eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 گرھ‌کوردلم‌دست‌شمارامی‌طلبد💔🍃 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
♥ ڪسۍبه عمق نگاه تومیرسد ?!🤔• هرگز😁 ڪسۍ به نیمه ۍ راه تومیرسد ?!🤨• هرگز🙂 به اعتقاد و شجاعت مگر ڪه سید علۍ🌿 ڪسۍبه گردسپاه تومۍرسد ?!🧐• هرگز😌 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
‌ 🕊🖤 🖤 #فقط‌براۍ‌خدا... #پارت_چهار🍃 ‌ ‌باابومهدۍالمهندس‌وبچہ‌هاۍ‌حشدالشعبۍ‌ آمده‌بود‌شادگان،ڪمڪ‌س
‌ 🍃🍃 🍃 ‌‌ ... 🙌🏻 ‌یڪ‌روز‌ازماه‌رانذرجانبازهفتاد‌درصد‌ڪرده‌بود.‌‌ مۍرفت‌نجف‌آباد‌اصفهان،‌تمام‌ڪارهاۍ‌جانباز‌ راانجام‌مۍداد؛‌ازحمام‌بردن‌تا‌شستن‌لباس‌ونظافت.‌ سوریه‌بودکہ‌خبر‌شهادت‌جانبازرادادند‌.‌ ‌یڪ‌نفررامأمورڪردبرودنجف‌آباد،هم‌در‌ مراسم‌شرڪت‌ڪند‌،هم‌ڪارۍروۍزمین‌نماند. کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
○° فَــاِنــَّـكَ بِــاَعیــُـنِنَا🌱 تو در حفاظت ما قرار داری! ✨🦋 •○ سورھ طوࢪ آیہ ۴۸ 🔖 •○ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
‌ ‌حضرت فاطمه‌زهرا(س)‌ ‌ فضایلش به گونه ای است کہ ‌یا ‌انسان باید مسلمان باشد ‌ و معتقد به فاطمه‌زهرا(س)‌ ‌ ‌و یا باید دست از اسلام ‌و حضرت فاطمه(س) بردارد.‌ ‌ نمےشود انسان بگوید ‌ "مسلمان هستم ‌و با ‌فاطمه‌زهرا(س) کاری ندارم." 🌸 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سایه ات از سرِ ما کم نشود، حضرت چای ◕‿- ☕️ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
✨🍃 حضرت آقا روی هیئتی‌ها حساب باز کرده! اگر حسابِ نائب امام مهدی رو خراب کنیم؛ حساب کتاب زندگی ما خراب میشه...!! 🌷 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
داستانِ‌شبِ‌هجرانِ‌توگفتم‌باشمع آنقَدَرسوخت‌که‌ازگفته‌پشیمانم‌کرد💔 🍃 ‌‎‌‌ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت395 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) *مهدی* از وقتی وارد مجلس زنونه شده بودیم افسار زدم به نگاهم که هرز نره جاهایی که نباید بره نره دنبال ناموس کسی که میدونستم غیرت و تعصبش از من بیشتره نگاه نچرخوندم تا پیداش و کنم و شبیه همیشه دستش بندازم کنار احسان و رضا و مقابل رقیب قدرتمندم قرار گرفتم و برای اولین بار پایکوبی کردی انجام دادم بابامحسن نگاهم میکرد ذوق میکرد مامان مهری دست به سینه میزد دعام میکرد ولی مامان پروانه نگاهش نصف شده بود گاهی دنبال ایلزاد بود گاهی دنبال من حق داشت گمشده اش رو بعد از سی سال پیدا کرده بود باید قربون قد و بالاش میرفت حسادتی نداشتم خوشحال بودم با خوشحالیشون گوشیم زنگ خورد از جمع جدا شدم مامان عقیله بود یکی از گوشامو گرفتم و گوشی رو گذاشتم روی گوش دیگرم _جانم مامان صدای مریم پیچید تو گوشی _مهدی جان ما پشت در عمارتیم میای داداشی اینجا باهم بریم داخل؟ الهی دورش بگردم حتما خجالتش میشد _اره عزیزدلم میام به سرعت خودمو رسوندم جلوی در عمارت مامان و مریم با ظاهری اراسته و زیبا منتظر ایستاده بودن _سلام چرا نمیاین داخل؟ مامان جواب داد _تو باهامون باشی احساس بهتری داریم جان مادر خندیدم و کنار مریم قرار گرفتم با هم برگشتیم داخل عمارت _عشق دایی کجاست پس؟ _وااای اسمشو نیار تازه خوابیده زانیارو گذاشتم مامور بالای سرش _عه نمیخواست بیاد یعنی؟ مریم شونه ای بالا انداخت و گفت _بچه چی میشد پس؟ تازه دایی عامر هم تو راهه داره میاد اینجا نمیشد خونه خالی بشه خندیدم _نوبری تو چقدر اون زانیار زن ذلیله دیگه _چرا نفس نفس میزنی مادر؟ پشت کله ام رو مصنوعی خاروندم _نبودی ببینی کردی رفتیم واسه ملت مریم بلند بلند خندید و دستمو گرفت _جون من؟ زدم نوک دماغش _جون تو ذوق زده برگشت جلوم و گفت _واااای دوباره برقص من ندیدم بازوشو گرفتم برش گردوندم رو به روم _باشه حالا آروم بگیر زشته نگاهت میکنن تا برسیم نزدیکیهای استیج؛ لحظه ای نگاهم چرخید سمتی که الهه و ایلزاد ایستاده بود و آروم حرف میزدن لبخند تلخی وسط قلبم نشست با خودم گفتم الهی خوشبخت باشید شاید من و الهه کنار هم اینجوری نمیخندیدیم شاید خدا ایلزاد رو فرستاده تا راه نجات الهه باشه هرچند دلم قانع نشد ولی عقلم سرجای خودش نشست و نگاهشو کنترل کرد مامان مهری و عمه ملیحه اومدن به استقبال مامان و درحال تبریک گفتن بودن که رهاشون کردم رفتم سمت بابامحسن _خسته نیستین؟ بابا محسن عرق از پیشونیش پاک کرد و جواب داد _نه ورزش بود هوای مادر و خواهرتو داشته باش اخر مجلسه ممکنه بقیه حواسشون نباشه چشمی گفتم و کنارش روی صندلی نشستم دویدن الهه به سمت راضیه رو دیدم و صدای احسان که معترض گفت _مگه گرگ دنبالت کرده دختر الهه هم ببخشیدی گفت و خودشو خم کرد سمت راضیه تا در گوشش حرفی بزنه شونه ای بالا انداختم و برگشتم سمت مامان اینا که کنار مامان پروانه قرار گرفته بودن و با ایلزاد خوش و بش میکردن 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🥀•• چند‌وقتے‌است‌ڪه‌افتاده‌به‌بستر‌مادر روز‌و‌شب‌گریه‌ڪند‌بعد‌پیمبـر‌مادر ڪند‌هر‌دم‌طلب‌مرگ‌ز‌داور‌مادر دور‌او‌ذڪر‌لب‌ما‌شده‌مادر‌مادر...💔 السلام‌علیک‌یافاطمةالزهـــۜــرا🌱 🖤 دلـِتَنگِــ ڪَربَلا🥀 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2