eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
428 فایل
#کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری ⛔️کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ⚘️گمنام⚘️
. |⇦•گوهر سلالهٔ... و توسل به حضرت سکینه سلام الله علیها اجرا شده ۵ ربیع ۱۴۰۱ به نفس کربلایی ●━━━━━━─────── گوهر سُلاله ی حیدری واقعاً که زینبِ دیگری دختر رباب و امام حسین خواهر تنیِ علی اصغری بهترین دختری به خدا از نگاه حسین نیم نگاهت بسه بمونیم در پناه حسین امشبُ رباب روضه گردونه جبرئیل داره تو عرش میخونه حاجت همه امام حسینی ها دست حضرت سکینه خاتونه «یا سیّدتی بنتُ الحسین » نوکر حسین و حسن شدیم روضه خونِ یک بی کفن شدیم پنجم ربیعه وُ ما مثه پنجم صفر سینه زن شدیم تنها تو بودی که شنیدی، شیعَتي گفتنُ کاری کردی که یاد بگیریم، مرثیه خوندنُ ای زخمیِ عطشانم حسین جانم ای غریبِ عُریانم حسین جانم از برکت این روضه و این اشکه من اگر مسلمانم حسین جانم «یا سیّدی یا مولا حسین» ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
هدایت شده از ⚘️گمنام⚘️
کربلایی حسین طاهری4_5904676117477854646.mp3
زمان: حجم: 21.58M
|⇦•گوهر سلالهٔ.... و توسل به سلام الله علیها اجرا شده ۵ ربیع ۱۴۰۱ به نفس کربلایی حسین طاهری
هدایت شده از ⚘️گمنام⚘️
. |⇦•منم سکینه دخترت... علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج میثم مطیعی ●━━━━━━─────── "أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ،.أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ" نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبل که از سکوت غصه دار حنجرت شناختم تو، شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره پاره های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منورت شناختم شکست عهد کوفه... این گناه بی شمار را به زخم های بی شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی بدیل خواهر و برادری به چشم های بی قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن! منم... سکینه... دخترت... شناختی؟! : رضا حاج حسینی .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
هدایت شده از ⚘️گمنام⚘️
@babolharam_netShab09Moharram1402[09].mp3
زمان: حجم: 11.63M
|⇦•منم سکینه دختر.... سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج میثم مطیعی
#⃣ #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اللهم صل علی فاطمة وأبیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ماأحاط به علمک اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ وَ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سُكَينه یا بِنْتَ وَلِي اللهِ يا بِنْتَ الحسين الشهيد وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ ببر به سمت غم نگاه محزون را ببین پُر از ماتم سکینه خاتون را نوای آن بانو به نینوا رفته به همره بابا به کربلا رفته *بی بی سکینه سلام الله علیها آرامش دل باباش ابی عبدالله بود ، لذا توی اون آخرین وداعِ روز عاشورا، وقتی این دختر گفت: بابا بیا بشین رو خاک کنارم، ابی عبدالله از اسب پیاده شد. گفت: بابا! دست یتیمی رو سرم بکش برو، ابی عبدالله شروع کرد گریه کردن ،فرمود: "لاتُحْرِقی قَلبی"دلمو آتیش نزن عزیزدلم.... این جمله ی آخر میدونید یعنی چی؟یعنی اینکه سکینه ی من تا لحظه ی آخر مقابل من گریه نکن، دیگه نگفت بعد من گریه نکن، یعنی بعد من هر چی خواستی گریه کن؛ دیگه من نیستم جیگرم آتیش بگیره، دیگه بابا رو ندید تا وقتی اومد دید عمه یه بدن قطعه قطعه رو بغل گرفته...* نوای آن بانو به نینوا رفته به همره بابا به کربلا رفته به کربلا دیده غم فراوان را به قتلگه دیده گلوی عطشان را چه شعله ها دارد دل غم افروزش به دل زند آتش وداع جانسوزش به قتلگه آری چو مشعل آمد او به همره زینب به مقتل آمد او کنار تن آمد سری نداشت آن تن که شد دل زارش لبالب از شیون بگقت با زاری ، به چشم تر بابا چه کس ز جسم تو بریده سر بابا چه کس مرا بابا چنین یتیمم کرد چنین گرفتارِ هراس و بیمم کرد بابا رو از اسب آوُرد پایین. نشست تو بغلش... بابا یادته تو راه که میومدیم خبر شهادت مسلمو دادن، دخترشُ رو پات نشوندی؟ بابا نوازشش کردی بغلش کردی گفتی من داییِ تو هستم، من سایه ی سرتَم. من کنارتم من همه جا باهاتم غصه نخوری تنها نیستی. زینب هست من هستم... اما بابا الان داری میری مارو به کی می سپُری؟ یه جوری داری میری می دونم دیگه برنمی گردی بابا! یه حرفی زد صدای گریه ي حسین رو بلند کرد. گفت: بابا یه صحنه ای دیدم سؤالي برام پیش اومد، من تا حالا بدرقه زیاد دیدم. آدم کسی رو می خواد بدرقه کنه پیشونیش رو می بوسه، صورتش رو می بوسه، بابا اولین بارمه می بینم زیر گلوی کسی رو ببوسن. عمه ام چرا زیر گلوت رو بوسید؟ ابی عبدالله بغلش کرد. با هم گریه کردن. بغلش کرد، نوازشش کرد آرومش کرد. آماده ای یا نه؟ یه ناله عاشورایی میخوام، اینجا بابا دختر رو بغل کرد. هر دیدی یه بازدیدی داره. هر رفتی یه آمدی داره. ساعتی بعد همین دختر اومد تو گودال قتلگاه. دید عمه اش یه بدن پاره پاره رو بغل کرده. این بدنِ کیه؟ فرمود دخترم این بدن بابات حسینِ. خودش رو انداخت رو بدن. اي حسین... لااله الا الله. یه دختر روي بدن باباش بیوفته، بهانه بگیره و گریه کنه چه می کنن؟ شما چه می کنید؟ چجوری بغلش می کنید؟ میان نوازشش میدن، میان بغلش می کنن... من نمیگم عبارت مقتله: سکینه بابارو بغل کرد. "فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب" عرب های نامحرم دورش حلقه زدن. "فَجَرّوها عن جسد ابیها ..." یکی معجر رو میکشه. یکی لباساشو میکشه. یکی موهارو میکشه. یکی تازیانه می زنه. دستاشو گذاشت رو سرش. بابا پاشو ببین. پاشو عمه مو کشتن. زینب اومد جلو گفت: نزنیدش این امانت حسینِ... نانجیبا اونجا اینقدر با سیلی تو صورت زینب زدن. اي حسین... دستتو بیار بالا، اشکتم بمال کف دستت. با همه وجودت... با همه عشقی که به حسین داری... برای فرج تمام زمانت، سلامتی رهبری، شفای همه ی مریضا، عاقبت به خیری جَوُونا، ناله بزن: حسین...
علیهاالسلام: چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم، حالت اغما و بی‌‏هوشى بر من روى داد در آن حال شنيدم پدرم می‌‏فرمود: شيعتى ما اِن شربتم، ماءَ عَذب فاذكرونى اِذ سمعتم بغريبٍ اَو شهيد فاندبونی... ‏ 📗 منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج۲، ص۹۳۰؛ به نقل از مصباح کفعمی، ص۹۶۷. 🔸آیات شگفت🔸 تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم: «شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی» راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟ خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم: «اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش... کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش... «لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی» می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش: «كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی» بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری: «وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی» ✍
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچارم به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟ ✍
مرا دوباره ببر سوی خانه‌ی پدری پدر! پس از تو دچارم به رنج در به دری تصدقت بشوم ساکتی چرا این‌قدر ببین که دخترت افتاده در چه دردسری دل سکینه‌ی تو غرق اضطراب شده بلند شو! که نماند ز غصه‌ها اثری عمو کجاست ببیند که در محاصره‌ام چگونه من بروم خیمه‌گاه یک‌نفری؟ منی که عازم شامم غریب عالمم و تویی که ساکن دشتی ز من غریب‌تری دم وداع در آغوش خود بگیر مرا اگرچه -سایه‌ی سر!- تو هنوز هم‌سفری تو خالق رجز سرخ کربلا هستى به من سپرده شده بعد تو پیامبری کتاب مرثیه‌ی ما هزار بیت شده مرا دوباره ببر سوی خانه‌ی پدری ✍
