╭🍃
آدمی
براے
ڪسی است،
ڪه دوستش می دارد.
#رحمت_اللعالمـــین
می توان سوخت، اگر امر بفرماید عشـــق
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت409 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت410
#نویسنده_سیین_باقری
وسط کوچه مردد ایستاده بودم نمیدونستم برم عمارت جمشید خان یا پدربزرگ خان
قدمی برداشتم سمت عمارت پدربزرگ خان باز متوقف شدم با خودم فکر کردم شاید اونجا نباشه برگشتم سمت مخالف
دوباره این حرکتم تکرار شد تا بالاخره تصمیم گرفتم سمت خونه ی جمشید خان در نزده ایلزاد صدام زد
_الهه
با شنیدن صداش انگار جون تازه ای گرفتم برگشتم پشت سرم کمی دور تر ایستاده بود انگار از عمارت پدر بزرگ خان اومده بود بیرون
دویدم سمتش قبل از محاکمه توضیح دادم براش
_من .. من بعد از جشن عقد رفتم خونه ی احسان ناراحت بودم یعنی یکم دلم گرفته بود رفتم اونجا که حرف ..
تند تند بدون اینکه فکر کنم حرفامو به زبون میاووردم وقتی دیدم ایلزاد ساکته نگاهش کردم بیخیال زل زده بود به چشمام
_تموم شد؟
دست برد تو جیبش سرشو برد بالا
_آ .. آره بعد رضا گفت دنبالم گشتی سریع اومدم اینجا
_تموم شد؟
عصبانی بود دیگه نبود؟
_بله
_دنبالم بیا
ترسیده بود
_کُ .. کجا؟؟
برگست سمتم
_کجا؟؟ مگه باید بپرسی؟
سرمو انداختم پایین با انگشتام بازی کردم
_نه خب چشم میام
_خوبه
دنبالش روانه شدم داشت میرفت سمت خونه ی جمشید خان وا خب اولم داشتم میرفتم اونجا دیگه چرا الان ترس برم داشته بود اخه ایلزاد نامهربون نیست که حالا یکم عصبانیه آزارم که نمیده میرم دنبالش
درو باز کرد با حرکت سر اشاره کرد برم داخل رفتم دو قدم بعد متوقف شدم تا بهم برسه جلوتر راه افتاد و باز پشت سرش رفتم
در هالو باز کرد زیر لب گفت
_نیازی نیست کسی بدونه بین ما چی میگذره
یعنی نباید کسی بدونه ایلزاد بداخلاق شده و داره با من بد رفتاری میکنه نه نباید کسی بدونه اون عاقلتره اگه کاری میکنی حتما درسته حقمه دیگه چرا ناراحتم پس
عمه نسرین و ایلناز و جمشید خان دور هم نشسته بودن ایلزاد سرد سلامی داد و گوشه ای از مبل دو نفره نشست
عمه نسرین وقتی منو دید بلند شد اومد در آغوشم گرفت
_خوش اومدی عزیزم
خداروشکر تو این جماعت غریب یه آغوش مهربون نصیبم میشد
کنار ایلزاد نشستم و خودمو اماده کردم برای حرفای تلخ جمشید خان
_خوشگذشت؟
نگاهش کردم و صادقانه جواب دادم
_نه
پوزخند زد
_جالبه تو که زبونت ۳۰ متر دراز بود میگفتی مادرت حق داره ازدواج کنه
_هنوزم میگم
_پس عمت از چیه؟
_از اینکه سهمم از مامانم کمتر شده
عمه نسرین گفت
_اینجوری نیست عمه جون مادرت هم گناه داره حق انتخاب داشت
بابابزرگ با عصبانیت گفت
_نسرین تو واقعا خواهر نادری؟
_بله اقاجون ولی یه زن سی چهل ساله چرا مجرد بمونه وقتی میتونه ازدواج کنه بچهاشم که سر و سامون گرفتن
_خب ایلزاد خان برنامه ات چیه؟
_برای چی پدربزرگ؟
_دست زنتو بگیری ببری تو خونه ات
دستام شروع کرد به لرزیدن
_نمیدونم پدربزرگ فعلا نیاز به تمرکز دارم اجازه بدید تو موقعیت مناسب
_مامان جان موقعیت مناسب یعنی کی؟ الانکه الحمدلله با هم خوب و خوشین، چرا مجبور باشی باز تنها زندگی کنی دست الهه رو بگیر با خودت ببر
_عزیزدلم الهه درس داره باید این ترم رو شیراز تموم کنه دیگه جا نداره هی انتقالی بگیره
یعنی قرار بود با مامان برگردم شیراز؟ یعنی ایلزاد اجازه میداد؟
_پس الهه رو با ملیحه بفرست
ایلزاد سرشو تکون داد
_مجبوریم تا پایان ترم صبر کنیم
خدایا چجوری راضی شد اخه دمت گرم خدایا
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
لن یفهمك اِلا اثنین!!
