eitaa logo
احسان تبریزیان
985 دنبال‌کننده
138 عکس
107 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 مُدهامّتان 🌺 یک غزل فوق العاده ی عاشقانه با مضامین قرآنی شور ِشیرینیِ شهرُ رمضان است دو چشمت مشهدِ أشهدُ أن لای اذان است دو چشمت خواب و بیدار به درک شب قدرش نرسیدند ألذی اُنزلَ فیهِ القرآن است دو چشمت گرهی بین دو ابروی کمانت اگر افتد أصلِحوا بینَهما طائفتان است دو چشمت ای دو چشمت زده از شدّت سبزی به سیاهی پشت مژگان تو مُدهامّتان است دو چشمت چشم وا می کنی انگار دو دریاست، دو طوفان مرجَ البحرین ِ یَلتقیان است دو چشمت آه یا مریمُ ما کانَ ابوکِ إمرءَ سَوءٍ! از چه با این همه پاکی نگران است دو چشمت می کند گاه به گاهی سوی عشّاق نگاهی فسیَکفیکهمُ الله؛ چنان است دو چشمت
💠 مناسب برای پند و نصیحت خوانی نی خود را بشکن* ! گر شِکَری می‌طلبی برگ از خود بفشان! گر ثمری می‌طلبی خبری نیست که در بی‌خبری نتوان یافت؛ بی‌خبر شو ز جهان! گر خبری می‌طلبی از خودی تا اثری هست، دعا بی‌اثرست! بی اثر شو؛ ز دعا گر اثری می‌طلبی پا به دامن کش* و از هر دو جهان چشم بپوش گر ازین خانه تاریک، دری می‌طلبی صبر چون غنچه به خاموشی و دلتنگی کن گر گشایش ز نسیم سحری می‌طلبی خضر توفیق، پیِ گمشدگان می‌گردد خویش را گم کن اگر راهبری می‌طلبی داد از پرتو خود، بال به شبنم خورشید پا به دامن کش؛ اگر بال و پری می‌طلبی چون شرر دیده روشن ز جهان کن تحصیل اگر از سوخته‌جانان، اثری می‌طلبی خضر چون سبزه زند موج، درین دامنِ دشت پای در ره نه؛ اگر همسفری می‌طلبی... *نی‌شکر: نوعی از نی با ساقه‌های بلند. در داخل آن شیره‌ای وجود دارد که از آن، شکر به دست می‌آورند. * پا به دامن کشیدن: کنایه از سکوت و گوشه‌نشینی اختیار کردن *با حذف سه بیت: صدف آبله باشد کف افسوس تو را تا تو گم‌کرده خود از دگری می‌طلبی دهن خود چو صدف پاک درین دریا کن اگر از ابر بهاران گهری می‌طلبی آب خود صاف کن از پرده گل‌ها صائب گر ز خورشید چو شبنم نظری می‌طلبی
خانه پیرزن ته کوچه پشت یک تیر برق چوبی بود پشت فریاد های گل کوچک واقعا روزهای خوبی بود پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر منتظر بود در زدن ها را دم در می نشست و با لبخند جفت می کرد آمدن ها را روضه خوان محله می آمد میرزا با دوچرخه آهسته مثل هر هفته باز خیلی دیر مثل هر هفته سینه اش خسته "ای شه تشنه لب سلام علیک" ای شه تشنه لب...چه آوازی زیر و بم های گوشه ی دشتی شعرهای وصال شیرازی می نشستیم گوشه ی مجلس با همان شور و اشتیاقی که... چقدر خوب یاد من مانده در و دیوار آن اتاقی که - یک طرف جمله ی"خوش آمده اید به عزای حسین"بر دیوار آن طرف عکس کعبه می گردد دور تا دور این اتاق انگار گوشه گوشه چه محشری برپاست توی این خانه ی چهل متری گوش کن! دم گرفته با گریه به سر و سینه می زند کتری عطر پر رنگ چایی روضه زیر و رو کرده خانه ی اورا چقدر ناگهان هوس کردم طعم آن چای قند پهلو را تا که یک روز در حوالی مهر روی آن برگ های رنگارنگ با تمام وجود راهی کرد پسری را که برنگشت از جنگ هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز پستچی نامه از عزیز نداشت کاشکی آن دوشنبه ی آخر روضه ی میرزا گریز نداشت پیرزن قطره قطره باران شد کمی از خاک کربلا در مشت السلام و علیک گفت و سپس روضه ی قتلگاه او را کشت تاهمیشه نمی برم از یاد روضهء آن سپید گیسو را سالیانی است آرزو دارم کربلای نرفته ی او را
