#مافین_جو_میوه_خشک
150 مخلوط میوه خشک
250 گ آرد همه منظوره(در ایران شاید آرد نان فانتزی شبیه به این آرد باشد)
45 گ جوی پرک شده (اگر دوست داشتید از قبل تفت بدید و مزه دار کنید، در دستور از جوی پرک ساده نام برده شده)
3ق چ بیکینگ پودر
1 ق چ جوش شیرین
127 گ کره نرم شده
55 گ شکر سفید
100 گ شکر قهوه ای
وانیل 1/5 ق چ
1/2 ق چنمک
2عدد تخم مرغ
125 گ شیر
تمام مواد خشک را مخلوط میکنیم.
شکر و کره را با همزن میزنیم تا یکدست شود،تخم مرغ و وانیل و شیر را بترتیب اضافه کرده و با همزن الکتریکی بمدت 30 ثانیه میکس میکنیم،مواد خشک و تر را با هم مخلوط میکنیم.میوه های مخلوط خرد شده را در کمی آرد میغلتانیم که موقع پخت ته نشین نشود،به مایه اضافه میکنیم،روی مافین جوی تفت داده شده ریختم بهمراه شکر دانه درشت در دمای 190 درجه س و بمدت 20تا25 دقیقه میپزد.
گاهی ندیدن و نشنیدن لازم است!
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگ تر می دهند!
اما دوتکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برای مان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدن مان نیز کاهش می یابد!
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد.
🌀 در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی!
گاهی نمی توان بخشود و گذشت... اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری!
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی!
ولی با آگاهی و شناخت...!
💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسجمهور وارد اهواز شد
🔹رئیسی در یک سفر از پیش اعلام نشده لحظاتی پیش وارد اهواز شد. جمعی از اعضای کابینه سیزدهم از جمله وزرای نیرو، کشور، جهاد کشاورزی، بهداشت و درمان و رییس سازمان برنامه و بودجه رییس جمهور را در نخستین سفر استانی همراهی میکنند.
🔹رسیدگی به مشکلات استان خوزستان و بررسی راهکارهای فوری این مسایل هدف این سفر یک روزه اعلام شده است.
داستان کوتاه سایه
زماني که در یک باغ زندگی می کردم . یک باغ ویلایی بزرگ ....که صاحبان قبلی باغ در مورد سایه هایی که در باغ دیده می شودند صحبت کرده بودند و به من هم اخطار داده بودند و من که اعتقادی به این چیز ها نداشتم اصلا قبول نمی کردم و این ویلا را خریدم ... البته بعد از مدتی زندگی کردن در آن جا يك سري اتفاقاتی برایم افتاد که بسیار عجیب بود . من شب ها تفنگ شکاری که داشتم را برمي داشتم و با سگم ميرفتم دور باغ يك دوري ميزدم ديگه عادت همیشگی بود ولی یک روز صدايي از میان درختان به گوشم رسید ترسیدم ولی بی اعتنا به خانه برگشتم ... فقط من مي رفتم ، برادرم ميترسيد برود او یازده سال داشت و من او تنها زندگی می کردیم پدر و مادرمان مرده بودند ... ولي من که تا آن زمان چيزي نديده بودم نمي ترسيدم ولی صداهایی را می شنیدم ولی جدی نمی گرفتم ... بعضي وقت ها سگم يكدفعه به يك سمت مشخص هجوم مي آورد و بي وقفه پارس ميكرد ....
انگار يك نفر در چند قدمیمان ایستاده بود و ما را تماشا می کرد اما من او را نمي ديدم ..اما یک سایه را احساس می کردم . سگ من به طرفی حمله ميكرد اما وقت هايي كه اينطوري مي شد فقط وا ميستاد و به حالت هجومی می آورد پارس ميكرد وقت هايي كه در باغ تنها بودم هميشه حس ميكردم يك نفر در کنارم است و حتي صدایش را مي شنيدم البته صداي حرف زدن نه ... مثلا اگه مي ديدم سايه ای رفت توی یک اتاق و بعد از چند دقیقه يك صدايي مثل جابه جايي اشيا و.یا شکستن اشیا شنیده می شد . یک شب که به رختخوابم رفتم و خوابم مي آمد و می خواستم بخوابم احساس کردم هوای اتاقم خيلي سنگين شده است نميدانم تا حالا برایتان پيش آمده حس كنيد تو يك اتاق هستيد كه هوا به شدت غليظ شده است و اصلا رنگش فرق كرده است؟ مثل اینکه خاک در هوا معلق باشد ولی پنجره بسته باشد .... خلاصه پنجره اتاقم را باز کردم و پرده را كنار زدم ولي وقتي دراز كشيدم متوجه جو غير عادي اتاق شدم.
