليات های مهم غرب كشور به پايان رسيد. پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند. با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نميشه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. گفتم: واقعًا به اين دليل نرفتي!؟ مكثي كرد و گفت: ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نميخواهيم، ما رهبر را ميخواهيم براي اطاعت كردن. من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست! بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضي باشد. 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
❤️ ۴ آشنایی من باشهیدابراهیم هادی موقعی شروع شدکه داخل یکی ازبرنامه های تلویزیون از لاک جیغ تاخدا اونجا همش اسم شهیدهادی بود عکسشونم نشون دادن به دلم نشسته بوددلم میخواست منم بااو دوست شوم.دوستی من بادوستم ابراهیم ازاونجاشروع شدکه ماروازطرف مدرسه بردن بهشت زهراقطعه۲۶یه راوی داشتیم درباره ابراهیم هادی صحبت کردنددلم میخواست برم سرمزارشون باهاشون حرف بزنم ولی همه میگفتن نه دیگه ردشدیم به شهیدهادی گفتم اگه منومیخوای تورو خدا معلمم راضی بشه بیایم سرمزارتون آخریکی ازمعلمام گفت بریم رفتیم سرمزارشهیدهادی افتادم رومزارشون گریه کردم ازاونجابود من دیگه رفتم دنبال عکس هاشون ورفتم کتابشونوخوندم خیلی اشک ریختم وشهیدهادی راتوعالم رویادیدم میگفتندماانسان هابایدنفس درونمونودرست کنیم ومن احساس میکنم درست کردم و عیدامسال شهیدهادی بهترین دوستم مرابه راهیان نوردعوت کرد😊☺️وهنوزهم عاشقه دوستم ابراهیم هستم وعاشقه چادرم❤️وچادرمومدیون رفیقم ابراهیم هستم وزیادبه چادرم علاقه پیداکردم اوایل هازیاد به چادراهمیت نمیدادم وهمین جوری سرم میکردم ولی الان معنی چادرراخوب میفهمم وباشوق سرم میکنم من الان سه ساله که چادریم امیدوارم خود خانم (فاطمه زهرا)ودوست خوبم شهیدهادی کمکم کنن من تاآخرعمرم لیاقت چادرراداشته باشم❤️😉 📎ارسالی همسنگران 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت هجدهم رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود. ایوب زیاد تو
💞 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت نوزدهم برای هدی جشن عبادت مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا مهمان. مولودی خوان هم دعوت کردیم. ایوب به بهانه جشن تکلیف هدی تلویزیون  نو خرید. میخواست این جشن همیشه در ذهن هدی بماند. کم تر پیش می امد ایوب سر مسائل دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال میبرد. مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به امام حسین و ایام محرم را محبت بی ریشه ای معرفی کرد. ایوب داد و بیداد راه انداخت  و کار را تا کمیته انظباطی هم کشاند. از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را میشناختند. با همه احوال پرسی میکرد. پیگیر مشکلات مالی آنها میشد. بیشتر از این دلش میتپید برای سر و سامان دادن به زندگی دانشجوها. واسطه اشنایی چند نفر از دختر پسر های دانشکده با هم شده بود. خانه ما یا محل خواستگاری های اولیه بود یا محل آشتی دادن زن و شوهرها. کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. میگفت: من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه ادم. بالاخره جوابمان کرد. با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیوفتد و دنبال خانه بگردد. کار خودم بود. چیزی هم به کنکور کارشناسی نمانده بود. شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند. جزوه های کوچکم را دستم میگرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس میخواندم. نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود. روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان. زهرا بچه ها را اورده بود ملاقات. دست همه کاکائو بود حتی ایوب. خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت. روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند. انگار باورش نمیشد. هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان میداد. با ایوب هم دانشگاهی شدم. او ترم اخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت، _خانم غیاثوند؟ درست است؟ چشم هایم گرد شد، _مگر روی پیشانیم نوشته اند؟ -نه خانم، بس که اقای بلندی همه جا از شما حرف میزنند. مینشیند، میگوید شهلا. بلند میشود، میگوید شهلا. من هم کنجکاو شدم. اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم. خیلی دوست داشتم ببینم این خانم شهلا غیاثوند کیست که اقای بلندی این طور از او تعریف میکند. ⭕️ادامه دارد... 🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @ebrahimhadi
⛔همینطور که موبایل، واسه‌مون ارزش داره و براش قاب یا کاور میخریم؛ برای تن و بدنمون هم ارزش قائل باشیم! 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌙سحر یازدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi