#حسین_کشتی_نجات
بد ضرر کرد و
یقیناً بر یقینش لطمه زد ...
هرکه شد در کار
اعجازت مردّد یا حسینــــــــــ【ع♥️】
باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 بسیجی شهید ظهراب سلطانی
🌷 تولد ۱۸ مهر ۱۳۴۰ رهنان اصفهان
🌷 شهادت ۱۰ آبان ۱۳۶۱ منطقه عملیاتی عین خوش دهلران ایلام
🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ ارزش کمال انسان به اختیاری بودن آنست و همین امتیاز است که انسان را به مقام والا میرساند و مسجود فرشتگان میسازد
✅ و برای تحقق زمینه اختیار ناچار باید راههای گوناگون و کنش های مختلفی وجود داشته باشد، تا پیمودن را ه سعادت و به خدا رسیدن و به کمال مطلق که باز همان خداست. اجباری و تحمیلی نباشد
✅ برای به خدا رسیدن زمان و مکان مشخصی وجود ندارد و به یاری خدا در هر لحظه و هر مکانی که انسان باشد، میتواند کار کند ( و به خدا برسد)
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف یامهدی جان ادرکنی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 راه قدس از کربلا میگذرد
#من_کربلا_إلی_القدس
❇️اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس و نورانی قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواحنا فداء و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
السَّلامُ علیکَ یا مولا یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی ادرکنی-اللهم عجل لولیک الفرج
❇️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَيْنِ
❇️دعایی که بر طبق روایت امام صادق علیه السلام در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بایستی خوانده شود(اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى)
❇️امام صادق(علیهالسلام) فرمود: به همین زودی به شما شبههای میرسد، پس میمانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایتگر ، و در آن شبهه نجات نمییابد مگر کسیکه دعای غریق را بخواند، گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: میگویی{يَا اللّٰهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَىٰ دِينِكَ}
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❇️اعمال عبادی امروز چهارشنبه
(روی جملات آبی رنگ کلیک کنید)
۱-دعای امروز
۲-زیارت امروز
۳-زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها
۴-نماز امروز
۵-اذکار روح بخش
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان سه برادری که هرگز به خانه برنگشتند!!!
🍃🌺 دهم آبان سالگرد عملیات پیروزمند محرم گرامی باد
🍃🕯این عملیات در ساعت ۲۲ و ۸ دقیقه دهم آبان ماه ۱۳۶۱ ، با رمز مبارک «یا زینب (سلام الله علیها)» در محور عین خوش – زبیدات در جنوب شرقی دهلران و در منطقه عملیاتی موسیان با اهداف آزادسازی ارتفاعات حمرین در جنوب دهلران، خارج کردن شهرهای موسیان و دهلران از زیر آتش توپخانه و تهدید و دسترسی به امکانات داخل خاک عراق آغاز شد و در سه مرحله تا ۲۰ آبان ادامه یافت.
💐 هدیه به اراوح طیبه جمیع شهداء ، مخصوصاً شهدای سرافراز این عملیات ، فاتحة مع الصلوات
🇮🇷#اللهــم_عجل_لولیــڪ_الفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این مدل استاد قرآن تا حالا دیده بودین؟ 😍
#ارسالی اعضای کانال
🎯 @Farajaleb
🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی
🔹قسمت پنجم
⚜....به هر حال اصل قضیه از این قرار بود:
مرحوم کربلایی محمد کاظم برای من نقل می كرد که:
در ایام محرم واعظی برای تبلیغ به قریه ما که ساروق (اطراف شهر اراک) است،
آمد.
او شبها منبر می رفت.
من هم که آن روزها جوان بودم و خیلی دوست می داشتم که از معارف واحکام اسلام اطلاعی داشته باشم،پای منبر او می رفتم.
یک شب او در منبر سخن از مسئله خمس و زکات به میان آورد .
و گفت: اگر کسی خمس ندهد نمازش درست نیست. زیرا یک پنجم مال غیر مخمس متعلق به سادات و امام زمان علیه السلام است و ممکن است شما لباس و یا مسکنتان را از اموال غیر مخمس خریده باشید و یک پنجم آن مال سادات و امام زمان علیه السلام باشد و شما در اموال آنها تصرف غاصبانه نموده باشید.
و خلاصه مطالبی از این قبیل در منبر گفت.
ومن تصمیم داشتم که هر چه می شنوم و یاد می گیرم عمل کنم.
لذا با مختصری تحقیق متوجه شدم که ارباب و مالک ده خمس و زکات نمی دهد.
ابتدا به او تذکر دادم ولی او اعتنا نکرد.
تصمیم گرفتم که در آن قریه نمانم و برای ارباب و مالک ده کار نکنم و از آن ده خارج شوم.
هر چه اقوام و به خصوص پدرم به من گفتند که این کار را نکن، من که از خدا می ترسیدم نتوانستم حرف آنها را قبول کنم و بالاخره شبانه از ده فرار کردم.
تقریباً سه سال به عملگی و خار کنی در دهات دیگر برای امرار معاش کار می کردم.
یک روز که مالک ده از محل زندگی من مطلع شده بود، برای من پیغام فرستاد که من توبه کرده ام و خمس و زکاتم را می دهم و دوست دارم به ده برگردی و نزد پدرت بمانی.
من قبول کردم و به ده برگشتم.
و در زمین خودم که ارباب و مالک ده به من داده بود نصف کاری می کردم.
و نصف درآمد خودم را بین فقرا همان محل تقسیم می نمودم.
و بسیار به فقرا و نیازمندان کمک می کردم.
و دوست داشتم همیشه یار و مدد کار مردمان ضعیف و مستمند باشم.
تا آنکه یک روز تابستان که برای خرمن کوبی به مزرعه رفته بودم و گندم ها را جمع کرده بودم و منتظر بودم نسیمی بیاید تا گندمها را باد دهم و کاه را از گندم جدا کنم، هر چه منتظر شدم بادی نیامد.
آسمان کاملا راکد بود.
بالاخره مجبور شدم به طرف ده بر گردم.
در بین راه یکی از فقرا ده به من رسید و گفت: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی آیا ما را فراموش کرده ای؟
گفتم: خیر خدا نکند که من از فقرا فراموش کنم.
ولی هنوز نتوانسته ام محصول را جمع کنم و این را بدان که حق تو محفوظ است.
او خوشحال شد و به طرف ده رفت ولی من دلم آرام نگرفت.
به مزرعه برگشتم و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع کردم و برای آن مرد فقیر بر داشتم.
و قدری علوفه هم برای گوسفندانم درو کردم و چند ساعت بعد از ظهر یعنی حدود عصری بود که گندمها وعلوفه ها را بر داشته و به طرف ده به راه افتادم.
قبل از آنکه وارد ده بشوم، به زیارت امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن رفتم.
آنجا دو امامزاده به نامهای امامزاده جعفر
و امامزاده صالح دفن هستند.
و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است.
من روی سکوی در امامزاده برای رفع خستگی نشستم و گندمها و علوفه ها را کناری گذاشتم و به طرف صحرا نگاه می کردم.
دیدم دونفر جوان که یکی از آنها بسیار خوش قد وقامت بود با شکوه وعظمت عجیبی به طرف من می آیند لباسهای آنها عربی بود و عمامه سبزی به سر داشتند.
وقتی به من رسیدند،بدون آنکه من آنها را قبلاً دیده باشم همان آقای با شخصیت اسم مرا برد .
وگفت: کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم.
من گفتم: آقا من قبلا به زیارت رفته ام و حالاباید برای بردن علوفه به منزل بروم.....
ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی
🔹قسمت ششم
⚜گفت: کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم.
من گفتم: آقا من قبلا به زیارت رفته ام و حالاباید برای بردن علوفه به منزل بروم.
فرمود: بسیار خوب این علوفه هارا کنار دیوار بگذار و با ما بیافاتحه ای بخوان.
من هم اطاعت کردم و عقب سر آنها حرکت نمودم.
آنها به طرف امامزاده رفتند.
امامزاده اول را زیارت کردند و فاتحه ای برای آن امامزاده خواندند.
و سپس به طرف امامزاده بعدی رفتند.
