eitaa logo
سخنرانان | هیات رزمندگان اسلام
677 دنبال‌کننده
557 عکس
175 ویدیو
963 فایل
✅ این کانال جهت اطلاع رسانی ها و ارتباط با سخنرانان مرتبط با هیأت رزمندگان اسلام ایجاد شده است. 👈ارتباط و پاسخگویی: 📩 @razmandegan_amoozesh ☎️ 02536621990 📲 09381161516 📌لینک کانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1354563618Ca79a3442d2
مشاهده در ایتا
دانلود
990418_ امام حسین ع امام تحول آفرین_محرم99_ بیانیه گام دوم_a5.pdf
2.51M
🏴مناسبت: 🏴 🌀عنوان: «امام حسین ع؛ امامِ تحول آفرین» 🔰 موضوع: «تبیینی بر چیستی ؛ چرایی و چگونگی براساس » 🔻شب 1⃣: امام حسین؛ امام تحول آفرین 🔸پیام: «ضرورت تحول، در زمینه سازی برای ظهور» الف. تبیین و بررسی رابطه تحول، با حماسه اباعبدالله ع ب. مهدویت و تحول آفرینی: امام زمان؛ امام تحول آفرین 🔻شب2⃣: تحول روحی؛ آغاز و اصل هر تحولی 🔸پیام: « و »(بیانیه گام دوم) الف. فطرت تحول خواهی در انسان. بررسی مبداء انسان شناسانه تحول در وجود انسان. ب. نقش خانواده و مدرسه در تحول آفرینی 🔻شب 3⃣: موانع تحول روحی: 1. ترس 🔸پیام: «معنویّت و اخلاق»(بیانیه گام دوم) 🔻شب 4⃣: موانع تحول روحی: 2. غرور و یاس 🔸پیام: «معنویّت و اخلاق»(بیانیه گام دوم) 🔻شب 5⃣: موانع تحول روحی: 3. دون همتی 🔸پیام: «معنویّت و اخلاق»(بیانیه گام دوم) 🔻شب 6⃣: موانع تحول روحی: 4. راحت طلبی 🔸پیام: «معنویّت و اخلاق»(بیانیه گام دوم) 🔻شب 7⃣: تحول اقتصادی 🔸پیام: « و تحول در سبک زندگی اقتصادی»(بیانیه گام دوم) 🔻شب 8⃣: تحول اجتماعی 🔸پیام: « و مبارزه با فساد»(بیانیه گام دوم): و نقش جوانان در تحولات اجتماعی 🔻شب9⃣: تحول سیاسی 🔸پیام: « ملّی و روابط خارجی و مرزبندی با دشمن»(بیانیه گام دوم) | نقش مدیران جامعه در تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی 🔻شب 🔟: غرب زدگی بزرگترین مانع تحول [اقتصادی، اجتماعی، سیاسی] 🔸پیام: « و آزادی»(بیانیه گام دوم) ╭┅─────────┅╮ 🆔https://eitaa.com/hekmatebayan ╰┅─────────┅╯
کتاب مرده متحرک-امربه معروف و نهی از منکر.pdf
4.26M
♻️کتاب مکتوب "!"♻️ 💠با موضوع (امربه معروف و نهی از منکر)💠 🏴✨10 جلسه سخنرانی ویژه ایام ✨🏴 💳📀💻🖥💻📀 💳 محصولات در سایت به آدرس: www.bayanbook.ir آدرس فروشگاه‌مرکزی:قم‌خیابان صفائیه ک 21 پ 10 📱 09195414782 🎙مؤسسه تخصصی خطابه https://eitaa.com/bayanbook
محتوای تبلیغی ماه محرم ۱۳۹۹ کانال ره توشه مبلغین @mobaleqin20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه حضرت مسلم بن عقیل(علیه السلام) بسم الله الرحمن الرحیم ✅شیخ صدوق روایت می کند؛ روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت : 📋《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلَاً؟》 ♦️ای رسول خدا(ص)! آیا شما عقیل را دوست دارید؟ حضرت(ص) فرمودند : 📋《اِی وَاللهِ!》 ♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم. سپس فرمود: 📋《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَهُ وَ حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ(ع) لَهُ》 ♦️من عقیل را از دو جهت دوست دارم! یکی این که؛ عقیل را به خاطر خودش دوست دارم و یکی هم این که؛ عقیل محبوب پدرش ابوطالب(ع) بود و به خاطر اینکه ابوطالب(ع) عقیل را دوست داشت، دوستش دارم. 📋《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》 ♦️و همانا فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین(ع)، شهید می شود. 📋《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنِینَ》 ♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد. 