eitaa logo
روزهای التهاب (کانال دوم)
2.3هزار دنبال‌کننده
20 عکس
2 ویدیو
2 فایل
اعضای عزیز خوش آمدید اینجا کانال دوم روزهای التهاب هست که رمانهای نویسنده(بانو ققنوس : ن.ق) گذاشته میشه کانال اصلی ما اینجاست👈 https://eitaa.com/rozhay_eltehb کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
_ این فرشته ی خوشگل راحله ی منه! ملکه ی قلب امیر، عروس بی نظیر خانواده ی مستوفی با هر جمله ای که می‌گفت ذره ای از وجودم رو به تلاطم می کشید. باز چشم هام برق نگاهش را تاب نمی آورد و مسیر نگاهم را تا یقه ی سفید پیراهنش تغییر دادم . همون لحظه انگشتش را زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا برد _مگه نمیگم به من نگاه کن؟ به اجبار دوباره نگاهم رو به چشمهاش دادم. از رقص مردمک چشم هام فهمید که زیر بار نگاهش معذبم . با همون لبخند و لحن آرومش گفت _ من که از روز اول عاشق همین حیای چشمهات شدم، ولی جان امیر راضی نشو امشب چشم از این همه زیبایی بردارم. اینقدر خوشگل تر از قبل شدی که دلم می خواد فقط یه دل سیر نگات کنم خیره توی چشم هام بود و سرش رو جلو آورد و لحظه ای گونه ام داغ شد این داغی تا عمق وجودم رسوخ کرد. و بلافاصله من را به آغوش مردونه اش کشید. عطر تلخش مشمام را پر کرد. سرم رو به سینه اش فشرده موهام رو بوسه بارون کرد _ تو فکر قلب من بدبخت رو نکردی این جوری اومدی توی اتاق من؟ نگفتی اینجوری میخوای دلبری کنی امیر بیچاره پس میوفته؟ کمی تو آغوشش موندم و بعد من رو از آغوشش جدا کرد.و با همون لبخندش لب زد _ شنیده بودم وقت نماز که میشه خدا فرشته هاش رو میفرسته روی زمین، ولی فکرش را هم نمی‌کردم فرشته هاش انقد زیبا باشند. قربون خدا برم، واقعا رو بنده هاش چه حسابی کرده؟ با خودش نگفته اگه بنده ی من فرشته به این خوشگلی رو ببینه دیگه حواسش به تنها جایی که نیست نمازشه؟ به هر زحمتی بود لبخندی نثار چشمهاش کردم. دستش را دور کمرم حلقه کرد و به سمت مبل هدایتم کرد _ بیا بشین کنارش نشستم. اون برای چندمین بار جز جزء صورتم را از نظر گذروند و خواست حرفی بزنه که صدای در بلند شد امیر چشم از من گرفت و به سمت در چرخید. _بله؟ صدای خاله گوهر را از اون طرف در شنیدم _ امیر جان پسرم اینجایی؟ _ جانم خاله، بیا تو در باز شده خاله گوهر خانم غرغر کنان یکی دو قدم وارد شد _مادر من به این امیدِ پیر شده گفتم این سبد میوه ها رو ببره ولی هنوز ... این را گفت و با دیدن من کنار امیر حرفش را قطع کرد. کم‌کم صورتش به لبخندی باز شد و با دست به سینه اش کوبید _الهی که من فدای پسرم و عروسم بشم، الهی دورتون بگردم مادر امیر که لبخند از لبش پاک نمی شد نگاهش بین من و خاله گوهر چرخید. خاله گوهر هم قربون صدقه مون میرفت _وای امیرم مادر، کی شب عروسیت بشه من براتون اسپند دود کنم