نَفَس چو تیغ دو دم می‌کشید گاهِ غضب نداشت دستِ کمی خطبه‌هایش از زینب نبود در پی نفرین؛ وگرنه عمر زمین به سر می‌آمد اگر آه می‌نشاند به لب رباب بود ربابی کز آفتابِ بلا اگر چه سوخت سرش، پای او نرفت عقب نرفت معجرش از سر کنار، باری هم رسد به فاطمه او را درختِ اصل و نسب زمین توان کشیدن نداشت حجبش را قدم به زانوی اکبر گذاشت امّ ادب سکینه آن‌که همین در مقام او کافی‌ست حسین فاطمه خیرالنساش داده لقب! کنار زینب کبری عَلَم گرفت به دوش رَود که فتح کند شام را وجب به وجب سزد برابر نطق فصیح او همه عمر زبان به کام بگیرند شاعرانِ عرب ز تیر خطبه‌ی او، بعدِ باءِ بسم الله به خاک تیره نشستند شامیان همه شب سپس به تیغ سخن بر یزید وارد شد چنان علی که بیاید به کشتن مرهب زبان به عجز گشودند چون درِ خیبر شکست خورد به نطقش سپاهِ جنگ طلب به دست نالۀ خود می‌شکست بت‌ها را ز پا فتاد به پا آن‌که کرد بزم طرب سؤال می‌پرسید و سکوت حاکم بود عزیز فاطمه را کشته‌اید از چه سبب؟ به عمّه گفت: بگو چوب خیزران نزنند که جای بوسه پیغمبرست بر این لب آهای زادۀ هند! از سرش چه می‌خواهی تنش بس است که تازانده‌ای بر او مرکب به نیزه شد سرِ قرآن، قسم به کهف رقیم تو از معاویه هم بدتری، چه جای عجب سخن تمام کنم آه از خرابۀ شام که ماه در طبق آمد به دیدن کوکب ✍
با وضو سمت قبله رو کردم نذر تو شعری آرزو کردم هرچه روح القدس حواله کند نظر لطف اگر سه ساله کند از شکوهت مدام بنویسم شعر با احترام بنویسم گفتمت کوه، باز کم گفتم به همان شیوه‌ی خودم گفتم خواندمت نور، بیش از آن هستی برتر از وصف شاعران هستی دختر و خواهر ولی خدا همه جا یاور ولی خدا عصمت الله، دختر معصوم سینه‌ات مهبط تمام علوم آینه زاده‌ای و آینه‌ای اِسماً و رسماً عین آمنه‌ای در دلِ ما بروبیا داری عطر و بوی حسین را داری نوه‌ی فاتح حنین تویی آن‌که دل برده از حسین، تویی متقن است این حدیث، صد در صد دوست دارد حسین بیش از حد_ خانه‌ای را که تو در آن هستی عشقِ بابا، سکینه جان هستی دختر ماه و آفتابی تو دست‌پروده‌ی ربابی تو مستحق نوازش عباس ذکر نامت نیایش عباس به حیایت کسی ندارد شک زینبی در قواره‌ای کوچک عمه سنجاق بر سرت می‌زد بوسه از روی معجرت می‌زد وارث اقتدار فاطمه‌ای مظهری از وقار فاطمه‌ای در گلویت طنینِ غُرَّنده خطبه‌ات تند و تیز و برنده خطبه‌ات تیغ ذوالفقارت شد کوفه از مرد و زن دچارت شد خطبه‌ات شد مفتح الابواب مرحبا شیرْدخترِ ارباب دیدنی بود نُطق حیدری‌ات جلوات علیِ اکبری‌ات همه دیدند انقلابت را نور جاریِ در حجابت را روسریِ دگر نیاز نشد گره معجر تو باز نشد مدح ناب تو را روایت گفت از بزرگی‌ات، از عفافت گفت روزگاری شُدید عازم حج خبر آمد که در مراسم حج گرم تکبیر، غرق در صلوات موقع رمی تک تک جمرات ریگ از دست خسته‌ات افتاد کی به مکروه، نفْس تو تن داد؟ نفْس پاک تو کی بهانه گرفت؟ خاتمت کفر را نشانه گرفت همسفر بود اگرچه دور و برت نشدی وامدار همسفرت نشدی خم که ریگ برداری شرم داری چه شرمِ بسیاری شام اما نظاره‌ات کردند ملاء عام اشاره‌ات کردند "وابتلاکم بنا " ی تو روضه‌ست بُغضِ در گفته‌های تو روضه‌ست لحن نامحرمان عذابت داد شمر با ناسزا جوابت داد با دلی غرق درد و غم رفتی بین بزم شراب هم رفتی آب پیش رباب می‌خوردند پیش چشمت شراب می‌خوردند سرِ در بین تشت را دیدی هر چه آنجا گذشت را دیدی بی جهت گیسویت سپید نشد "خیزران خسته شد، یزید نشد" ✍
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام نمای رباب بود نامش که بود آمنه، مادر سکینه خواند کآرام بخش جان و دل مام و باب بود پیوند بست عشق حسین و رباب را یعنی سکینه حاصل این عشق ناب بود این دختر حسین به میدان کربلا با دختر بزرگ علی همرکاب بود در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود او را اگر حسین به همراه برده است نِی حُسن اتفاق که یک انتخاب بود در پاسخ عطش زدۀ نوگلان عشق آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سؤال یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود می‌کرد ناله‌اش جگر سنگ را کباب از بس دلش ز آتش غم‌ها کباب بود دشمن اگرچه معجر او برده است باز در پردۀ جلال خدا در حجاب بود از یاد قتله‌گاه و شهیدان سر جدا نقش ضمیر او شب و روز التهاب بود در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود در یاد، داشت آن شب و روزی که اصغرش از آب و شیر مانده و در پیچ و تاب بود در یاد، داشت آن که رخ شیرخواره را آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود در یاد، داشت آن که به مقتل دوید و دید خورشید پاره پاره به روی تراب بود آن ناز پروریدۀ دامان افتخار کی جای او خرابه‌ی شام خراب بود در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود ✍مرحوم