فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لغو حضور زنگنه در شبکه افق برای پاسخگویی به پرونده کرسنت به دلیل پرونده قضایی
🔹زنگنه وزیر سابق نفت پیش از این اعلام کرده بود که امشب در برنامه جهان آرای شبکه افق برای پاسخگویی به اتهامات درباره پرونده کرسنت حضور پیدا خواهد کرد.
🔹به گفته مدیر شبکه افق حضور زنگنه در برنامه امشب منتفی است و اگر با توجه به پرونده قضائی ایشان شرایط فراهم شود در فرصتی دیگر به تلویزیون خواهند آمد.
#دولت_انقلابی #بسیجی عمل کند، هر چه زودتر تکلیف کرسنت را مشخص کند و جلوی #نفوذ را بگیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یکی از بچهها زمان جنگ تیکه پاره شده بود، فکر کردم شهید شده، یه تکونش دادم گفتم: زندهای؟
یه لحظه چشاشو باز کرد گفت:
شهید بشیم زنده میشیم
🎥 حکایت توبهای که به واسطه شهادت «حاج قاسم» اتفاق افتاد
#هفته_بسیج بر #بسیج و #بسیجی گرامیباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس اخلاق امام خامنهای :
⭕️ چهار چیزی که عقوبتش زود دامنگیر انسان میشود...
#درس_اخلاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمه پیاز خوشمزه😋😋😋
.
.
ابتدا چهار تا پیاز بزرگ گرد و مثل فیلم برش داده و حدود ده دقیقه میجوشونیم بیشتر نشه چون پیازتون له میشه بعد مواد داخل دلمه هم پیاز سرخ کرده گوشت برنج رب گوجه ادویه جات و سبزی های خشک معطر داخل پیازها رو پر میکنیم بعد تو یه ماهیتابه یه پیاز کوچیک تفت داده با رب بعد دلمه ها رو می چینیم روش مقداری نمک کمی شکر و سرکه بالزامیک اضافه میکنیم و حدود یک ساعت با شعله کم بپزه بعد هم نوش جان کنید.
.
#با_رسپی_های_امتحان_شده
.
13.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه جوجه چینی 😍😋
آقا همگی دست به کار شید هم خیلی راحته هم اینکه خوش خوراکه و کلی لذت میبرید 😜 (برای دوستاتون هم بفرستید) .
مواد لازم
فیله مرغ
دلستر ساده یا آب گاز دار
زردچوبه
نمک و فلفل
دو عدد تخم مرغ
آرد سفید یک پیمانه
بیکینگ پودر 1 ق چ
سیخ چوبی .
توی مایه جوجه چینی میتونید ادویه دلخواه هم اضافه کنید 😋 اگر برش مفیله ها رو مثل ما در بیارید تقریبا هر طرفش کمتر از دو دقیقه زمان میخواد و زود میپزه ، اگر مایع جوجه چینی تون غلیظ شد دلستر اضافه کنید اگر رقیق بود آرد اضافه کنید 🌹
پیشنهاد من برای سس کنار جوجه چینی تای چیلیه که به نظرم ترکیب فوقالعاده ای میشه .
کل مواد رو به میزان دلخواه اضافه کنید .
#با_رسپی_های_امتحان_شده
⭕️ شکایت از فیسبوک به جرم تاثیر منفی روی کودکان
🔹در اوهایو از متا (شرکت مادر فیسبوک) شکایتی ثبت شده، زیرا این پلتفرم درباره تاثیر محصولاتش بر کودکان مردم را گمراه کرده است. به همین دلیل این شکایت خواستار ۱۰۰ میلیارد دلار غرامت شده است.
🔹در اسناد موجود اشاره شده بین ۲۹ آوریل و ۲۱ اکتبر سال جاری فیسبوک و مدیران ارشد آن با گمراه کردن مردم و فریب دادن سهامداران درباره تاثیرهای منفی محصولات شرکت بر کودکان، قوانین امنیتی فدرال را نقض کردهاند.
🔹در بیانیه دیو یوست، دادستان کل ایالت اوهایو، آمده است: فیسبوک ادعا میکند از کودکان ما محافظت میکند و ترولهای مجازی را از بین میبرد اما در واقعیت این شرکت با ایجاد ناراحتی و فریب درآمدزایی میکند.