من هم عقب سر آنها به آن امامزاده داخل شدم.
در اینجا دیدم آنها چیزهایی می خوانند من متوجه آن نمی شوم.
لذا ساکت کنار امامزاده ایستاده بودم.
ناگهان چشمم به کتیبه اطراف سقف افتاد دیدم کلماتی از نور آنجا نوشته شده.
همان آقای با عظمت رو به من کرد و فرمود: کربلایی کاظم پس چرا چیزی نمی خوانی؟
گفتم: آقا من ملا نرفته ام و سواد ندارم.
فرمود: ولی تو باید بخوانی.و سپس نزد من آمد و دست به سینه من گذاشت و محکم فشار داد و گفت: حالا بخوان.
گفتم: چه بخوانم؟
فرمود: اینطور بخوان:
بسم الله الرحمن الرحیم ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين سوره اعراف آیه 53
من این آیه را با چند آیه دیگر که بعد از این آیه هست به همراه آن آقا خواندم.
آن آقا همچنان دست به سینه من می کشید تا رسیدم به آخر آیه 59 که با این کلمات آن آيه ختم می شد:
انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم
من صورتم را بر گرداندم که به آنها چیزی بگویم، ناگهان دیدم کسی آنجا نیست!
و از آن آقایی که تا همین لحظه دستش روی سینه من بوده خبری نیست و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد.
در این موقع دچار ترس ورعب عجیبی شدم و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بیهوش روی زمین افتاده بودم.
نزدیک اذان صبح بود که به هوش آمدم هوا هنوز تاریک بود.
جریان روز قبل را هم فراموش کرده بودم.
چند دقیقه مثل کسی که از خواب بیدار می شود و نمی داند کجاست نشستم.
و به اطرافم نگاه کردم.
در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم.
وقتی متوجه شدم در امامزاده هستم به خودم بد وبیراه گفتم و خودم را سرزنش کردم که مگر تو کار وزندگی نداری آخر اینجا چه کار می کنی؟
بالاخره از جا برخاستم و از امامزاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم.
در بین راه متوجه شدم که کلمات عربی زیادی بلدم.
و ناگهان به یاد تشرفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم،
باز ترس و رعب مرا برداشت.
ولی این دفعه زود خودم را به منزل رساندم...
ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی
🔹قسمت ششم
⚜گفت: کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم.
من گفتم: آقا من قبلا به زیارت رفته ام و حالاباید برای بردن علوفه به منزل بروم.
فرمود: بسیار خوب این علوفه هارا کنار دیوار بگذار و با ما بیافاتحه ای بخوان.
من هم اطاعت کردم و عقب سر آنها حرکت نمودم.
آنها به طرف امامزاده رفتند.
امامزاده اول را زیارت کردند و فاتحه ای برای آن امامزاده خواندند.
و سپس به طرف امامزاده بعدی رفتند.
من هم عقب سر آنها به آن امامزاده داخل شدم.
در اینجا دیدم آنها چیزهایی می خوانند من متوجه آن نمی شوم.
لذا ساکت کنار امامزاده ایستاده بودم.
ناگهان چشمم به کتیبه اطراف سقف افتاد دیدم کلماتی از نور آنجا نوشته شده.
همان آقای با عظمت رو به من کرد و فرمود: کربلایی کاظم پس چرا چیزی نمی خوانی؟
گفتم: آقا من ملا نرفته ام و سواد ندارم.
فرمود: ولی تو باید بخوانی.و سپس نزد من آمد و دست به سینه من گذاشت و محکم فشار داد و گفت: حالا بخوان.
گفتم: چه بخوانم؟
فرمود: اینطور بخوان:
بسم الله الرحمن الرحیم ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين سوره اعراف آیه 53
من این آیه را با چند آیه دیگر که بعد از این آیه هست به همراه آن آقا خواندم.
آن آقا همچنان دست به سینه من می کشید تا رسیدم به آخر آیه 59 که با این کلمات آن آيه ختم می شد:
انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم
من صورتم را بر گرداندم که به آنها چیزی بگویم، ناگهان دیدم کسی آنجا نیست!
