eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
چه جوری میتونم.mp3
10.36M
امام زمان(عج) داره باهات حرف میزنه🙂👇 من تورو با خوب و بدت میخام... به همه گفتی رفیق منی و منم نخواستم خرابت کنم منی که گریه میکنم پا به پات چجوری میتونم جوابت کنم؟!:)) گریه نکنیاااا خودم دعات میکنم غصه نخوریا خودم به یادت هستم❤️‍🩹:) هر وقت دلت گرفت صدام کن و بعد یقین داشته باش من کنارت نشستم🙂 فقط رفیق نیمه راه من نباش... حالا ما با حضرت صحبت میکنیم👇 زندگی بی شمارو نمی‌پذیرم آقا چجوری میتونم برات نمیرم؟!:) روز وصالت روز خوشبختیمه روزی که دستای شمارو بگیرم:)) گریه نکنیااا من مگه مُردم آخه ازم تو روتو بر نگردونی دلم گرفته تو که میدونی🙂💔 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋هر روز و هر لحظه سلام کنید به امام زمان (علیه‌السلام) الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵 🌷@emam_zmn🌷
انتظاری که از آن سخن گفته اند، فقط نشستن و اشک ریختن نیست! مابایدخودرا برایِ سربازی‌امام زمان(عج) آماده کنیم. انتظار فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده‌ بودن، خود را از همه جهت برایِ آن هدفی که امام زمان برای آن هدف، قیام خواهد کرد، آماده کردن آن انقلاب بزرگ تاریخی!! 🌷@emam_zmn🌷
1_2418584466.mp3
693.8K
💟چگونه خود را وقف امام زمان عج کنیم ؟ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵 🌷@emam_zmn🌷
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منه تنها منه مظلوم ازت میخوام بمون خانوم 😭😭🖤 🌷@emam_zmn🌷
فاطمه حرکت کرد و هردو ساکت بودن. مریم گفت: _تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره؟ -موقعیت من با تو فرق داره.جریان پویان و افشین هم باهم فرق داره.اگه حاج عمو بدونه تو راضی هستی،خیلی راحت راضی میشه.بابای من میدونه من راضیم ولی راضی نمیشه. -تو اگه بخوای میتونی بابا تو راضی کنی. -من نمیخوام بابام فقط راضی بشه. میخوام پدر و مادرم برای افشین هم پدر و مادر باشن.میخوام مثل امیررضا باشه براشون.میخوام امیررضا همونقدر که برای من برادر خوبیه برای افشین هم باشه. -تو میتونی گذشته رو فراموش کنی،ولی شاید خانواده ت نتونن. لبخندی زد و گفت: _من که برای خوشبختی تو دعا میکنم.. خب تو هم برای من دعا کن دیگه. -جای داداشت خالی که بگه... فاطمه پرید وسط حرفش و باخنده گفت: _فاطمه تو دیگه خیلی پررویی. هردو خندیدن. فاطمه و پویان جلوی در خونه آقای مروت قرار گذاشتن.وقتی فاطمه رسید، پویان با گل و شیرینی ایستاده بود. وارد خونه شدن. همه ساکت بودن.فاطمه گفت: _راستش..من هیچ وقت قسمت اول خاستگاری رو نبودم.نمیدونم قبل از سینی چایی بزرگترها چی میگن. همه خندیدن. -حالا حاج عمو،خاله جون به ما تخفیف بدید و لطف کنید بگین عروس خانوم زودتر چایی رو بیارن. دوباره همه خندیدن. حاج مروت به همسرش اشاره کرد که بگه مریم چایی بیاره.چند دقیقه بعد مریم با سینی چایی وارد شد.فاطمه گفت: _به به،چه عروس خانوم خوبی،هزار ماشاءالله. همه خندیدن. مریم اول به پدرش،بعد مادرش،بعد به فاطمه چایی تعارف کرد و آروم گفت: -دارم برات. به پویان هم چایی داد و کنار مادرش نشست. بعد توضیحات پویان از پدرومادر و زندگیش و صحبت های آقای مروت، فاطمه گفت: _عموجان اگه اجازه بدید،آقا پویان و مریم باهم صحبت کنن. آقای مروت اجازه داد و مریم و پویان به حیاط رفتن.چهل دقیقه گذشت.فاطمه به ساعتش نگاه کرد. نیم ساعت به اذان بود.