#⃣ #صیانت_از_کودکان
✅ ژله بستنی انار 😋
دو بسته پودر ژله انار را با سه ليوان آبجوش مخلوط مى كنيم مى گذاريم كاملا خنك بشه نصف بسته پودر ژله آلوورا با دو سوم ليوان اب جوش مخلوط مى كنم كاملاً كه سرد شد با دو سه قاشق بستنى كه در دماى محيط آب شده مخلوط مى كنيم همه جاى قالب انار را مقداركمى چرب مى كنيم مقدارى از ژله انار را توى قالب انار مى ريزيم تا جايى كه شيارهاى دانه هاى انار پر شود درون يخچال مى گذاريم نيم بند كه شد ژله سفيدمان را درون قالب مى ريزيم دوباره درون يخچال مى گذاريم وقتى كه نيم بند شد مابقى ژله انار را هم با چند قاشق بستنى اب شده مات مى كنيم وقالب را پر مى كنيم براى چند ساعت درون يخچال مى گذاريم وقتى ژله سفت شد به راحتى از قالب جدا مى شود.
#با_رسپی_های_امتحان_شده
@eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس مجلس شورای اسلامی در هفتمین اجلاسیه کنگره ملی همفکری بسیج دانش آموزی: #بسیج امروز از بستر خون شهادت در میدان دفاع مقدس بروز و ظهور پیدا کرد و باید آن را حفظ کنیم.
🔹قالیباف: افتخارم به #بسیجی بودن و فرهنگی بسیجی است که برخواسته از متن دفاع مقدس است.
🔹به تعبیر سردار سلیمانی؛ اگر بخواهیم بر روی کره خاکی یک قطعه از بهشت را پیدا کنیم، دوران دفاع مقدس است.
#هفته_بسیج گرامیباد ✌🏻
@eeshg1
#حکایت
❌کلاغی که مامور خدا بود!😳
آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن.
سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم
همه ماست و سبزی خوردیم.
خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن.
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگ هست!
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..
حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
⚜امام حسن عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!
@eeshg1
🍁🍂🍁🍂
#پندانه
✍بزرگی را گفتند:کتابی در زمینه اخلاق معرفی : لازم نیست یک کتاب باشد، یک کلمه کافیست که بدانی خدا میبیند.
💠أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (علق/۱۴)
❇️آیا آدمی نمیداند که خداوند همه اعمالش را میبیند؟!
در حدیث آمده است:خدا را آنچنان عبادت کن که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، او تو را به خوبی میبیند. نقل میکنند بیداردلی بعد از گناهی توبه کرده بود و پیوسته میگریست.
گفتند: چرا اینقدر گریه میکنی؟ مگر نمیدانی خداوند متعال غفور است؟ گفت: آری، ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری که او مرا دیده چگونه از خود دور سازم؟!
به قول شاعر: گیرم که تو از سر گنه درگذری زان شرم که دیدی، که چه کردم، چه کنم؟! عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنیم.
🍁🍂🍁🍂
آقای معاونیان پارسال تو سخنرانیهاشون تأکید کرده بودند که این جمله رو بعد از غذا حتما بگین . بعد یه خانمی امسال این پیغام رو فرستاده بودن :
سلام علیکم
تقریبا پارسال بود که من یه سخنرانی از شما گوش کردم و گفتید برای برکت به سفره تون
بعد غذا بگید اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
من این دعا رو بعد از غذا میخوندم
و حتی همسر و بچه ها ی کوچک من هم عادت کردن به خوندن این دعا و بعد غذا میگن خدایا به سفره ی امام زمان برکت بده
به حدی برکت اومد به خونه ی ما که من گاهی اوقات واقعا تعجب میکنم (بدون اغراق اثر عجیبی من دیدم )
و یه درخواستی داشتم از شما که با توجه به
سختی معیشت مردم در این دوره
دوباره این دعا رو برای مردم بخونید تا ان شالله کسایی که مشکل دارن تو این زمینه به برکت امام زمان مشکل شون حل بشه.
تشکر
«اللهمَّ بارِک لِمَولانا صاحِبَ الزَّمان»
@eeshg1
🍁🍂🍁🍂
🛶ساختِ قایقِ نجات با چوبِ پوسیده!
بعضی وقتها توجیهات، مقدس میشود؛ بطوریکه حتی رنگ و بوی قرآن میگیرد؛ یعنی کارها با آیههای قرآن یا روایات توجیه میشوند.