تاحالا اينقدر احساس نزديكي با كسي كه نمي دیدمش نكرده بودم فوق العاده ترسيده بودم حتي به شما بگم جرات نداشتم پاهایم را از زير پتو بياورم بيرون هر لحظه دعا ميكردم هوا روشن شود ... آن شب ولی بسیار طولانی بود .... سایه هایی را روی دیوار اتاق میدیم ماه کامل بود و نورش درون اتاق را روشن کرده بود ... پتو را روی سرم کشیدم تا خوابم ببرد ولی تا چشمانم را می بستم موجودی را میدیدم بسیار ترسناک ... صدای لیوان ابم شد که روی زمین افتاد و شکست بسیار ترسیده بودم ... حتی جرات این را هم نداشتم که پتو را از روی صورتم بردارم و زیر پتو شروع به لرزیدن کردم .... چشم هایم را بستم وبه چیز های خوب فکر می کردم ولی مگر می شد خوابید ....
دیگر نفهمیدم چه شد ... صبح شده بود و نور خورشید درون اتاق را روشن کرده بود و چشمانم را ازار می داد بلند شدم ... خدایا عجب شبی بود .... سریع لباس هایم را عوض کردم و به بنگاه املاکی که ویلا را خریده بودم رفتم و خانه را پس دادم و به مدرسه برادرم رفتم و پرونده اش را گرفتم و از آن روستا رفتیم ....به شهر رفتیم و دیگر خانه ی ویلایی نگرفتم ....
💕🧡💕
در بسطام یک مسیحی بود که مسلمان نمی شد. مردم هر چه اصرار کردند مسلمان شود تا شهر شان مسیحی نداشته باشد، قبول نمی کرد.
او را پیش بایزید آوردند، در پاسخ به بایزید گفت: من دوست دارم چون بایزید مسلمان شوم و گناه نکنم، لیک خود می دانم نمی توانم از شراب دست بردارم. ای بایزید،من بسیار آرزو داشتم که می توانستم چون تو مسلمان واقعی شوم، ولی می دانم نمی توانم. و نمی خواهم مانند بقیه مردم شهر مسلمان شوم و دروغ بگویم و آبروی تو را ببرم. حیف نیست به تو هم مسلمان گویند به من هم؟!!
بایزید را اشک در چشم جمع شد و گفت: برو مسلمان واقعی تو هستی که احترام دین مرا نگه می داری.
💕💙💕
اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید
آن شخص را احمق فرض نکنید
بلکه بدانید او خیلی بیشتر از آنچه لیاقت
داشته اید ، به شما اعتماد کرده است
انسان ها به میزان حقارتشان توهین می کنند
به میزان فرهنگشان عشق می ورزند
و به میزان کمبود هایشان،آزارت می دهند
هر چه حقیرتر باشند بیشتر توهین میکنند
تا حقارتشان را جبران کنند
هر چه فرهنگشان غنی تر باشد،بیشتر به دیگران عشق میدهند
و هر چه هویتشان عمیق تر باشد
محترمانه تر رفتار میکنند
به اندازه درکشان میفهمند و به اندازه
شعورشان به باورها و حرف هایشان عمل میکنند...
💕❤️💕
4_5850570241196691035.mp3
2.44M
💐 #درس_اخلاق
🎙واعظ: حاج آقا عالی
غیرت نابجا نداشته باش!
سه نفر هستند
که از هر دری بخواهند
وارد بهشت میشوند.
کسی که خوش اخلاق باشد.
کسی که هم در خلوت
هم در حضور مردم
از خدا بترسد.
کسی که جر و بحث
را رها کند
حتی اگر حق با او باشد
💕💙💕
هرکس صبح سه مرتبه بگوید:🌾
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثيراً طَيِّباً مُباركاً فيهِ»🌾
هفتاد بلا از او دور می شود که کمترین آن اندوه است...🌾
اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰⊱⊱╮╰⊱⊱╮๛لا
💕🧡💕