به مادر مریم گفت: _خاله جون،اگه حرفهاشون طول کشید، من میتونم همینجا نماز بخونم؟ -آره دخترم. پویان و مریم رفتن داخل.فاطمه نگاهی به پویان انداخت،سردرگم به نظر میومد. -داداش،حرفهاتون تموم شده؟ بریم؟ پویان با خجالت گفت: _تموم که نشده ولی... فاطمه احساس کرد پویان معذبه.مریم رفت پیش خانواده ش ایستاد.فاطمه به پویان نزدیک شد و گفت: _چیزی شده؟ -الان بریم ولی با آقای مروت صحبت کنید که یه قرار دیگه هم بذارن. -میخواین بریم مسجد نماز بخونیم و برگردیم؟یا معذبین همینجا نماز بخونین؟ پویان از اینکه فاطمه اینقدر خوب فهمیده بود،لبخند زد. -فکر کنم زشت باشه بگم میخوام اینجا نماز بخونم. -باشه،یه کاریش میکنم. برگشت سمت بقیه و گفت: 🌷@emam_zmn🌷
برگشت سمت بقیه و گفت: _حرفهای خان داداش من تموم نشده ولی الان نزدیک اذانه.حالا چند تا راه وجود داره.یا ما بریم و یه شب دیگه مزاحم بشیم یا الان بریم مسجد و بعد نماز دوباره خدمت برسیم.... آقای مروت حرفشو قطع کرد و گفت: _میتونید همینجا نماز بخونید. پویان گفت: _آخه مزاحم میشم. درواقع آقای مروت برای اینکه متوجه بشه نماز اول وقت چقدر برای پویان مهمه و چطور نماز میخونه برای عصر قرار گذاشته بود. به پویان نزدیک شد و گفت: _مزاحمت نیست.میخوای وضو هم بگیری؟ -نه،وضو دارم. از اینکه پویان با وضو بود،خوشش اومد. -پس بریم اون اتاق. پویان با شرمندگی همراه حاج مروت رفت.موقع نماز آقای مروت به بهانه وضو تنهاش گذاشت.نماز مغرب بود و پویان باید بلند نماز میخوند.حاج مروت پشت در ایستاد و به نماز خوندن پویان توجه کرد.پویان با آرامش نماز میخوند. بعد از نماز دوباره با مریم به حیاط رفتن تا صحبت کنن. فاطمه گفت: _حاج عمو،نظرتون درمورد آقا پویان چیه؟ -همین که الان اینجاست یعنی من موافقم دیگه. فاطمه با خوشحالی گفت: _واقعا؟!! شما موافقین؟!! مادر مریم گفت: _حالا تو چرا اینقدر ذوق کردی؟!! -وا خاله جون!! ..من خواهر داماد هستم ها،چرا خوشحال نباشم! پدر و مادر مریم خندیدن.حاج مروت گفت: _ولی من نظر مریم رو نمیدونم.تو میدونی نظرش چیه؟ فاطمه با لبخند به مادر و پدر مریم نگاه کرد.اونا هم فهمیدن که مریم هم موافقه. فاطمه گفت: _فقط عموجان،خاله جون میدونید که پویان الان خیلی تنهاست.وقتی داماد شما شد،لطفا برای ایشون هم پدر و مادر باشید،همونجوری که برای مریم هستید. پویان و مریم خیلی باهم صحبت کردن. پویان از اینکه درمورد مریم درست فکر کرده بود،خوشحال بود.مریم هم از اینکه جوابش مثبت بود،مطمئن شده بود. مریم گفت: _من دیگه حرفی ندارم.شما اگه مطلبی دارید،بفرمایید. -خانم مروت،من بخاطر زندگی اشتباهی که تو گذشته داشتم،شرمنده م.مطمئنم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم مثل سابق زندگی کنم.اما نمیدونم چطوری میتونم شما رو مطمئن کنم.شما بفرمایید من چکار کنم تا به من اعتماد کنید. -همینکه شما طوری زندگی کنید که میدونید درسته برای من کافیه...فقط من یه خواهشی ازتون دارم. -بفرمایید. 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛 باید از گندم بدبوی گنه، دور شوم تا شوم یار قلمداد، به امّید خدا خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظهٔ میعاد به امّید خدا 🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲 🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲 ♥️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🤍 🌷@emam_zmn🌷