یادت باشہ↓
همیشہ گریہ ڪردن
سرآغاز بدترین روزها نیستـ|
با طراوت ترینـ روزها
بعد از گریستن ابرهاست
کہ بہ وجود میاد..🙂💙
#انگیزشۍ
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت214 #نویسنده_سیین_باقری بی انگیزه تر از چند لحظه ی
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت215
#نویسنده_سیین_باقری
رفتم سمت در به آرومی کلیدو چرخوندم بدون توجه به وضعیتم برگشتم روی تخت نشستم
سلام کرد جوابی بهش ندادم
اومد نزدیک کنار پام زانو زد نشست
_چرا ناراحته دختر شاه پریون
خودشم از واژه ای که به کار برد خنده اش گرفت
در دل پوزخند زدم
من اگه دختر شاه پریون بودم جام اون بالا بالاها بود نه وسط سیاهی خودخواهی پدرم
_نمیخوای اماده بشی الان ناهاره پدربزرگ صدات میزنه
چشمام گرد شد
لبخند زد و مهربون گفت
_اره تا اون صدات نزده نمیتونی بیای تو مجلس
_استرس دارم
_چرا؟
_خجالت میکشم جلوی اونهمه ادم تنهایی بیام
خندید و با شیطنت گفت
_میخوای باهات بیام
ترسیده جواب دادم
_نه اصلا
بلند شد رو به روم ایستاد دست به جیب گفت
_دلت میاد پسر به این اقایی خوشتیپی هزارتا کشته مرده هم دارم
دهن کجی کردم و جواب دادم
_حتما آذین خانم
بلند بلند خندید اونقدر که اشک از چشمش در اومد
_نه خوشم اومد
کنجکاو پرسیدم
_از چی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_هیچی فقط اون گوشیت خودشو کشت زنگ میخوره
نگاهی به صفحه گوشیم انداختم راضیه بود
دستپاچه جواب دادم
_جانم
انقدر صداش بلند بود که گوشیو از گوشم دور کردم
حرفاش که تموم شد دوباره گرفتم کنار گوشم
_دوباره بگو
_الاغ میگم امروز اربعینه قرار هرسالمون یادت نره خدافظ
بعد هم قطع کرد
ایلزاد با چشمهایی گشاد و تعجب زیادی پرسید
_چی گفت؟
خندیدم
_راضیه بود دختر خاله م
سری تکون داد و گفت
_فهمیدم
یه تای ابروم رفت بالا
_میشناسیش؟
_کاملا
_از کجا؟
شونه ای بالا انداخت و کشدار گفت
_بماااااند
بلند شد رو به روش قد علم کردم
_بگین لطفا
_شرط داره
چشمام گرد شد
_چه شرطی؟
_پاشی بلند شی دستی به سر و روت بکشی اماده شی بعد بهت میگم
_یه مقدار کار دارم
_چه کاری دیگه؟
_میخوام زیارت اربعین بخونم
هومی کرد و جواب داد
_من میرم بیرون پس مزاحمت نمیشم
بدون حرف دیگه ای رفت بیرون بلند شدم وضو گرفتم شلوار و مانتو مشکی پوشیدم با روسری بلند سورمه ای کمی کرم پودر و برق لب زدم تا از این رنگ پریدگی خارج بشه صورتم جانمازمو پهن کردم رو به کربلا نشستم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
هدایت شده از ارشیو خاطرات و خاطره هامون
||✨بِسمِاللهِالرَّحمنالرَّحیم🧿🦋||
||✨صبحتونبخیر😍✋🏻||
هر روز دعوتید به محفل #صلوات😍👇
https://EitaaBot.ir/counter/o1af
از طریق لینک؛ سهم امروز خود را ثبت کنید☝️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت215 #نویسنده_سیین_باقری رفتم سمت در به آرومی کلیدو
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت216
#نویسنده_سیین_باقری
بعد از خوندن زیارت اربعین که قرار هرساله ی من و راضیه بود که بخونیم و برای همدیگه دعا کنیم، بلند شدم چادر مجلسی مشکی رنگمو پوشیدم رفتم بیرون سری به اتاق مامان و احسان زدم خبری ازشون نبود
دلو زدم به دریا و رفتم سمت پله های طبقه دوم
صدای شلوغی میومد اما نزدیک نبود و معلوم میشد طبقه ی اول مجلس گرفتن
بین راه ماهرخ خانم جلوم ظاهر شد که با عجله قصد طبقه بالا رو داشت با دیدنم گل از گلش شکفت
چقدر با نمک بود توی لباس و شال بلند مشکی پیرزن پا به سن گذاشته ی ریزه میزه
با لبخند و مهربانی بهم نزدیک شد و بازومو تو دست گرفت
_اومدی عزیزم، خان منتظرته
دستی به چادرم کشید
_زیبا شدی اما ...
