فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه رفتی اون دنیا
دیدی تو پرونده اعمالت قتلها نوشتن، نسل کشیها نوشتن، کودک کشیها نوشتن!
اما با تعجب میگی چرا ؟؟؟من که کسیو نکشتم ؟؟؟
علتش اینه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شهید عزیز پسر دایی مداح گرامی آقای سلحشورهستن.
قربون دل مادرشون😭😭😭😭
فقط میتونم بگم شهدا شرمنده ایم.
😭😭😭😭😭
#کانالوقفنوکریمادرساداتهست!
#یازهراسلاماللهعلیها
فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
رفیق_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ چرا ایران شیعه حامی اصلی فلسطین سنیه❌
🔺 چند دلیل این کار 🔺
(پاسخ: مرتضی کهرمی )
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
⚜⚜وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ⚜⚜
☘☘هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با دشمنان، آماده سازید! ☘☘
ما بچهها👦👧 با کشیدن نقاشی تمرین می کنیم که چطور با دشمن مبارزه کنیم و با خواهرها و بردارهای فلسطینی مون همدل و همراه بشیم.💖💞
❇️ما بچههای ایرانی 🇮🇷🇮🇷 دست در دستان 🤝بچههای فلسطین در برابر ظلم می ایستیم. به امید 🌸 نابودی ظلم در جهان.👊✊👊✊
پویش نقاشی🖼 و هدیه🎁🎉🎊🛍🎁 برای مردم غزه 🇵🇸
🖼نقاشی های زیبا در مورد فلسطین🇵🇸 وهدیه هاتون🎊🪅🎉🛍🎁🎉🎈🎊 و یا پس انداز قلک هاتون⚱ رو
🗓روز جمعه ۱۲ آبان مصادف با هفته بسیج دانش آموزی 💼🧍🧍♂🧍🧍♂🧍
🌅به نماز جمعه بیارید تا همراه با دیگر وسایل جمع آوری شده🧥🥼👞👟🧤🧦 برای مردم غزه 🇵🇸🇵🇸 فرستاده بشه
💠ستاد نماز جمعه شهر گلدشت
⭕️ روز گذشته این شیرزن «الناز دارابیان»
★رکورد آسیا رو شکست ؛
★طلا گرفت؛
★پرچم ایران رو بالا آورده؛
★برای اهدای مدال با چادر اومد؛
★با خواندن سرود ملی اشک ریخت؛
★بعد هم گفته مدالم رو به کودکان غزه اهدا میکنم.
✖️ولی رسانههامون چقدر بهش ضریب دادند!؟
تقریباً هیچ...
همه هم استاد و فرمانده جنگ نرم
❌حالا اگه یه خانمی کشف حجاب کرده بود! تو تمام رسانه ها پوشش داده میشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرائت سوره بقره در چند ثانیه
به وقت لبخند ☺️
#صبحتبخیرمولایمن
صنماباغمِعشقِتوچہتدبیـرڪنم
تابهڪےدرغمِتونالہءشبگیرڪنم
دلِدیوانہازآنشدڪہنصیحتشنَوَد
مگرشهـمزِسَـرِزُلفِتوزنجیـرڪنم
"حافظشیرازے"
🏝چقدر آمدنتان نزدیک است...
انگار شمیم بهارِ دیدارتان،
هر روز
بیشتر احساس میشود...
انگار صدای گامهای ظهورتان،
هر لحظه
بیشتر شنیده می شود...
شما باز خواهید آمد...
به همین زودی...
به همین نزدیکی...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
#حسین_کشتی_نجات
بد ضرر کرد و
یقیناً بر یقینش لطمه زد ...
هرکه شد در کار
اعجازت مردّد یا حسینــــــــــ【ع♥️】
باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 بسیجی شهید ظهراب سلطانی
🌷 تولد ۱۸ مهر ۱۳۴۰ رهنان اصفهان
🌷 شهادت ۱۰ آبان ۱۳۶۱ منطقه عملیاتی عین خوش دهلران ایلام
🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ ارزش کمال انسان به اختیاری بودن آنست و همین امتیاز است که انسان را به مقام والا میرساند و مسجود فرشتگان میسازد
✅ و برای تحقق زمینه اختیار ناچار باید راههای گوناگون و کنش های مختلفی وجود داشته باشد، تا پیمودن را ه سعادت و به خدا رسیدن و به کمال مطلق که باز همان خداست. اجباری و تحمیلی نباشد
✅ برای به خدا رسیدن زمان و مکان مشخصی وجود ندارد و به یاری خدا در هر لحظه و هر مکانی که انسان باشد، میتواند کار کند ( و به خدا برسد)
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف یامهدی جان ادرکنی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 راه قدس از کربلا میگذرد
#من_کربلا_إلی_القدس
❇️اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس و نورانی قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواحنا فداء و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
السَّلامُ علیکَ یا مولا یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی ادرکنی-اللهم عجل لولیک الفرج
❇️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَيْنِ
❇️دعایی که بر طبق روایت امام صادق علیه السلام در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بایستی خوانده شود(اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى)
❇️امام صادق(علیهالسلام) فرمود: به همین زودی به شما شبههای میرسد، پس میمانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایتگر ، و در آن شبهه نجات نمییابد مگر کسیکه دعای غریق را بخواند، گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: میگویی{يَا اللّٰهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَىٰ دِينِكَ}
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❇️اعمال عبادی امروز چهارشنبه
(روی جملات آبی رنگ کلیک کنید)
۱-دعای امروز
۲-زیارت امروز
۳-زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها
۴-نماز امروز
۵-اذکار روح بخش
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان سه برادری که هرگز به خانه برنگشتند!!!