به شخصی گفتند چرا نماز نمیخونی؟ گفت: تو قرآن نوشته لاتَقرَبو الصَّلاة (به نماز نزدیک نشوید) بهش میگی در ادامهی همون آیه نوشته: لاتَقرُبو الصَّلاة و اَنتُم سُکاری (در حالِ مستی به نماز نزدیک نشوید. نساء/۴۳) میگه ما همین ابتدا رو رعایت کنیم، کلّی کار کردیم! اگرچه این یک طنز بود؛ اما چنین افرادی در واقعیت هم وجود دارند؛ اینان هر قسمت از دین را که با تمایلاتشان سازگار باشد، میپذیرند و بقیه را کنار میگذارند.
همانندِ همان کسانی که دستِ امامشان که میخواست آنها را وارد کشتیِ نجات کند، رد کردند، چون با امام بودن در آن زمان به نفعشان نبود؛ اما با مالی که به نامِ اسلام به جیب زده بودند قایق پوسیدهشان را سروسامان دادند و سرانجام غرق شدند.
به عنوان مثال میگویند کارهای خوب، گناهان را پاک میکند؛ مثلاً نماز نمیخوانند ولی صدقه میدهند. (غافل از اینکه بعضی گناهها آنقدر بزرگاند که باعث نابودی همه چیز میشوند) بالاخره باید انتخاب کرد: چون در کرب و بلا بیطرفان بیشرفانند. تاریخ همان است حسینی و یزیدی.
▪️ اگر میخواهی در آخرالزمان اهلِ نجات باشی، باید دستَت در دستِ امام زمانت باشد..
🍃
🦋🍃 @eeshg1
﷽
🌿🌹🌿چه زیباست توبه درجوانی
💠فردی محضر امام علی علیه السلام آمدند و ۳ سوال از ایشان پرسیدند:
سوال اول:
از کجا بفهمم که خداوند عبادات مرا پذیرفته است؟
حضرت فرمودند علامت قبولی عبادات این است که راه به عبادات جدید پیدا میکنی و میل به آنها پیدا میکنی.
واجبات که واجب است ولی در مستحبات تا اشتیاق نباشد،انسان سوی آن نمیرود.
یک سری کارهای مستحبی را داری انجام میدهی،که به گوشت میرسد فلان کار مستحبی هم هست و آن را نیز انجام میدهی. حال و حوصله عبادت پیدا میکنی. این نشانه قبولی طاعات است.
سوال دوم:
از کجا بفهمم که خداوند گناهان مرا بخشیده است؟
فرمودند که گناه حال عبادت و مناجات را از تو میگیرد،اگر دیدی بعد از معصیتی روحیه و حال عبادت پیدا کردی،دلیل بر این است که خداوند گناهان گذشته تو را بخشیده است
سوال سوم:
از کجا بفهمم خداوند مرا نبخشیده است؟
فرمودند:
اگر دیدی هر روز از گناهی به گناه تازه تری روی می آوری دلیل بر نبخشیدن گناهان است و این دو بیت شعر از حضرت را درخاطر خود بسپارید:
تا دیده گهت کتاب عرفان باشد
تا تکیه گهت عصای برهان باشد
در هجر جمال دوست تا آخر عمر
قلب تو دگرگون و پریشان باشد
🍃
✨🍃 @eeshg1
┅═ 🌿🌸🌸🌿 ═┅
#پاےدرسدلღ
📝خدا از بندگان خود دائما امتحان میگیرد ،
ولی این امتحانات بیش از اینکه برای آزمودن باشد برای آموزش دادن است .👌
✔️برای اینکه روحیه بگیریم امتحان آسان میگیرد
❌و برای اینکه مغرور نشویم ، امتحان سخت.
✅ولی با انواع امتحانات به دنبال رفع تمام عیوب ماست.💯
🔚امتحان که تمام بشود ، از دنیا میرویم
🍃 #حجتالاسلام_پناهیان
┅═ 🌿🌸🌸🌿 ═┅
@eeshg1
✨﷽✨
🌹ضرورت پنهان کردن کار نیک
✍️ گاهی نیاز است انسان در انجام برخی اعمال صالح٬ احتیاط و یا حتی پنهانکاری کند.
فرض کنید کسی که نماز شب میخواند٬ همسرش زیاد اعتقادی به نماز شب ندارد و پس از ارشاد فراوان آن را قبول نمیکند. اگر این مرد در خانه نماز شب بخواند٬ باید احتیاط کند که همسرش متوجه نشود؛ چون اگر متوجه شود احتمال زیاد فضیلت نماز شب را مورد تردید قرار دهد یا سخنی نادانسته بر زبان آورد که حضرت حق را خوش نیاید و در صدد مجازات آن زن برآید.
