eitaa logo
روزهای التهاب (کانال دوم)
2.3هزار دنبال‌کننده
20 عکس
2 ویدیو
2 فایل
اعضای عزیز خوش آمدید اینجا کانال دوم روزهای التهاب هست که رمانهای نویسنده(بانو ققنوس : ن.ق) گذاشته میشه کانال اصلی ما اینجاست👈 https://eitaa.com/rozhay_eltehb کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
_راحله یه سوال ازت می پرسم، می خوام درست جوابم رو بدی منتظر ، نگاهش کردم و اون نگاهش رو ازم گرفت و با تردید لب زد _ مامانت که ...به خاطر ما... این تصمیم رو نگرفته؟ تقریباً می تونستم منظورش را بفهمم اما چیزی نگفتم. _ یعنی... به خاطر ...جهیزیه و... حرفش را ناتمام رها کرد. نگاه ازش گرفتم و سر به زیر انداختم. دوباره این مهمون ناخونده توی گلوم جا خوش کرد و من تمام تلاشم را برای مخفی کردنش به کار گرفته بودم. امیر باز نفس سنگینی کشید _ پس حدسم درست بود. از ظهر دارم به این موضوع فکر می کنم. دستش رو زیر چونم انداخت و سرم را بلند کرد. مستقیم توی چشمهام نگاه کرد _ تو که نمی ذاری این اتفاق بیفته مگه نه؟ نمی ذاری مامانت این کار رو بکنه حرفهای امیر اهرم فشاری شد روی بغضم تا قطرات اشک را به چشمهام دعوت کند و من باز تلاش می‌کردم تا نگذارم سد چشمهام سرریز بشه. امیر تا چشم های پرآبم رو دید، رنگ نگاهش عوض شد _ ببین راحله، نباید بذاری این اتفاق بیفته، اصلا... اصلا کی گفته من ازتو جهیزیه می خوام؟ من خودت رو می خوام، وجودت رو می خوام. وقتی تو کنارم باشی دیگه چهارتا تیکه وسیله چه ارزشی داره؟ من که دیگه تو این جنگ نابرابر مغلوب شده بودم و لشکر پیاده نظام اشک، خودش رو به گونه هام رسونده بود، فقط توی سکوت به امیر نگاه می کردم. دستش رو از زیر چونه ام برداشت و کلافه، سری تکون داد و از شیشه بغل نگاهی به بیرون انداخت. باز سرش را به طرف من چرخوند _ راحله من هیچی از تو نمی خوام. هرچی لازم باشه، هرچی تو دوست داشته باشی من خودم برای زندگیمون تهیه می کنم. این رو به مامانت هم بگو با تصور اینکه این حرف‌ها رو به مامان بزنم و اون چه جوابی به من می ده، لبخند تلخی روی لبم نشست که امیر خودش مفهومش را فهمید. _ باور کن نمی ذارم هیچکس بفهمه. یه جوری تمام وسایلمون رو تهیه می کنم که هیچ کس متوجه نشه. حتی نمی ذارم بابا بفهمه. قول می دم راحله چرخید و دستش رو به شونه هام گرفت و مجبورم کرد من هم به طرفش بچرخم. توی چشمهام دقیق شد و خیلی جدی لب زد _با مامانت حرف بزن، بگو امیر گفته خودم می خوام وسایل زندگیم رو بخرم... اگه شما چیزی تهیه کنید من نمی خوام ...من می ترسم حرفی بزنم و براش سوءتفاهم ایجاد بشه..‌ ولی اول تو بگو... بعد هر وقت که موقعیت مناسب بود، بگو من خودم هم باهاش حرف میزنم... راحله من بهت قول دادم، نمیزارم کسی بفهمه. باور کن به هر سختی که بود لب باز کردم و با همون بغضم لب زدم _ من باور می کنم، ولی... ولی تو مامان من را نمی شناسی. وقتی اینجوری تصمیم می گیره، هیچ کس نمی تونه منصرفش کنه امیر دستهاش رو برداشت و صاف نشست. صداش آروم شد و لب زد _ اتفاقا خوب می شناسم. دیگه بعد از سالها خونونواده اکبر آقا رو خوب می شناسم. همون وقتی که فروغ خانم اونجوری گفت، تا ته خط رفتم. چون با اکبر آقا زندگی کردم، می دونم که اگه لازم می شد از نون شبش می زد ولی نمی ذاشت عزت نفسش زیر سوال بره.