احدهُم مر بحالتك
والاخر یُحبك جداً..
هیچکس جز دو² نفر درکٺ نمےکند
آنکہ حال تو را تجربه کرده
و دیگرے کسےاست کہ
واقعاً دوسـتت دارد..🙂🎈
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
دشمنت ڪشت....🥀
ولے نور تو خاموش نشد🌹
آرۍ آن جلوه ڪه🌷💚
فانے نشود نورِ خداست💠
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•{🦋}•
چشمخودرابازڪردمابتداگفتمحسیـݩ
بازباناشڪهاۍبیصداگفتمحسیـݩ
نامزهراراشنیـدمهرڪجاگفتمعلـے
نامزینبراشنیدمهرڪجاگفتمحسیـݩ
#صلےاݪلہعلیڪیااباعبداللہ✨
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#احلےمنالعسل💗
روضه که تمام شد؛غیبش زد
خیلے گشتیم تا متوجه شدیم
رفته است سراغ شستنِ
سرویسهاۍ بهداشتے..؛
نگذاشت کسے کمکش ڪند.
میگفت: افتخارم این است،
خادمِ روضهۍِ حضرت زهراۜ
باشم😍🌱
#حاجقاسم..
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
گاهے باید رفت
بہ آن دور دست ها
آن جا کہ خوشےها ماندگار است
و آرامش پایان ندارد
مثلا کنار تو💕
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
چهبخشندهخدایعاشقیدارم
کهمیخواندمرا،باآنکهمیداند
گنهکارم... :)🌿
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
إنَّ اللهَ لايُخْلِفُ الْميعاد..
هرگز خداوند زيرِ قولشـ نخواهد زد
-هنوز و تا هميشہ
بہ اين آيـه دلخوشَم:)♡
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
حسن بصرے مےگوید :
در دنیا هیچکس عابدتر از فاطمہۜ
نبوده است
او آنقدر براے عبادت خدا
در محـراب مےایستاد
کہ پاهایش ورم میکرد.. :)💙
مقتلالحسین ، ج¹،ص⁸⁰
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
🍃🍃 🍃 #فقطبراۍخدا... #پارت_نه🌸 مۍخواستندعڪسیادگارۍبگیرند.ازماشینپیادهشد. یڪگروهدیگ
❄️❄️
❄️
#فقطبراۍخدا...
#پارت_ده♥️
وقتےجنگبهقسمتشهرےڪشیدهشد.
برخےبهناچارواردمنازلمردمشدند.
ایستادبهسخنرانےبراےنیروها:
"اگربهشهرشماحملهشود،دوستداریدواردخانهتانشوند؟
خیلےبایدمراقبتڪنیدازحقالنـاس؛
حتےاگروسیلهاےبهاشتباهجابهجاشده،بگذاریدسرجایش.
خداازشماامتحانمےگیرد،ازامتحانسربلندبیرونبیایید."
#داستانهایسردار
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
❄️
❄️❄️