📋《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکَةُ المُقَرَّبُونَ》 ♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند. 📋《ثُمَّ بَکَی النَّبِیُّ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》 ♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد و سپس فرمود : 📋《إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي》 ♦️به خداوند شكايت مى‌كنم از آنچه بر سر خاندانم مى‌آورند.(۱) 📚منبع: ۱)امالی شیخ صدوق، ص۱۲۸ اما از کجای مصیبت مسلم بگوئیم ✅وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند. پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را به سمت دارالعماره کوفه بردند. در طول مسیر، مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست. عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت : کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید! از جان خویش می ترسی؟ مسلم جواب داد : 📋《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》 ♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود! 📋《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》 ♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند. من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه‌ های حسین(ع) گریه می‌کنم.(۱) سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت : آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد و بگوید : 📋《اِرْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ‏ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ‏ رَأْيٌ》 ♦️با اهل بیت خود برگرد! اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود. بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رائی ندارد.(۲) مسلم به دارالعماره رسید و او را در بیرونی دارالعماره نگه داشتند تا اذن دخول دهند. در این حین، مسلم احساس عطش کرد و با دیدن کوزه آبی طلب آب نمود. مسلم بن عمرو از دادن آب به مسلم امتناع کرد و به او آب نداد، تا اینکه عمرو بن حریث به غلامش دستور داد تا جرعه آبی به او بنوشاند. مسلم جام را گرفت و همین که خواست بنوشد، خون دهان مبارکش، جام را پر کرد، او دو بار نیز این کار را کرد، که هر بار این عمل تکرار شد و بار سوم که خواست بنوشد دندانهای پیشین او، در جام افتاد. و در این هنگام مسلم گفت : 📋《الحَمدُلِله! لَو كَانَ لِي مِن اَلرِّزقِ المَقسُومِ شَرِبتُهُ》 ♦️خدا را سپاسگزارم! اگر از این آب، رزق مقسوم من بود، حتما از آن سیراب می شدم.(۳) 📚منابع : ۱)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۳ ۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۶۰_۵۹ ۳)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۴ اینجا مسلم نتوانست از آن آب بخورد روز عاشورا سرباز دشمن وقتی صدای العطش امام حسین را شنید وقتی با آب برگشت دید شمر ملعون سر مبارک را در چنگال منحوس خود گرفته و گفت دیگر زحمت نکش من حسین را با خون گلویش سیراب کردم یاحسین....😭😭😭 کانال ره توشه مبلغین @mobaleqin20 @AsnadolMasaeb
روضه ورود به کربلا بسم الله الرحمن الرحیم فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِيلَ كَرْبَلَاءُ فَقَالَ‏ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللَّه‏. ترجمه: در روز دوم محرّم به كربلا رسيدند، امام حسين عليه السّلام پرسيد: «نام اين زمين چيست؟» گفته شد: كربلا فرمود: ، خدايا من پناه مى‏برم به تو از اندوه‏ و بلا. سپس فرمود: «اينجا محل اندوه و بلا است، فرود آييد.» در همين جا فرود آييد، سوگند به خدا همين جا جاى پياده شدن ما و محل