کبوتریم و پی دانه‌ی امام‌حسن رسیده‌ایم درِ خانه‌ی امام‌حسن تمام مردم این شهر، شهرت ما را شناختند به دیوانه‌ی امام‌حسن عجیب نیست اگر می‌شوند دشمن و دوست اسیر لطف کریمانه‌ی امام حسن اگر تمام جهان میهمان او باشند هنوز جا دارد خانه‌ی امام حسن نمی‌رویم سراغ کسی به غیر از او که رزق ماست به پیمانه‌ی امام حسن دل شکسته‌ی ما آن‌قدر طوافش کرد لقب گرفت به پروانه‌ی امام حسن فقیر بوده ولی پادشاه می‌گردد به هرکه می‌رسد عیدانه‌ی امام حسن به نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیم اسیر قاسم دردانه‌ی امام حسن مجتبی خرسندی
وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ مَمْدُوداً عَلَي الْمُغْتَسَلِ يُقَلِّبُنِي (يُغَسِّلُنِي) صَالِحُ جِيرَتِي یا رب به من بی کس و‌مسکین إرحم در موقع غسل و کفن و تدفین إرحم آن لحظه که دوستان تکانم بدهند در لحظه ی جانگداز تلقین إرحم
السَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ او سجده به پیش غیر معبود نکرد در راهِ خدا کسی چو او جود نکرد در راهِ نبی گذشت از دنیایش مانند خدیجه هیچکس سود نکرد
🚩 الرضا عشقُ وَالعشق، أدراکَ مَاالعشق شور و شیرین و قول و غزل عشق ای دوتا چشمهايت بهشتم ساقيا جای شير و عسل عشق صبح شد ای مؤذن کجايی قصه کم کن که خيرالعمل عشق چشمش آهوست، شايد خود اوست ديدمش دوش با يک بغل عشق یا علیّ بن موسی الرضَا النور یا علیّ بن موسی الرضَا العشق
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد پس از گذشت چهل سال آن امين خدا شروع امر رسالت به حکم داور کرد به گوش هوش چو کس، آيه‌اى از او بشنيد خداى را به تمام وجود باور کرد يتيم مکه گر از مال، بهره‌مند نبود خدا محمد را با خديجه همسر کرد عفاف و پاکى آن بى‌نظير مادر دهر دل رسول خداوند را مسخّر کرد شگفت واقعه‌اى بود اين نکو پيوند خداى عشق مه و مهر را برابر کرد خديجه‌اى که در او نور فاطمه تابيد همو که آمدنش خاک را معطّر کرد بدان که آمدن فاطمه عنايت بود که بر تمام جهان کردگار اکبر کرد خدا به پاس گذشتى که در ره دين داشت خديجه را به زنان قريش سرور کرد چه رنج‌ها که به جانش خريد بهر خدا چه خدمتى که به دين آن بلند اختر کرد تمام هستى خود را به پاى احمد ريخت خدا براى خديجه چنين مقدّر کرد اگر که مهر محمّد نبود در دل او چگونه آن همه اندوه و درد را سر کرد به سوى حق شد و سر در نقاب خاک کشيد دل رسول خدا را بسى مکدّر کرد همان عبا که پيمبر در آن تهجّد داشت خديجه موقع لبّيک دوست در بر کرد درود و رحمت خاصان، «خروش»، بر او باد! که هر چه داشت فدا در ره پيمبر کرد
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکنده.... ولی کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت بزرگان عرب رایک به یک دیروز پس میزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت زمانی که همه خورشید را تکذیب میکردند خدیجه، چشم های مصطفی را خوب باور داشت میان قوم خود شان و مقام او فراوان بود ولیکن با پیمبر عزتی چندین برابر داشت نبی افلاک را می دید از غار حرا اما جهان مصطفی در چشم او تصویر بهتر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت کنار مرتضی دین خدا را حفظ میکرده که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت دوبازوی پیمبر بی گمان از جنس هم بودند خدیجه چون علی را داشت درواقع برادر داشت لبالب بود از قران و آن روزی که مادر شد به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت همینجا میشود بر پاکی دامان او پی برد فقط این زن وجودی لایق زهرای اطهر داشت علی داماد او شد کاش بود آن روز را می دید که زهرا در نبود مادر خود دیده ای تر داشت خدیجه در مسیر دین شترها داد بی منت زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت حسن روز جمل بی شک به یاد مادرش افتاد به یاد خاطراتی که مروری زجر آور داشت کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را فدای فضه اما فاطمه ای کاش مادر داشت...
بسم الله الرحمن الرحیم مادر زهرا زنی فراتر از ادراک و برتر از اوهام که جلوه کرده در او شأن زن به معنی تام زنی چنان که خدا هم به او رسانده سلام که بوده است مسلمان جلوتر از اسلام کسی به درک مقامش نمی‌رسد هرگز به درک معنی نامش نمی‌رسد هرگز "فَأيَنَ مِثلُ خَدیجَه؟" نبود در عالم خدیجه کیست؟ بپرس از پیمبر خاتم گدای سفره‌ی اکرام اوست صد حاتم از او اگرچه نوشتند عالم و آدم ولی مدارج شأنش هنوز ناپیداست همین مقام بس او را که "مادر زهراست" امینه بوده اگر همسر امین شده است تمام ثروت او خرج راه دین شده است که جزء چار زن برتر زمین شده است به امر حضرت حق "ام‌مومنین" شده است تمام ثروت اسلام در خزانه‌ی اوست چرا که عرش خداوند فرش خانه‌ی اوست کسی که در عرب و در عجم مثال نداشت فضائلش همه رو بود، پس سوال نداشت که درک نور نیازی به قیل و قال نداشت "خدیجه بیشتر از بیست‌و‌هشت سال نداشت" به جهل و کینه از او خط به خط غلط گفتند "صحیح"های دروغین فقط غلط گفتند کنار نام رسول خدا و شیر خدا نوشته است خدا نام نامی او را چنان که بین رجزهای ظهر عاشورا حسین‌ گفت؛ "أناابْنُ خَدیجَةَ الغَرّاء" چرا که قبل همه بوده از غدیر آگاه و گفته: "أَشْهَدُ أَنَّ عَلی وَلیُ الله" چه بانویی که چنان ترس از خدا دارد که از رسول خدا خواهش دعا دارد و برخلاف بقیه چنان حیا دارد که از گرفتن حتی عبا، إبا دارد! ولی به خواسته‌ی خود رسید آخر سر شفیع مادر خود شد شفیعه‌ی محشر رسید روح‌الامین در دقایق آخر گرفته بود ولی پنج‌تا کفن در بر یکی برای خدیجه، یکی به پیغمبر... به گریه گفت: قرار است این سه‌تای دگر برای فاطمه و حیدر و حسن باشد ولی حسین قرار است بی‌کفن باشد...
📜 |🔰غربت، آموزگار توحید است. تو كه از سطح طبيعت خود بالاتر آمده ‏اى؛ و تو كه به طبيعت انسانى خويش رسيده‏ اى، براى آنها كه هنوز در پوسته ‏ى عادت‏ ها محبوس هستند و در شكم غريزه ‏ها گرفتار، تو براى اينها بيگانه ‏اى و تنهايى. اين بيگانگى و غربت، آموزگار توحيد است؛ كه بت ‏ها و انس ‏ها و تكيه ‏گاه‏ها، همه مى‏ شكنند و فرو مى‏ ريزند. آغاز حركت با غربت است و با تجربه ‏ى رنج ‏ها دوباره غربت ‏ها شكل مى‏ گيرند، ولى سعادت و خوشبختى براى همين غريب‏ هاى آشنا و بيگانه ‏هاى تنهاست. غربت، آموزگار توحيد است و تنهايى انگيزه‏ ى توليد، پس ديگر مشكلى نيست. آه و ناله سر دادن و سر در لاك بردن، كه ما را درك نمى ‏كنند و متاع ما را نمى ‏خرند، كلام پرنده ‏هاى اين آسمان نيست، كه اگر تو را درك كنند، اين نشانه‏ ى ركود و ماندگارى توست. اين فاجعه و مصيبت است. تنهايى على، علامت حركت مستمر و پرواز بلند اوست و در اين غربت تنها، توحيد و توليد، غنيمت حاضر اوست. ❛❛ عین‌صاد 📚  جلد اول| ص ۳۸۰ #⃣