و از آن آقایی که تا همین لحظه دستش روی سینه من بوده خبری نیست و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد.
در این موقع دچار ترس ورعب عجیبی شدم و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بیهوش روی زمین افتاده بودم.
نزدیک اذان صبح بود که به هوش آمدم هوا هنوز تاریک بود.
جریان روز قبل را هم فراموش کرده بودم.
چند دقیقه مثل کسی که از خواب بیدار می شود و نمی داند کجاست نشستم.
و به اطرافم نگاه کردم.
در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم.
وقتی متوجه شدم در امامزاده هستم به خودم بد وبیراه گفتم و خودم را سرزنش کردم که مگر تو کار وزندگی نداری آخر اینجا چه کار می کنی؟
بالاخره از جا برخاستم و از امامزاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم.
در بین راه متوجه شدم که کلمات عربی زیادی بلدم.
و ناگهان به یاد تشرفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم،
باز ترس و رعب مرا برداشت.
ولی این دفعه زود خودم را به منزل رساندم...
ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
@gole_zahraa 👈
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی
🔹قسمت هفتم
⚜اهل خانه خیلی مرا سرزنش کردندکه تا این موقع شب کجا بودی؟!
من چیزی نگفتم و علوفه را به گوسفندان دادم.
وصبح زود آن گندمها را به در خانه آن مرد مستمند بردم.
و بدون معطلی به نزد پیشنماز محل آقای حاج شیخ صابر عراقی رفتم.
و داستان خود را از اول تا به آخر گفتم.
آقای پیشنماز به من گفت: آنچه می دانی بخوان.
من آنها را خواندم.
به من گفت: اینها آیات قرآن اند.
او ساعتها مرا امتحان کرد.
و هرچه می پرسید جواب می دادم.
کم کم مردم ده از موضوع مطلع شدند.
ولی من مشغول کشاورزی وکار خودم بودم.
تا اینکه یک روز برای کاری به دهکده شهاب که نزدیک ملایر بود رفتم.
مردم ده شهاب قصه مرا به آقای سید اسماعیل علوی بروجردی که از علمای ملایر بودند می گویند.
ایشان به ده شهاب تشریف آوردند و با من ملاقات کردند و با اصرار مرا به ملایر بردند و جلسه ای تشکیل دادند،
و قصه مرا برای شخصیت های ملایر نقل کردند.
آنها مرا بسیار آزمایش و امتحان نمودند و همه تعجب می کردند.
و بالاخره علمای ملایر لازم دانستند که قضیه مرا برای مردم شهرهای مختلف ایران نقل کنند تا همه مردم بدانند که چگونه حضرت ولی عصر ارواحنا العالمین لتراب مقدمه الفدا به یک نفر که از روی اخلاص وظايفش را عمل می کند، اظهار لطف می فرمایند.
خلاصه مرا ابتدا به آیه الله بروجردی معرفی نمودند.
من به قم آمدم.
ایشان از من امتحان زیادی کردند و بالاخره مطمئن شدندکه امام عصر علیه السلام به من این لطف را فرموده اند.
تمام علمای بزرگ قم مرا دیده اند و همه این حقیقت را اذعان دارند.
سپس تجار محترمی که من اسم آنها را فراموش کرده ام مرا به نجف اشرف و کربلای معلا خدمت علمای نجف و کربلا فرستادند.
آیه الله میلانی در کربلا و آیه الله حکیم در نجف به من فوق العاده محبت کردند.
و همه آنها به اعجاز حضرت ولی عصر ارواحنا فداه اقرار نمودند.
وقتی به ایران برگشتم جمعیت فداییان اسلام مرا بر داشتند و فعلاً در قم هستم.
و با شما نشسته ام و حرف می زنم.
این بود مختصری از حال من.
من در اینجا از او تشکر کردم و قصه او را در همان موقع یادداشت نمودم.
📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
روزهای بعد از پیروزی
روزهای جهان بدون صهیونیسم،
ما زن های مسلمان باید یک پویش
بین المللی راه بیندازیم و
از مادران غزه بخواهیم
یک دوره تربیت دینی فرزند برایمان برگزار کنند.