ريختن خون ما و محل قبرهاى ما است. سوگند به خدا در همين جا اهل بيت من به اسيرى برده شوند. جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم به من چنين خبر داده است. منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص 133-134 یک روزی هم زینب نگاه کرد حسینش را در قتلگاه دید قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ .... يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِي مَنْ‏ أَضْحَى‏ عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ نَهْباً بِأَبِي مَنْ فُسْطَاطُهُ‏ مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِي مَنْ لَا غَائِبٌ فَيُرْتَجَى وَ لَا جَرِيحٌ فَيُدَاوَى بِأَبِي مَنْ نَفْسِي لَهُ الْفِدَاءُ بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ بِأَبِي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدَى بِأَبِي مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِي خَدِيجَةُ الْكُبْرَى بِأَبِي عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى بِأَبِي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ بِأَبِي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ الرَّاوِي: فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيق...‏ ترجمه: راوی می گوید: سوگند به خدا زينب دختر على عليه السّلام را فراموش نمى‏كنم كه با آهى جانكاه براى حسين عليه السّلام مى‏گريست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مى‏ زد: فرياد اى محمّد! دخترانت را اسير كرده‏اند، فرزندانت كشته شده‏اند و باد صبا بر بدنشان مى ‏وزد، اين حسين تو است كه سرش را از پشت گردنش جدا نموده‏اند، عمامه و لباسش را به يغما برده‏اند. پدرم به فداى آن كسى كه روز دوشنبه‏ خيمه‏هايش غارت شد، پدرم به فداى آن كسى كه طنابهاى خيمه‏اش بريده شد، پدرم به فداى كسى كه نه به سفرى رفت كه اميد بازگشت در آن باشد و نه آن گونه مجروحى است كه درمان گردد، پدرم و جانم قربان او باد. پدر و مادرم به فداى آن شخصى كه با غمهاى بسيار جان سپرد، پدرم به فداى آن لب تشنه‏ات كه با لب عطشان به شهادت رسيد، پدرم به فداى آن كسى كه قطرات خون از محاسن شريفش مى‏ريزد، پدرم به فداى آن كسى كه جدّش رسول خداى آسمان است، پدرم به فداى آن كسى كه نبيره پيامبر هدايت است، پدرم به فداى كسى كه ستوده برگزيده است، پدرم به فداى فرزند خديجه كبرى عليها السلام و على مرتضى عليه السّلام و فاطمه زهرا عليها السلام سرور زنان بهشت. پدرم به فداى فرزند آن كسى كه خورشيد براى او بازگشت تا نمازش را بخواند. راوی می گوید: سوگند به خدا همه حاضران از دشمن و دوست (با ديدن حال زينب عليها السلام) گريستند. کانال ره توشه مبلغین @mobaleqin20
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنَا رُقَيَّةَ(س)، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ》🔷🔹 ✅اسرای کربلا را بعد مجلس یزید، در خرابه ای نزدیک کاخ یزید، سکنی دادند. حضرت رقیه(س) همواره می پرسید : 📋《عَمَّتِی! اَینَ اَبِی؟》 ♦️عمه جان! پدرم کجاست؟ همراهان در جواب، به او می گفتند : 📋《اِنَّ اَبَاکَ فِی سَفَرِِ!》 ♦️پدرت به سفر رفته است. چون هراس از این داشتند، که رقیه(س) از شهادت پدر مطلع شود. تا اینکه در یکی از شبها، با خیال پدر، سر روی خاک غمناک خرابه نهاد، و خوابش برد. و در عالم خواب پدر را دید و سپس با وحشت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن شدید! در حالی که با ناله می گفت : 📋《اِئتُونِي بِأَبِي وَ نُورِ عَینِي!》 ♦️پدرم و نور چشمم را نزد من بیاوردید.