حرفشو ادامه نداد
_بیا بریم وقت ناهاره
دستمو گرفت با خودش کشوند عین جوجه اردک پشت سرش روانه شدم
چادرمو سفت گرفته بودم تا از روی سرم سُر نخوره
با ورود به طبقه اول و دیدن جمعیت بیش از ۵۰ نفر از مرد و زن با سن های متفاوت؛ نفسم توی سینه حبس شد و دست ماهرخ رو فشردم
برگشت سمتم نگاهم کرد
_استرس داری
_کمی
_نترس اینا هیچکدوم بالاتر از تو نیستن تو نفر اول این عمارتی شک نکن از همه ی این دخترایی که ممکنه نگاهت کنن و بهت طعنه ای بزنن بهتری
کمی دلم آروم گرفت
با قرار گرفتن کنار پدربزرگ که کت شلوار تمام مشکی پوشیده بود با پیراهن سرمه ای اعتماد به نفس بیشتری گرفتم
تقریبا همه ی نگاه ها برگشته بود سمت من دنبال مامان گشتم
طبق معمول کنار عمه نسرین دیدمش که با لبخند غمگینی براندازم میکرد
عمه نسرین دم گوشش چیزی گفت
مامان اهی کشید و سر تکون داد
بازهم خانم آذر نفر اولی بود که نطق کرد
_عموجان نمیخواین بگین حضور واج امروز ما در عمارت به چه معنی بوده؟
سالهای قبل اختیاری بود
پدربزرگ لبخند مطمئنی زد و جواب داد
_عجله داری آذرجان
قری به گردن کوتاهش داد و موهاشو که از زیر شال مشکی ریخته بود بیرون به عقب داد و گفت
_چرا که نه شما همیشه غافلگیرمون کردین
دخترش از خودش فضول تر پرید وسط بحث و گفت
_عمو بزرگ مشتاقانه منتظر سخنرانی شما هستیم
بعد هم نگاه خصمانه ای حواله ی من کرد که محو آرایش مات دور چشمش بودم
نمیفهمیدم چرا مجلس عزاداری رو با عروسی اشتباه گرفته بودن مادر و دختری
هرچند بقیه فامیل هم دست کمی از اونا نداشتن ولی با ولتاژ کمتر
پدربزرگ صندلی سلطنتی پشت میز بزرگ ناهار خوری رو عقب کشید و با طمانینه نشست
_عجله نکنید بانوان زیبا
پدربزرگ اشاره کرد کنارش بشینم
سمت راستش من نشستم و رو به روم ماهرخ خانم
کنارم احسان و روبه روش ایلناز که با ژست غیر دوستانه ای نگاهم میکرد و نگاه میدزدید
کنار احسان ایلزاد بود و رو به روش آذین خودشو جا داد تا ظرفیت ۳۰ نفره ی میز و باقی افراد هم رفتن سالن بغلی برای صرف ناهار
آذر خانم هم کنار دخترش قرار گرفت لحظه اخر قبل از نشستن رو کرد به من و با لحنی که سعی میکرد دوستانه باشه گفت
_عزیزم مگه اینجا غریبه داریم که خودتو پیچوندی راحت باش همه از خانوادتن هرچند بعید میدونم مامانت از ما حرفی زده باشه
پوزخند زد و مشغول کشید چلومرغ شد
نگاهی به بابابزرگ انداختم که یه تای ابروش بالا بود ماهرخ خانم که ناراحت نگاهم میکرد
دلم نمیخواست جلوی این مادر و دختر که از روز اول شمشیر رو از رو بسته بودن کم بیارم
_نه الحمدلله همه اعضای خانواده ام هستن اما امروز اربعینه و مجلس، مجلس نذری امام حسین پس ترجیه دادم حرمت بذارم و خودمو در معرض دید قرار ندم
ایلناز پقی کرد و جلوی دهانشو گرفت آذر حرص خورد جوابی نداد
من هم پیروزمندانه چشمکی حواله ی مامان مظلومم کردم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
و چقـ🌷ـدر
ارزش دارد💚
اسیر چهـ🌹ـرهۍ
پاڪِ تو شـدن🥀
در میانِ اسارات دنیایـے🕊
#مخلصیم_سردار
#ما_ملت_امام_حسینیم
↬یقیناً ڪُلُه خَیر⇜
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.
.
خواهر یعنے :
یہ لبخند همیشگی گوشہ
لبت کہ چهرھ تو دلربـآتر میکنہ..🐣💙
| همیشگے باشیمـ💌 |
.
.
||
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🧡🍂]
.
انقدر سـینه مـیزد
بهش گفـتن ڪم خودتُ اذیت ڪن
گـفت:
این سینـه نمۍسـوزه..
موقع شهادٺ هـمهجاش
ٺرڪش بود
جز سـینهاش...
#شهید_حمیدسیاهڪالےمرادۍ :)✌️🏻
.
«ضاحِکَةُ مُسْتَبْشِرَةُ»؟
لبخـ🌷ـندتان
بشـ🕊ـارت مےدهد
از آیَنـ🌹ـدهاۍ روشن...
تا قـ🇮🇷ـدس راهے نمانده
#مخلصیم_سردار
↬یقیناً ڪُلُه خَیر⇜
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
رادیو عقیق - مهدی رسولی.mp3
6.1M
°•🌱
تو این دنیا من تورو دارم
"حسینجانم "💔🥺
#مداحی🎼
#مھدیرسولۍ 🎤
#حسینجانم♥️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2