نه از این دوره های عجیب و غریب فانتزی امروزی، که وسط امتحان عملی، وسط سرگردانی و حیرت و شکهای زندگی به دردمان نمیخورد.
مادران و مادربزرگ های فلسطینی، اساتید مسلط مقاوم پروری هستند.
باید یک کلاس جهانی تشکیل شود
و آن ها برایمان
زیسته هایشان را بگویند.
بگویند چطور میشود فرزندت را آنقدر مؤمن و قوی تربیت کنی که وقتی از زیر آوار ناملایمات (آوار خانه و ساختمان یا آوار گرفتاری و شکست و مصیبت) بیرون آمد، اول سجدهی شکر برود و بندگی یادش نرود.
چطور میشود فرزندت را آنقدر مؤمن و قوی تربیت کنی که در لحظه های نفسگیر مرگ عزیزانش قرآن بخواند
و
برای دیگران شهادتین زمزمه کند
و
دعا و یاد الله اولین پناهگاهی باشد که در شرایط سخت یادش میآید،
نه پناه بردن به عشق پوشالی و اندوه و خودزنی و فاز افسردگی گرفتن...
مادرهای غزه باید یادمان بدهند
چطور میشود فرزندت را آنقدر مؤمن و قوی تربیت کنی،
که بجای توقع از همه کس و همه چیز و شاکی بودن از زمین و زمان، در لحظات سخت هم
شاکر باشد،
وگرنه شاد و راضی بودن به وقت آسایش را که همه بلدند.
امام زمان ما یارانش را از مؤمنانی انتخاب میکند که قدرت روحی دارند
نه از بین وارفته ها و مچاله های روحی، ما نیاز به آموختن الفبای این سبک زندگی داریم!
به مادرهای #غزه بگویید
برایمان یک دوره تربیت دینی فرزند بگذارند، که سربازانی قوی برای #طوفان_الاقصی های دنیا لازم داریم.
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
📌 کودکان غزه خدا را صدا میزنند
🔷️ وقتی ارتباط مردم غزه با همه قطع است و فقط به تو وصل هستند و کودکان هم فقط خدای خویش را صدا می زنند
◇ بک یالله ، بک یالله ، بک یا الله ....
#فلسطین
#هولوکاست_غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید آوینی ۱۴۰۲ با هوش مصنوعی!
👏🏼بسیار عالی
💫احسنت به کسی که به ذهنش اومده و این کار زیبا رو از هوش مصنوعی گرفته
#طوفان_الاقصی
#قدس_شریف
#قهرمانان_کوچک
#طلبه_انقلابی
#طلبگی
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته مهمی که در کارتون پینوکیو بود
حقیقت بسیار بسیار تلخی به ما گفت اما متاسفانه خیلی از ماها بهش توجه کافی نکردیم!😔
استاد دهنوی👍
تربیت کودک
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذاریم طرفمون از دست بره بعد......👌👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضای مجازی پر شده از غیر مسلمانانی که از روی کنجاوی بعد از حملات اسرائیل به فلسطین، روی آوردن به قرآن و دارن قرآن میخونند و شوکه میشن!
یکی دو نفر نیست صدها نفر و بعضی ها حتی رسانه دارند!
اینجا هم تعجب یه مسیحی رو میبینید که میگه توی رختخوابم داشتم قرآن میخوندم یه چیزی دیدم که نتونستم صبر کنم و بنظرم، نظر خیلی از غربی ها رو درمورد اسلام تغییر میده
میاد سوره آل عمران آیه ۵۲-۵۵ میخونه و اونجایی شوکه میشه که میفهمه اسلام به برگشت حضرت مسیح اعتقاد داره!
(این درد داره! چرا؟! چون کم کاری مارو نشون میده یه چیز ساده مث اینو حتی نتونستیم به گوش غربی ها برسونیم)!
*الیاس
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️پدر غزه ای در تلاش است تا ۴ فرزند خود را که پس از بمباران اسرائیل زیر آوار گیر کرده بودند، با چکشی در دست بیرون بکشد...😭😭
🔸 لعنت الله علی القوم الظالمین
اللهم عجل لولیک الفرج🤲