(۱) و شروع کرد به فریاد زدن که؛ 📋《وَاأَبَتَاهُ! وَاقُرَّةَ عَينَاهُ! وَاحُسَينَاهُ!》 ♦️ای پدر! ای نور دیده ام! ای حسینم! و چنان صيحه كشيد كه خرابه نشينان هم پريشان شدند. 📋《وَکُلَّمَا أَرَادَ أَهلُ البَیتِ إِسکَاتَهَا، اَزدَادَت حُزنَاً وَ بُکَاءً وَ لِبُکَائِهَا اَخَذَ أهلُ البَیتِ فِی البُکَاءِ الشَّدِیدِ》 ♦️و هرگاه اهل بیت خواستند او را آرام كنند ممكن نشد و آن مظلومه، آرام نگرفت و گریه او زیادتر شد و به گریه رقیه(ع) اهل بیت نیز به گریه شدید افتادند. در حالی که ؛ 📋《فَضَجُّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلي رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُيوبَ، وَ قَامَ الصِّياحُ》 ♦️گریه کننان ضجّه می زدند و حزن و اندوه را از نو گرفتند و خاک بر سر و موهایشان می ریختند و به صورت های خود لطمه می زدند و گریبان چاک می کردند و صدای ناله و شیون بالا رفت. 📋《فَسَمَعَ یَزِیدُ أَصوَاتَ بُکَائِهِم》 ♦️یزید از گریه رقیه(س) و اسرای خرابه با خبر شد. 📋《فَقَالَ : مَا الخَبَرُ؟》 ♦️گفت : چه خبر شده است؟(۲) 📋《فَفَحَصَوُا عَنِ الوَاقِعَةِ وَ قَصُوهَا عَلیَهِ!》 ♦️پس تفحّص کردند و قضیه را به او گفتند(۳) که؛ 📋《إِنَّ بِنتَ الحُسَینِ الصَغِیرَةَ المَوجُودَة مَعَ السَبَایَا فِی الخَرِبَةِ رَأت أَبَاهَا فِی نَومِهَا فَاستَیقَظَت وَ هِیَ تَطلُبُهُ وَ تَبکِی وَ تَصِیحُ!》 ♦️این صدای دختر کوچک حسین(ع) است که به همراه اسراء در خرابه است. و خواب پدرش را دیده و اکنون بیدار شده و گریه کنان بهانه ی پدر را می گیرد. وقتی یزید این حرف را شنید، دستور داد : 📋《اِرفَعُوا إِلَیهَا رَأسَ أَبِیهَا وَحَطَّوهُ بَينَ يَدَيهَا تَتَسَلَّى!》 ♦️سر پدرش را براى او ببرید، تا با آن آرام بگیرد!(۴) در برخی نقل ها آمده است که آن لعین گفت : 📋《وَاَطرَحُوا رَأسَ الحُسَينِ(ع) بِحِجرِهَا》 ♦️سر حسين(ع) را به دامنش بياندازيد.(۵) پس؛ 📋《فَجَاؤُا بِالرَّأسِ الشَّرِیفِ وَ هُوَ مُغَطَّی بِمَندِیلِِ دَیبَقِیِِ فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهَا وَ کَشَفَ الغِطَاءُ عَنهُ》 ♦️سر مطهر را به خرابه آوردند، در حالی كه آن را روی طبقی گذاشته و سر پوشی هم به روى آن کشیده بودند و با این وضع، آن را در مقابل دیدگان رقیه(س) گذاشتند.(۶) در این هنگام رقیه(س) پرسید : 📋《مَا هَذَا؟ أَنَا لَم اَطلُب طَعَامَاً إِنِّی أُرِیدُ أَبِی!》 ♦️این چیست؟ من طعام نخواستم، من پدرم را می خواهم. به او گفتند : 📋《هُنَا أَبُوکَ!》 ♦️پدرت در این طبَق هست! 📋《فَرَفَعَت المِندِیلَ فَرَاَت رَأسَاً فَفَزَعَت فَقَالَت : هَذَا رَأسُ مَن؟!》 ♦️پس در این هنگام رقیه(س) سرپوش از روی طبَق کشید و فریاد کنان گفت : این سر کیست؟ آنان گفتند : 📋《هَذَا رَأسُ أَبیِکَ! فَرَفَعَت الرَّأسَ وَ ضَمَّتهُ إِِلَى صَدرِهَا》 ♦️این سر پدرت است. پس رقیه(س) سر را بلند کرد و به سینه چسباند. 📋《فَتَقَبَّلُهُ و تَبْكِي وَ تَضرِبُ عَلَي رَأسِها وَ وَجْهِهَا حَتَّي امْتَلأَ فَمُهَا بِالدَّمِ》 ♦️پس مکرر صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود می زد، تا اينكه دهانش پر از خون شد.(۷) طریحی نقل می کند که رقیه(ع) در این هنگام گریه کنان خطاب به سر پدر می گفت : 📋《يَا أبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟ يَا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي قَطَعَ وَرِيدَيْكَ؟ يَا أَبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتَمَنِي عَلَي صِغَرِ سِنِّي؟ يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاً! يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي وَسَدتُ الثَّرَى وَلَا أَرَى شَيبَكَ مُخَضِّبَاً بِالدِّمَاءِ!》 ♦️پدر جان! چه كسي تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد؟ پدر! چه كسي در خردسالي يتيمم كرد؟ پدر جان! اي كاش بيش از اين نابينا مي شدم و تو را اينگونه نمي ديدم. پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمي ديدم.(۸) @AsnadolMasaeb ادامه مطالب :👇