🍃🌺 دهم آبان سالگرد عملیات پیروزمند محرم گرامی باد
🍃🕯این عملیات در ساعت ۲۲ و ۸ دقیقه دهم آبان ماه ۱۳۶۱ ، با رمز مبارک «یا زینب (سلام الله علیها)» در محور عین خوش – زبیدات در جنوب شرقی دهلران و در منطقه عملیاتی موسیان با اهداف آزادسازی ارتفاعات حمرین در جنوب دهلران، خارج کردن شهرهای موسیان و دهلران از زیر آتش توپخانه و تهدید و دسترسی به امکانات داخل خاک عراق آغاز شد و در سه مرحله تا ۲۰ آبان ادامه یافت.
💐 هدیه به اراوح طیبه جمیع شهداء ، مخصوصاً شهدای سرافراز این عملیات ، فاتحة مع الصلوات
🇮🇷#اللهــم_عجل_لولیــڪ_الفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این مدل استاد قرآن تا حالا دیده بودین؟ 😍
#ارسالی اعضای کانال
🎯 @Farajaleb
🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی
🔹قسمت پنجم
⚜....به هر حال اصل قضیه از این قرار بود:
مرحوم کربلایی محمد کاظم برای من نقل می كرد که:
در ایام محرم واعظی برای تبلیغ به قریه ما که ساروق (اطراف شهر اراک) است،
آمد.
او شبها منبر می رفت.
من هم که آن روزها جوان بودم و خیلی دوست می داشتم که از معارف واحکام اسلام اطلاعی داشته باشم،پای منبر او می رفتم.
یک شب او در منبر سخن از مسئله خمس و زکات به میان آورد .
و گفت: اگر کسی خمس ندهد نمازش درست نیست. زیرا یک پنجم مال غیر مخمس متعلق به سادات و امام زمان علیه السلام است و ممکن است شما لباس و یا مسکنتان را از اموال غیر مخمس خریده باشید و یک پنجم آن مال سادات و امام زمان علیه السلام باشد و شما در اموال آنها تصرف غاصبانه نموده باشید.
و خلاصه مطالبی از این قبیل در منبر گفت.
ومن تصمیم داشتم که هر چه می شنوم و یاد می گیرم عمل کنم.
لذا با مختصری تحقیق متوجه شدم که ارباب و مالک ده خمس و زکات نمی دهد.
ابتدا به او تذکر دادم ولی او اعتنا نکرد.
تصمیم گرفتم که در آن قریه نمانم و برای ارباب و مالک ده کار نکنم و از آن ده خارج شوم.
هر چه اقوام و به خصوص پدرم به من گفتند که این کار را نکن، من که از خدا می ترسیدم نتوانستم حرف آنها را قبول کنم و بالاخره شبانه از ده فرار کردم.
تقریباً سه سال به عملگی و خار کنی در دهات دیگر برای امرار معاش کار می کردم.
یک روز که مالک ده از محل زندگی من مطلع شده بود، برای من پیغام فرستاد که من توبه کرده ام و خمس و زکاتم را می دهم و دوست دارم به ده برگردی و نزد پدرت بمانی.
من قبول کردم و به ده برگشتم.
و در زمین خودم که ارباب و مالک ده به من داده بود نصف کاری می کردم.
و نصف درآمد خودم را بین فقرا همان محل تقسیم می نمودم.
و بسیار به فقرا و نیازمندان کمک می کردم.
و دوست داشتم همیشه یار و مدد کار مردمان ضعیف و مستمند باشم.
تا آنکه یک روز تابستان که برای خرمن کوبی به مزرعه رفته بودم و گندم ها را جمع کرده بودم و منتظر بودم نسیمی بیاید تا گندمها را باد دهم و کاه را از گندم جدا کنم، هر چه منتظر شدم بادی نیامد.