یا مردی که به فقرا میبخشد٬ اگر همسرش اعتقاد به این کار نداشته باشد و آن را عملی غیرضروری بداند، هرچند این مرد در انجام این کار نیازی به جواز و کسب رضایت همسر خود ندارد و در هر حال آن کار را انجام خواهد داد ولی اگر همسرش متوجه شود ممکن است سخنی کفرآمیز بر زبان آورد یا مناعللخیر شود و این امر نه تنها معصیت بزرگی برای همسر او محسوب میشود بلکه ممکن است حضرت حق در پی مجازات آن زن بر آید. پس بهتر است چنین مردی برای دور ماندن همسرش از عذاب الهی، کارهای نیک خود را از او پنهان کند.
دوستی نقل میکرد روزی مقداری پوشاک دست دوم به خانه بردم تا به فقرا بدهم، همسرم وسواس بهداشتی داشت، وقتی لباسها را دید بلند داد زد و گفت: این آشغالها را بنداز بیرون به ما چه برخی لباس ندارند؟ همین یک حرکت و کار همسرم باعث شد بعد از چند روز با بیماری سختی مواجه شد که تا آستانه مرگ رفت، وقتی من میدانستم همسرم وسواس دارد باید این کار را نمیکردم که باعث معصیت او شوم و با بیماری او خودم نیز آزار ببینم.
@eeshg1
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🔴 اخراج 3 نجومی بگیر شرکت دولتی پتروشیمی امیرکبیر قابل تحسین است اما کافی نیست/ بیش از ۷۰ درصد بودجه کل کشور به شرکتهای دولتی اختصاص داده میشود/ از ۳۹۸ شرکت دولتی، ۳۲۳ شرکت زیانده هستند
✍️ حسن شریعتمداری، مدیر مسئول روزنامه کیهان
🔹دیروز فیشهای حقوقی کارکنان شرکت دولتی پتروشیمی امیرکبیر منتشر شد. حالا نیمنگاهی به
سه نمونه از میزان حقوقهای ماهیانه سه تن از مدیران این شرکت بیندازید. « ف - ر»، مدیر مالی ۲۱۵ میلیون تومان. « ع - ج»، مدیر منابع انسانی ۱۲۵ میلیون تومان و « ح - الف» رئیسحراست (کسی که وظیفهاش گزارش پلشتیها به مقامات مسئول است) ۸۴ میلیون تومان
🔹همه ساله بیش از ۷۰ درصد بودجه کل کشور به شرکتهای دولتی (از جمله شرکت یاد شده) اختصاص داده میشود (سال گذشته ۷۵ درصد بودجه و امسال اگرچه هنوز رقم رسمی اعلام نشده است ولی گفته میشود که درصد آن افزایش هم یافته است).
🔹بر اساس آمار موجود از ۳۹۸ شرکت دولتی، ۳۲۳ شرکت زیانده هستند و سؤال این است که هفتاد و چند درصد بودجه کشور که از سفره تودههای مردم برداشته میشود، به حلقوم چه کسانی ریخته میشود؟! بدیهی است که شرکتهای کارآمد و مدیران لایق بیرون از این دایرهاند.
🔹همان دیروز، یکی از کانالهای خبری نزدیک به دولت خبر داد که آقای رئیسی، رئیسجمهور محترم کشورمان بلافاصله بعد از انتشار خبر حقوقهای نجومی مورد اشاره، دستور برکناری مدیران شرکت یاد شده را صادر کردهاند./ این اقدام اگرچه شایسته تحسین است ولی کامل نیست و به دو اقدام بسیار ضروری و حیاتی دیگر نیاز دارد.
1️⃣ مدیران حرامخوار برای مجازات به قوه قضائیه معرفی شوند.
2️⃣ در حالی که بیش از سه ماه از شروع به کار دولت انقلابی و مردمی جناب رئیسی میگذرد، کار بررسی صلاحیت برخی از مدیرانی که در دولت قبل به بدنه قوه اجرائیه تزریق (بخوانید تحمیل) شدهاند و از شایستگی لازم برای حضور در مسئولیتهای حساس برخوردار نیستند، صورت نپذیرفته است.