آن مظلومه آرام نمي گرفت و همچنان نوحه مي كرد، تا اینکه ؛ 📋《فَغُشيَ عَليهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُهَا》 ♦️غش كرد و نفس او قطع شد. در این هنگام، ويرانه از ناله ی اسيران يك پارچه گريه شد و مخدّرات بر سر می زدند و به سينه می كوبيدند. در این هنگام امام سجاد(ع) خطاب به زینب کبری(س) فرمود : 📋《عَمَّتِی! اِرفَعِی الیَتِیمَةَ مِن رَأسِ وَالِدِی فَإِنَّهَا فَارَقَت الحَیَاةَ》 ♦️عمه جان! یتیم پدرم را از روی سر بریده ی پدرم بلند کن، که [هر لحظه ممکن است] روح از بدنش درآید. 📋《فَرَفَعَتهَا السَیِّدةُ زَینَبُ(س) فَوَجَدَتهَا قَد فَارَقَتِ الحَیَاةَ فَغَسَّلَتهَا وَ کَفَّنَتهَا وَ دَفَنَت فِی دِمَشقَ》 ♦️پس زینب کبری(س) رقیه را گرفت، در حالی او جان داده بود. پس زینب او را غسل داد و کفن کرد، رقیه(س) در دمشق (خرابه شام) دفن شد.(۹) در نقلی دیگر آمده است که ؛ 《فَبَکَت بُکَاءً شَدِیدَاً، حَتَّى غُشِیَ عَلَیهَا، فَلَمَّا حَرَّکُوهَا فِإِذَا هِیَ قَد فَارَقَت رُوحُهُا الدُنیَا》 ♦️رقیه(س) آنقدر گریست که بیهوش افتاد و او را حرکت دادند، ولی او از دنیا رفته بود.(۱۰) طبری در کامل بهایی نقل می کند : 📋《فَفَزَعَت الصَبیَّةُ وَ صاحَت فَمَرَضَت و تُوَفَّیَت فِی أیامِها بِالشَامِ》 ♦️آن دخترک دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار گشت و در همان روزها در خرابه شام در گذشت.(۱۱) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : به خواب دیده ام امشب قرار می آید  خزان عمر مرا هم بهار می آید  شنیده ام به تلافیِ بوسه ی گودال  برای دلخوشی ام بیقرار می آید  بیا بساط پذیرایی ام همه جور است  همیشه شَه به سراغ ندار می آید  اگرچه یک یک انگشت ها ز کار افتاد  برای شانه زدن که به کار می آید  چنان ز ترس زمین خورده ام که در گوشم  هنوز نعره ی آن نیزه دار می آید  چه حرف ها که در اینجا به دخترت نزدند  صدای بی کسی از این دیار می آید  سرت به نیزه که چرخید؛ قلب من هم ریخت  دوباره دور تو چندین سوار می آید  👤محسنی فر  📚منابع : ۱)الايقاد شاه عبدالعظیمی، ص۱۷۹ ۲)مع‌ الركب الحسينى طبسی، ص۲۱۸ ۳)کامل بهایی عمادالدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ ۴)مع‌ الركب الحسينى طبسی، ص۲۱۹ ۵)شعشعة الحسينيه یزدی، ج۲، ص۱۷۱ ۶)نفس المهموم شیخ عباس قمی، ص۴۱۵ ۷)ریاض القدس قزوینی، ص۳۲۴ ۸)المنتخب طریحی، صص۱۳۶_۱۳۷ ۹)تسلیه المجالس حائری، ج۲، ص۹۳ ۱۰)ریاض القدس قزوینی، ص۳۲۴ ۱۱)کامل بهایی عمادالدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ کانال ره توشه مبلغین @mobaleqin20 @AsnadolMasaeb
روضه دو طفلان حضرت زینب(سلام الله علیها) بسم الله الرحمن الرحیم ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ بچه های زینبن .. ببین چقدر حسین علاقه داره به زینب حالا تو تاریخُ ببینید به این راحتی اجازه نداد دلیلش همینه .. ای سلام خدا به این دو شهیدِ غریب .. امام هادی تو زیارت ناحیۀ شهدا به این دوتا آقازاده اینجوری سلام میده امام هادی به بچه های حضرت زینب اینطوری سلام میده السَّلَامُ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيارِ فِي الْجِنَانِ حَلِيفِ الإيمان|الْإِيمَانِ وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ النَّاصِحِ لِلرَّحْمَنِ التَّالِي لِلْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِي .. آخرش میفرماید لعن الله قاتل سلام به برادر بعدی اینجوریه السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَكانَ أَبِيهِ وَ التَّالِي لِأَخِيهِ وَ وَاقِيهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِيمِي این دوتا آقازاده با این عظمت که امام معصوم اینجوری سلام بده عون و محمد اومدن مقابل ابی عبدالله من یه چیزی یه روز دیدم خیلی به هم ریختم اصلا مبنای روضه م همینه .. این دوتا آقازاده هم نوۀ حضرت زهران از مادری از پدری نوۀ اسماء بنت عمیس .. این اسم براتون آشنا نیست؟ اسماء بین عمیس کیه؟ شماها بزرگ شدید تو روضه اینا مادربزرگشون اسماءِ ، اسماء کیه؟ اسماء همون کسیِ که شب غسل آب میریخت امیرالمومنین بازوی ورم کرده رو غسل میداد .. (حالا چرا این حرفُ میزنم دلیلشُ الان میفهمی) اینا از مادربزرگشون حتما خیلی روضه هارو شنیدن .. حتما از مادربزرگشون اون شبایِ آخر اون فاطمه ای که هی ازین پهلو به اون پهلو میشد اینا حتما از مادربزرگشون شنیدن شب آخر کی این صحنه رو دیده غیر اسماء؟ حتما شنیدن وقتی بابا گفت یتیمایِ فاطمه بیایید حسنین دویدن خودشونُ رو سینۀمادر انداختن .. میدونن داییشون چه علاقه ای ، چه محبتی لذا وقتی چند بار رفتن و اومدن دیدن دایی اجازه نمیده برگردید با عتاب گفت برگردید برید کنار مادرتون مادرتونو تنها نذارید .. بار آخر دیدن دیگه تیر آخره گفتن یه جوری میریم رو پاش میوفتیم راضیش میکنیم ما از مادربزرگمون شنیدیم رفتن خودشونُ انداختن رو پای ابی عبدالله هی گفتم دایی تورو جان مادرت بذار ما بریم .. اسم بی بی رو آوردن این قسم رو خوردن الله اکبر ابی عبدالله اجازه داد گفت میخواید برید یه حرفی زدید دیگه نمیتونم نه بگم .. اونایی که خیلی گره به کار دارید امشب به ابی عبدالله بگو جان مادر پهلو شکسته ما هم گرفتاریم آقا ..(حالا دل بده) خوشحال دویدن تو خیمه مادر مژدگانی بده مادر برگُ جهادُ گرفتیم ..* نه به اندازۀ علی اکبر ولی انقدرها جگر داریم تو به روی خودت نیاوردی ما که از قلب تو خبر داریم به همین ذکر یا علی مادر که نوشتیم روی پیشانی همۀ آرزویمان این است بر تن ما کفن بپوشانی *خودش با دست خودش کفن تنشون کرد ای جانم فدات* تو به خیمه بمان مراقب باش دایی ما غم تورا نخورد آنقدر غصه خورده حداقل غصۀ ماتم تورا نخورد دو برادر کنار هم بهتر میتوانند یاورش باشند میتوانند در مقابل سنگ روی نی حامی سرش باشند آنقدر تیر و نیزه میبارد خم به ابرویمان نیاوردی مادرم تو دعا کن آخر کار لااقل تکه تکه برگردیم *نوشتن هردو باهم رفتن میدان هر دو باهم جنگیدن اول عون افتاد رو زمین عون قاریِ قرآن بود ..نوشتن اول شروع کرد لشکرُ نصیحت کردن الله اکبر با لشکر حرف زد نصیحت کرد حرفشُ گوش ندادن سنگ بارانش کردن .. تیراندازی کردن .‌. هردو برادر دوشادوش هم کنار هم میجنگیدن عون افتاد رو زمین محمد اومد جلو (الله اکبر) کار محمد سخت شد چرا سخت شد؟! دیگه دوتا کار داشت یکی جنگیدن بود یکی هم مواظب بدن برادرش بود .. دشمن نیاد بدنُ غارت کنه .. مواظب بود کسی سمت بدن داداشش نیاد .‌ هم میجنگید هم مواظب بدن بود .‌. ببرمت گودال .‌. کاش وقتی حسینم رو زمین افتاد یه برادر داشت مواظبش باشه .. کسی بدنشُ غارت نکنه .. اما نه برادری نه پسری نه یاوری افتاد رو زمین یه خواهر داشت چادر سرش کرد هی خورد زمین از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین رسید بالاسر بدن اما دیر رسید وقتی رسید دید سر و بالای نیزه ها .‌. حسین.... کانال ره توشه مبلغین @mobaleqin20 @babolharam_net