آسمان کاملا راکد بود.
بالاخره مجبور شدم به طرف ده بر گردم.
در بین راه یکی از فقرا ده به من رسید و گفت: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی آیا ما را فراموش کرده ای؟
گفتم: خیر خدا نکند که من از فقرا فراموش کنم.
ولی هنوز نتوانسته ام محصول را جمع کنم و این را بدان که حق تو محفوظ است.
او خوشحال شد و به طرف ده رفت ولی من دلم آرام نگرفت.
به مزرعه برگشتم و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع کردم و برای آن مرد فقیر بر داشتم.
و قدری علوفه هم برای گوسفندانم درو کردم و چند ساعت بعد از ظهر یعنی حدود عصری بود که گندمها وعلوفه ها را بر داشته و به طرف ده به راه افتادم.
قبل از آنکه وارد ده بشوم، به زیارت امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن رفتم.
آنجا دو امامزاده به نامهای امامزاده جعفر
و امامزاده صالح دفن هستند.
و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است.
من روی سکوی در امامزاده برای رفع خستگی نشستم و گندمها و علوفه ها را کناری گذاشتم و به طرف صحرا نگاه می کردم.
دیدم دونفر جوان که یکی از آنها بسیار خوش قد وقامت بود با شکوه وعظمت عجیبی به طرف من می آیند لباسهای آنها عربی بود و عمامه سبزی به سر داشتند.
وقتی به من رسیدند،بدون آنکه من آنها را قبلاً دیده باشم همان آقای با شخصیت اسم مرا برد .
وگفت: کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم.
من گفتم: آقا من قبلا به زیارت رفته ام و حالاباید برای بردن علوفه به منزل بروم.....
ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی
🔹قسمت ششم
⚜گفت: کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم.
من گفتم: آقا من قبلا به زیارت رفته ام و حالاباید برای بردن علوفه به منزل بروم.
فرمود: بسیار خوب این علوفه هارا کنار دیوار بگذار و با ما بیافاتحه ای بخوان.
من هم اطاعت کردم و عقب سر آنها حرکت نمودم.
آنها به طرف امامزاده رفتند.
امامزاده اول را زیارت کردند و فاتحه ای برای آن امامزاده خواندند.
و سپس به طرف امامزاده بعدی رفتند.
من هم عقب سر آنها به آن امامزاده داخل شدم.
در اینجا دیدم آنها چیزهایی می خوانند من متوجه آن نمی شوم.
لذا ساکت کنار امامزاده ایستاده بودم.
ناگهان چشمم به کتیبه اطراف سقف افتاد دیدم کلماتی از نور آنجا نوشته شده.
همان آقای با عظمت رو به من کرد و فرمود: کربلایی کاظم پس چرا چیزی نمی خوانی؟
گفتم: آقا من ملا نرفته ام و سواد ندارم.
فرمود: ولی تو باید بخوانی.و سپس نزد من آمد و دست به سینه من گذاشت و محکم فشار داد و گفت: حالا بخوان.
گفتم: چه بخوانم؟
فرمود: اینطور بخوان:
بسم الله الرحمن الرحیم ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين سوره اعراف آیه 53
من این آیه را با چند آیه دیگر که بعد از این آیه هست به همراه آن آقا خواندم.
آن آقا همچنان دست به سینه من می کشید تا رسیدم به آخر آیه 59 که با این کلمات آن آيه ختم می شد:
انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم
من صورتم را بر گرداندم که به آنها چیزی بگویم، ناگهان دیدم کسی آنجا نیست!
و از آن آقایی که تا همین لحظه دستش روی سینه من بوده خبری نیست و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد.
در این موقع دچار ترس ورعب عجیبی شدم و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بیهوش روی زمین افتاده بودم.
نزدیک اذان صبح بود که به هوش آمدم هوا هنوز تاریک بود.
جریان روز قبل را هم فراموش کرده بودم.
چند دقیقه مثل کسی که از خواب بیدار می شود و نمی داند کجاست نشستم.
و به اطرافم نگاه کردم.
در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم.
وقتی متوجه شدم در امامزاده هستم به خودم بد وبیراه گفتم و خودم را سرزنش کردم که مگر تو کار وزندگی نداری آخر اینجا چه کار می کنی؟
بالاخره از جا برخاستم و از امامزاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم.
در بین راه متوجه شدم که کلمات عربی زیادی بلدم.
و ناگهان به یاد تشرفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم،
باز ترس و رعب مرا برداشت.
ولی این دفعه زود خودم را به منزل رساندم...
ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج