تقویم نجومی اسلامی
✴️ پنجشنبه 👈11 بهمن / دلو 1403
👈29 رجب 1446👈30 ژانویه 2025
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
مرگ ابوحنیفه " 150 هجری "
❇️ مرگ شافعی " 204 هجری.ق "
🐪 هجرت مسلمانان به حبشه.
🏴 وفات نجاشی پادشاه حبشه.
🏴 شهادت مالک اشتر نخعی رحمت الله علیه نیز در ماه رجب بوده است.
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا:
✅امور ازدواجی عقد و خواستگاری.
✅خرید کردن.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅بردن جهاز عروس.
✅خرید احشام.
✅دیدار با بزرگان و دوستان.
✅خون دادن.
✅و تاسیس خیریه ها خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد شایسته و مبارک است.
🚘 مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج جدی است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️ختنه نوزاد.
✳️خرید منزل و آپارتمان.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️انواع تعمیرات.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و درختکاری نیک است.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب و فردا : مباشرت مکروه و ممکن است فرزند سبک سر و کم عقل باشد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ،باعث گوشه گیری و انزوا می شود.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث نجات از بیماری می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از آیه ی 1 سوره مبارکه "حمد" است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی وی گردد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نوخ روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الهه عشق
#پائیزان...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
به من ... به من کسی چیزی نگفت آخه به من نگفتن .... پسرمو میارین از ظهر شیر نخورده ...
پرستار بی تفاوت گفت تسویه شدین میتونی برین ...
مامانم گفت بشین اینجا من برم بهرام بیاریم...
نه مامان منم میام رفتم بخش نوزادان
از هرکسی پرسیدیم گفتن مادرشوهرم برده مگه خبر نداری ...
چه لحظه تلخی بود حمیرا پسر منو برده بود بدون اینکه کلمه ای به من بگه عین دیونه ها با گریه با لباسهای بیمارستان راه افتادم آخه چرا برده مامان چرا به من چیزی نگفتن ... مامان چرا پسرمو برده ...
مامانم دستمو کشید بریم لباساتو عوض کن میریم خونشون نگران نباش ...
مامان بچه امو میخام ... بهرام چرا برده ...
در نهایت بهت و ناباوری دنبال بچه ام گشتم انگار دردم فراموش کرده بودم
لباسامو پوشیدم قدم هامو تند برداشتم ...گز گز سینه ام بیشتر شده بود سینه ام سفت دردناک شده بود من میدونستمبهرام گرسنه اس ولی نبود کنارم .... از جلو بیمارستان تاکسی گرفتیم
خودمو دم در خونه رسوندم
زنگ میزدم به در میکوبیدم
التماس میکردم باز کنن
فقط یه کلمه حمیرا گفت الان دیگه میتونی بری بغل مشعوقه ات ...
با تموم توانم به در میکوبیدم و گریه میکردم
شما حق ندارین منو از بهرامم جدا کنین توروخدا در باز کنین
حمیرا خانوم تورو خدا درباز کن
تو رو به جون بهرامم قسم در باز کن نامید به در میزدم و هوار میکشیدم
مامانم بغلم کرد گفت آروم باش دخترم میریم شکایت میکنیم
من میلرزیدم نمیتونستم از در جدا شم شیرم از سینه ام جوشیده بود لباسمو خیس کرده بود من نمیتونم جای برم جگر گوشه من اینجاست
مهین جون در باز میکنی بهراممو میاری
حمیرا خانوم توروخدا در باز کنید سگ خونتون میشم بچه امو بدین ...
انگار داشتم التماس سنگ میکردم
صدای آریا که گفت پاییزان ...منو لحظه ای لال کرد
تقصیر این ... تقصیر توای بهرام مرد تقصیر توای بچه امو نمیدن تقصیر تو ای
چی میخای از جونم چی میخای از زندگیم گم شووووووو نمیخام ببینمت
گم شوووو چشمام سیاهی رفت لحظه آخر که الیاس از ماشین پیاده شد گفت چخبره
افتادم به پای الیاس .....
#زن_امروزی
پسرانی که از کنترل ها و نگرانی های مداوم مادرانشان شاکی هستند
💜💚این پسران غالبا در رابطه به دنبال دخترانی ساده ، حرف گوش کن و سر بزیر می باشند تا بدین ترتیب خودشان رابطه را تحت کنترل داشته باشند. که این انتخاب همسر برای جبران طرحواره دوران کودکی می باشد.
💛💙اغلب اوقات اگر در رابطه چیزی از سوی دختر بشنوند یا ببینند که نشانی از کنترل گری باشد یا با واکنشی تند و خشن سعی می کنند از ادامه آن رفتار جلوگیری کنند یا خودشان رابطه را ترک می کنند و یا آنقدر حساسیت و انتقاد های خود را بالا می برند که دختر عاصی شده و رابطه را ترک کند.
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور بطری جرم گرفته رو تمیز کنیم
#خانه_داری
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمرا اگه میدونستی
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
الهه عشق
#آرامش زندگی
من رضا رو از دست داده بودم..مردی که شاید هم سن پدر من بود اما اونقدر حس خوب و دوست خوبی برای من شده بود که فارق از سن باهم ارتباط می گرفتیم. مرگش سیاسی جلوه داده شد..اما من میدونستم قضیه این نیست. کسی پشت پرده بود و تنها گزینه ای که به ذهن من میرسید یک نفر بود؛ همایون!!! دستام از یادآوری اون حرومزاده مشت شد..قسم خورده بودم گردنش رو بشکنم. آخ که اگه گمشده ام رو پیدا میکردم...اون پسر رو پیدا میکردم؛هیچ احدی نمیتونست جلوم بایسته..دنیا رو به آتیش میکشیدم..انتقامم رو میگرفتم. شب قبل از مرگش,رضا ازم قول گرفت هر اتفاقی براش بیفته از دخترش محافظت کنم..نذارم بلایی سرش بیاد. رضا برای من آدم خاصی بود..جزو افراد درجه یکم محسوب میشد. هیچ وقت دخترش رو ندیده بودم. حتی اسمش رو هم نشنیده بودم اما تنها درخواست رضا از من،امنیت دخترش بود. قول دادم...حامی قول داد جگوار قول داده بود که امنیت دخترش رو حفظ کنه و حفظ کردم. فکر میکردم کشته شده اما بعد از پیدا شدنش,درسته اذیتش کرده بودم اما امنیتش رو حفظ کرده بودم. ذره ای واسم اهمیت نداشت اما تنها درخواست رضا از من.آرامشش بود. آرامشش کمی وحشی بود اما قول جگوار هیچ وقت فراموش نمیشد. آرامش...اسمش واقعا عجیب بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یککیلو سبزی برای چند نفره؟
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
❤ #ترفند_خانه_داری
سبزی هایی که قراره برای داخل سوپ و آش استفادهکنید داخل قالب یخ بریزید و بعد یخزدن داخل زیپ کیپ گنید و برای استفاده قالبی بردارید
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
الهه عشق
#آرامش زندگی
. نزدیک به دو هفته ای میشد که ندیده بودمش. سرکار میرفت. با هویت جعلی ای که براش ساخته بودیم. صبح زود میرفت.آخر شب با داریوس به عمارت بر میگشت. نه می دیدمش نه خواستار دیدنش بودم. حوصله اش رو نداشتم. زخمم خوب شده بود و دیگه اذیتی برام نداشت. باید باهاش حرف میزدم باید میفهمیدم اون شب دقیقا چه اتفاقی افتاده..اون هم از زبون خودش..خود اون چشم وحشی. نگاه آخری به شهر کردم و با قدم هایی استوار از در اتاقم بیرون زدم. چند دقیقه بعد از شرکتم بیرون زدیم.
**آرامش
سرمش رو تنظیم کردم و گفتم:
_کاری داشتید صدام کنید. و به آرومی سمت استیشن رفتم. خودمو روی صندلی پرت کردم و مشغول پر کردن پرونده شدم که صدای دکتر حیاطی رو شنیدم.
_خسته نباشید خانوم بزرگمهر.
به احترامش از روی صندلی بلند شدم و
گفتم:
_ممنونم دکتر, از این فامیلی قلابی بدم می اومد..اما چاره ای نبود. نگاهش بیشتر از حد معمول روی صورتم چرخ میخورد. رفتار نامعقولی نداشت اما نگاهش کمی سنگین بود و این اصلا برام خوشایند نبود.
_خب امروز اورژانس در چه وضعی بود؟