#حضرت_عباس_ع_مدح_و_ولادت
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیلها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تا میوهی رسیدهی مضمون به ما رسد
قدری درخت واژهتان را تکان دهید
ارزانی ستاره بُوَد ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده، از مشک عشق او
یک کاسه آب، دست من نیمهجان دهید
در برکهی نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مَثَلش را ندیده است
شعبان برای ماست گواراتر از رجب
شیرینتر است شهدِ لب یارم از رطب
امشب شب تولد روح دلاوریست
امشب شب وفاست، شب غیرت و ادب
باید به پیش ابروی او سجده آوریم
چون واجب است محضر او امر مستحب
امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نیمه شب
نامش پر از کنایه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است
عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگهی بی اختیارها
چون موج، سر به سینهی هر صخره میزنم
آثار عاشقیست از این گونه کارها
محدود ما یکی دو قبیله نمیشود
عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها
مانند او نیامده دیگر به روزگار
مانند من گدای نگاهش هزارها
دلدادهاند در ره او صاحبان دل
سر دادهاند در قدم او سوارها
از او ندیدهام به خدا دادرس تری
آقاتری، کریمتری، همنفستری
با این که با اصالت و اربابزاده بود
یک عمر چون رعیّت این خانواده بود
بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش
حالا چو سرو، قامت او ایستاده بود
در پیش فاطمینسبان سر به زیر بود
انگار این ارادت او بی اراده بود
در آخرین سجود نمازِ محبتش
در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود
آنها که دیدهاند نوشتند عاقبت
سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود
زهرا کنارش آهِ نفسگیر میکشد
با دست خود ز دیدهی او تیر میکشد
ما جز خدا، به غیر توکل نمیکنیم
ما جز به اهل بیت، توسل نمیکنیم
باید در این زمانه ولایتمدار بود
ور نه به هیچ جای جهان گُل نمیکنیم
ما ذاکریم؟ نه، همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد، تأمل نمیکنیم
گوید اگر روید در آتش به سر رویم
سر هم اگر که خواست، تعلل نمیکنیم
هرکس که در مقابل آقا بایستد
در هر لباس و پُست، تحمل نمیکنیم
عباس ماند چون که مطیع امام بود
در او «چرا» به حرف امامش حرام بود!
✍ #محسن_عرب_خالقی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام
در رگ رگش نشانهی خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودک شهید که گفته یتیم بود؟
وقتی حسین سایهی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
در لحظههای پر طپش نوجوانیاش
با آن دل کبوتری و آسمانیاش
با حکم عمّه، عمّهی قامت کمانیاش
بر تل زینبیه بود پی دیده بانیاش
اخبار را به محضر عمّه رسانده است
دور عمو به غیر غریبی نمانده است
خورشید را به دیده شفقگونه دید و رفت
از دست ماه، دست خودش را کشید و رفت
از خیمهها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
میرفت پا برهنه در آن صحنهی جدال
میگفت: عمّه! جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر میشود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر میشود
کم کم خمیده میشود و پیر میشود
یک آن تعلّلی بکند دیر میشود
در موج خون حقیقت دریا نشسته است
دورش تمام نیزه و تیر شکسته است
::
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به گلویش رسیده است
تیری که طرح حنجرهاش را بهم زده
آتش به جان مضطر اهل حرم زده
یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه
ماندند در میانهی گرگان یک سپاه
فریاد مادرانهای آید که: آه، آه
دارد صدای اسب میآید ز قتلگاه
ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند
ارواح انبیا همه با شیون آمدند
#محسن_عرب_خالقی
#شهادت_پیامبر
#صلوات_الله_علیه_و_آله
اي كه جز نامت ندارد حسن مطلع كارها
ختم شد با مُهر مِهر تو همه طومارها
در بيانت بند مي آيد زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
طفل ابجد خوان تو سلمان سيصد ساله است
استوار مکتب ايثار تو عمارها
پاي بوسي تو عزت داده ما را بي گمان
گل نباشد کس نمي آيد سراغ خارها
کي رود ياد تو از خاطر که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها
داغ تو در سينه ي ما هست چون خاک توايم
لاله کي روييده در آغوش شوره زارها
خاك كويت توتياي چشم اهل آسمان
عطرنامت كيمياي شيشه عطارها
باز مانده از تماشايت دهان كوه نور
اي حرايت تا قيامت قبله گاه غارها
در شجاعت آنچناني که ميان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگي کرارها
اي که با خون دلت پرورده اي اسلام را
اي كه خرما خورده اند از نخل تو"تمار"ها
گرچه با تيشه به جان ريشه ات افتاده اند
مي دهد اين نخل تا روز قيامت بارها
سنگ مي خوردي و مي گفتي که ايمان آوريد
کس نديده از رسولي اينچنين ايثارها
با پر و بال تو اي بال و پرت زخمي عشق
درك كردند آسمان را جعفر طيارها
با عيادت از عجوزي سنگدل اي آينه
روح ايمان را دميدي بر دل بيمارها
لب به نفرين وا نكردي در تمام عمر خويش
بر سرت گرچه بلا باريد چون رگبارها
رفتي و داغ تو پشت دين رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت شهرت - مدينه - بارها
تا که چشمت بسته شد اي قافله سالار عشق
بسته شد دست خدا و پاره شد افسارها
آنقدر گويم پس از تو ميخ در هم خون گريست
ناله ها برخواست بي تو از در و ديوارها
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام
در رگ رگش نشانهی خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودک شهید که گفته یتیم بود؟
وقتی حسین سایهی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
در لحظههای پر طپش نوجوانیاش
با آن دل کبوتری و آسمانیاش
با حکم عمّه، عمّهی قامت کمانیاش
بر تل زینبیه بود پی دیده بانیاش
اخبار را به محضر عمّه رسانده است
دور عمو به غیر غریبی نمانده است
خورشید را به دیده شفقگونه دید و رفت
از دست ماه، دست خودش را کشید و رفت
از خیمهها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
میرفت پا برهنه در آن صحنهی جدال
میگفت: عمّه! جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر میشود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر میشود
کم کم خمیده میشود و پیر میشود
یک آن تعلّلی بکند دیر میشود
در موج خون حقیقت دریا نشسته است
دورش تمام نیزه و تیر شکسته است
::
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به گلویش رسیده است
تیری که طرح حنجرهاش را بهم زده
آتش به جان مضطر اهل حرم زده
یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه
ماندند در میانهی گرگان یک سپاه
فریاد مادرانهای آید که: آه، آه
دارد صدای اسب میآید ز قتلگاه
ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند
ارواح انبیا همه با شیون آمدند
#محسن_عرب_خالقی