🔹بدیهی است که دولت از مدیران و مسئولان شایسته فراوانی برخوردار است و تعداد نالایقها اندک و کمشمارند ولی همین تعداد اندک با اقدامات پلشت خود، از یک سو برای ملت و دولت مشکل میآفرینند و از سوی دیگر به موقعیت و شخصیت مدیران لایق فراوانی که ساختار اصلی دولت را تشکیل دادهاند، لطمه میزنند./ کیهان
@eeshg1
🔴 انتصابات فامیلی داشتیم وقتی انتصابات فامیلی مد نبود
دو نفر توی دولت رئیسی مسئولیت گرفتن، میگن انتصابات فامیلی، یادشون رفته زمان روحانی کیا بعنوان مفاسد اقتصادی حکم دادگاه میگرفتن!
حسین فریدون برادر رئیسجمهور
مهدی جهانگیری برادر معاون اول
شبنم نعمت زاده دختر وزیر صنعت
محمدمهدی آخوندی پسر وزیر مسکن
هادی رضوی داماد وزیر کار
و......
مراقب باشید دوباره جای جلاد و شهید رو عوض نکنند.
@eeshg1
" لشگر حضرت عشق"
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفدهم با تعجب پرسیدم: «یعنی براش مهم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هجدهم
در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سرِ کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: «اون مجید نیس؟» که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی را مقابل در خانهمان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: «آره، مجیده.»
بیآنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفلِ در حرکت میداد، به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچهای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبیام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند.
نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمیآوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا میلرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود، ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود.
نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی میکرد، خیره مانده و آرزو میکردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد خانه شده و از این معرکه پُر شور و احساس بگریزم که بلاخره انتظارم به سر آمد. قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت میکردند، داخل ساختمان شدم.
چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری میشد تا هنگام خواب که بلاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب میفهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بیخبر نبودم. خیال او بیبهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک میکشید و در میدان فراخ احساسم چرخی میزد و بیاجازه ناپدید میشد، چنان که بیاجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرناکی بود که مرا میترساند.
میدانستم باید مانع این جولان جسورانه شوم، هر چند بهانهاش دعا برای گرایش او به مذهب اهل تسنن باشد که آرزوی تعالی او از مذهبی به مذهبی دیگر ممکن بود به سقوط قطعی من از حلالِ الهی به حرام او باشد! با دلی هراسان از افتادن به ورطه گناهِ خیال نامحرم به خواب رفتم، خوابی که شاید چندان راحت و شیرین نبود، ولی مقدمه خوبی برای سبک برخاستنِ هنگامه نماز صبح بود. سحرگاه جمعه از راه رسیده و تا میتوانستم خدا را میخواندم تا به قدرتِ شکست ناپذیرش، حامی قلب بیپناهم در برابر وسوسههای شیطان باشد و شاید به بهانه همین مناجات بیریایم بود که پس از نماز صبح توانستم ساعتی راحت به خوابی عمیق فرو روم.
نویسنده : ولی پور
@eeshg1
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت نوزدهم
سینی چای را که دور گرداندم، لعیا با مهربانی گفت: «قربون دستت الهه جان! زحمت نکش!» و من همچنانکه ظرف رطب را مقابلش روی میز میگذاشتم، با لبخندی پاسخ دادم: «این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟» که مادر پرسید: «لعیا جان! چرا تنها اومدی؟ چرا ابراهیم نیومد؟» دستی به موهای براق و مشکی ساجده کشید و گفت: «امروز انبار کار داشت. گفت دیرتر میاد.» سپس خندید و با شیطنت ادامه داد: «منم دیدم موقعیت خوبیه، بابا و ابراهیم نیستن، اومدم با شما صحبت کنم.» مادر خودش را کمی روی مبل جلو کشید و با لحنی لبریز اشتیاق و انتظار پاسخ داد: «خیر باشه مادر!» که لعیا نگاهی به من کرد و گفت: «راستش اون هفته که اومده بودین خونه ما، یکی از همسایه هامون الهه رو دیده بود، از من خواست از شما اجازه بگیرم بیان خواستگاری.»
پیغامی که از دهان لعیا شنیدم، حجم سنگین غم را بر دلم آوار کرد و در عوض خندهای شیرین بر صورت مادر نشاند: «کدوم همسایهتون؟» و لعیا پاسخ داد: «نعیمه خانم، همسایه طبقه بالاییمون.» به جای اینکه گوشم به سؤال و جوابهای مادر و لعیا پیرامون خواستگار جدیدم باشد، در دریایی از غم فرو رفتم که به نظر خیلی از اطرافیانم از بخت سنگین من رنگ و بو گرفته بود. در تمام این شش سالی که فارغ التحصیل شده بودم و حتی یکی دو سال قبل از آن، از هر جنسی برایم خواستگار آمده و بذر هیچ کدام حتی جوانه هم نزده بود. یکی را من نمیپذیرفتم، دیگری از دید پدر و گاهی مادر، مرد زندگی نبود و در این میان بودند کسانی که با وجود رضایت طرفین، به بهانهای نه چندان جدی، همه چیز به هم میخورد.
