💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#پانزدهم
دلم می خواست بدونم تو اونچند دقیقه بین حاج عباس وبابا چه حرفهایی زده شده.
ولی کسی چیزی نمی گفت.
با صدای در، نگاها به سمتش چرخید
_حاج عباس اینجاست؟
زنی که حسابی معترض و شاکی بود با ورودش این سوال را پرسید و بدون این که مجالی برای پاسخ دادن به کسی بده چند قدم جلو آمد و دلخور رو به حاج عباس ادامه داد
_ دست شما درد نکنه حاج آقا، من همیشه فکر می کردم میلاد من رو هم مثل پسر خودتون می دونید.
_ چی شده معصومه خانم؟ من متوجه منظورتون نمی شم
معصومه خانم که خیلی سعی داشت جلوی حاج عباس خودش رو کنترل کنه به زور لبخندی زد
_ هیچی حاجی، فقط می خوام بدونم اگه الان خدایی نکرده به جایی میلاد، پای آقای امیرحسین سوخته بود و باعث و بانیش اینجا جلوی چشمتون بود، خودتون رضایت میدادید؟ شما به میلاد سپردید رضایت بده تا این دختر بی آبرو هر غلطی دلت خواست بکنه ؟!
حاجی که تازه متوجه منظور معصومه خانم شده بود کلافه سری تکون داد و استغفراللهی زیر لب گفت
_ خانم این حرفها چیه میزنی؟ شما بیرون تشریف داشته باشید من الان می رسم خدمتتون
اون زن که اصلاً قصد کوتاه آمدن نداشت. بدون توجه به حرف حاج عباس ادامه داد
_حاج آقا، شما بزرگ بچه های هیئت هستید و حرفتون روی سر ما جا داره ولی اینجوری که نمیشه هر کی از راه برسه هر بلایی دلش خواسته جوونای مردم بیاره بعد شما حمایتش کنید.
پسر اعظم خانم رو یادتون رفته؟ به خاطر امثال همین دختره خونه نشین شد. امشب نوبت میلاد من شده؟
زن یکی دو قدم به سمت من جلو آمد و نیم نگاهی به من انداخت و ادامه داد
_ خودتون یه نگاه به سر و وضع این دختر بندازید. معلوم نیست از کدوم جهنمی اومده و پدر و مادرش کجا هستند که حتی حاضر نیست درباره شون چیزی بگه
اینبار پاسخ محکم و قاطعی از مامور حاضر در اتاق گرفت
_خانم ما برای هم اینجاییم. اینکه مشخص بشه این خانم کی هست و پدر و مادرش کجاند وظیفه ی ماست. شما بفرمایید بیرون
معصومه خانم پوزخندی زد و دستی روی هوا تکون داد
_ آخه این اگه پدر و مادر درست و حسابی داشت که الان با این وضع اینجا نبود.
حس کردم یک لحظه قلبم از حرکت ایستاد. این زن داشت درباره پدر و مادر من چی می گفت؟! چرا به خودش اجازه میداد اینجور حرف بزنه؟
نگاهم به لبهاش خشک شد و اون بی رحمانه ادامه داد
_اونا هم اینقدر بی قید هستند که اصلا براشون مهم نیست دخترشون تا این وقت شب کجا بوده و چه غلطی می کرده
تلخی زَهر حرفهاش تا عمق وجودم سرخ کرده بود چنان قلبم را به درد آورده بود که دلم میخواست مرده بودم و این حرفها رو درباره ی عزیز ترین هام نمی شنیدم.
توی همین کشمکش با خودم صدای نفس سنگین حاج عباس را شنیدم. انگار فقط اون بود که حال دلم را فهمید
_لا اله الا الله، معصومه خانم متوجه هستید چی میگید؟ شما مگه پدر و مادرش رو میشناسید که اینجوری قضاوت می کنید؟
_ ای بابا حاج عباس، من و شما که دیگه خام و بیتجربه نیستیم. اگه پدر و مادر درست و حسابی بالا سرش بودند که عاقبتش این نمی شد. چرا بچههای ما اینجوری نشدند چون چهارچشمی حواسمون بهشون هست. دختری که تا این وقت شب تک و تنها وسط خیابون پرسه میزنه و خودش رو با محرم و نامحرم در بندازه معلومه تو چه خانواده ای بزرگ شده. یه نگاه به سر و وضعش بیندازید.
این همه تهمت و توهین نسبت به پدر و مادر پاک من روا نبود!
این همه بی انصافی روا نبود!
سکوت در برابر حرفهای این زن روا نبود!
مثل نارنجک ضامن کشیده آماده انفجار بودم و از شدت عصبانیت بدون توجه به وضعیت اطرافم از جام بلند شدم.
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