هر کسی برای این گره ناگشودنی نظریهای داشت؛ مادر میترسید شاید کسی نفرین کرده باشد و پدر همیشه در میان غیظ و غضبهایش، بخت سنگینم را بر سرم میزد. مدتها بود از این رفت و آمدها خسته شده بودم و حالا لعیا با یک دنیا شوق، خبر از آغاز دوباره این روزهای پُر از نگرانی آورده بود، ولی مادر خوشحال از پیدا شدن خواستگاری رضایت بخش، به محض ورود پدر، شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز لعیا اومده بود.» پدر همچنانکه دستانش را میشست، کم توجه به خبر نه چندان مهم مادر، پرسید: «چه خبر بود؟» و مادر همزمان با دادن حوله به دست پدر، مژدگانیاش را هم داد: «اومده بود برای همسایهشون اجازه بگیره، بیان الهه رو ببینن.» پدر همچنانکه دستانش را با دقت خشک میکرد، سؤال بعدیاش را پرسید: «چی کارهاس؟» که مادر پاسخ داد: «پسر نعیمه خانمه، همسایه طبقه بالایی ابراهیم. لعیا میگفت مهندسه، تو شیلات کار میکنه. به نظرم گفت سی سالشه. لعیا خیلی ازشون تعریف میکرد، میگفت خانواده خیلی خوبی هستن.»
باید میپذیرفتم که بایستی بار دیگر لحظات پُر از اضطرابی را سپری کنم؛ لحظاتی که از اولین تماس یا اولین پیغام آغاز شده و هر روز شدت بیشتری میگیرد تا زمانی که به نقطه آرامش در لحظه وصال برسد، اگرچه برای من هرگز به این نقطه آرامش ختم نمیشد و هر بار در اوج دغدغه و دلواپسی، به شکلی نامشخص پایان مییافت. مادر همچنان با شور و حرارت برای پدر از خواستگار جدید میگفت که صدای درِ حیاط بلند شد. حالا مادر گوش دیگری برای گفتن ماجرای امروز یافته بود که ذوقی در صدایش دوید و با گفتن «عبدالله اومد!» پشت پنجره رفت تا مطمئن شود. گوشه پرده را کنار زد، اما ناامید صورت چرخاند و گفت: «نه، عبدالله نیس. آقا مجیده.»
از چند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنهای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را میشنیدم. نفس عمیقی کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که کسی با سرانگشت به درِ اتاق نشیمن زد. پدر که انگار امروز حسابی خسته کار شده بود، سنگین از جا بلند شد و به سمت در رفت و لحظاتی نگذشته بود که با چهرهای بشاش بازگشت. تراولهایی را که در دستش بود، روی میز گذاشت و با خرسندی رو به مادر کرد: «از این پسره خیلی خوشم میاد. خیلی خوش حسابه. هر ماه قبل از وقتش، کرایه رو دو دسته میاره میده.» و مادر همانطور که سبزی پلو را دم میکرد، پاسخ داد :«خدا خیرش بده. جوون با خداییه!» و باز به سراغ بحث خودش رفت: «عبدالرحمن! پس من به لعیا میگم یه قراری با نعیمه خانم بذاره.» و پدر با جنباندن سر، رضایت داد.
@eeshg1
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✳️ هرچه جلوتر میرویم نشانههای نئولیبرالیزه شدن جامعه را هم بیشتر میبینیم. در منطق #نئولیبرالیسم باید همه خدمات #خصوصی و در اختیار ساز و کار بازار باشد.
نئولیبرالیسم چُرتکه میاندازد و میگوید بهداشت و درمان را خصوصیسازی کن. میگوییم جماعت فقیر و فرودستان نمیتوانند به پزشک مراجعه کنند، میگوید خب به جهنم!
@eeshg1
✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کار خوب و مردم خوب
بلوار معلم رشت/ سقوط میوهها از یک وانت و کمک شهروندان رشتی برای جمع کردن میوهها
@eeshg1