eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
5.7هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
92 فایل
🕊برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج بہ‌شرطِ‌کپے‌آزادبودنِ‌کانالتون لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16764343715196 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 💞 💞 اكنون ما به محلّه مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر است. حتماً مى دانى در زبان عربى به معناى است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر زندگى مى كنند. كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام! مگر نمى دانى كه در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا به مشهور شده است❓ علّت اين نامگذارى اين است كه در همين زندگى مى كند. عبّاسيان، و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به او زير نظر بگيرند. نمى دانم آيا شنيده اى از مردم خواسته است كه به او نكنند؟ آرى، در اين شهر كردن به جرم است‼️ حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد دولتى رفته و حضور خودش در آن را اعلام كند. در روزهاى و بايد به نزد برود. ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
⃣1⃣ تعجّب مى كنى كه چگونه نفر پشت سر يك ستمگر مى خوانند؟ مگر نمى دانى سال هاست كه اين ، پشت هر كس و ناكسى مى خوانند⁉️ فقط ما هستيم كه مى گوييم بايد ، عادل باشد. بيا جلو برويم تا را ببينم. نگاه كن! اين كه خيلى است. برپا مى شود، من و تو، پشت سر خليفه مى خوانيم. اين براى اين است كه در امان باشد و كسى به ما شك نكند🕊🎀🕊 به مى روم، از مى خواهم يك آشنا در اين پيدا كنيم تا بتوانيم چند روزى در اين بمانيم به طرف درِ حركت مى كنيم. همين كه از بيرون مى رويم، به سوى ما مى آيد. به دلم افتاده كه او از است. او فهميده است كه ما در اين غريب هستيم. از ما مى كند و ما را به میبرد خيلى زود همه چيز مى شود حدس من درست بود. او از (ع) است. نام او است. به هر حال ما مى توانيم چند روزى در اين بمانيم. تو رو به او مى كنى و مى گويى: چگونه مى شود به خانه برويم؟ من مى خواهم آن را ببينم. اين كار بسيار است، پسرم! من همه آن را به جان مى خرم. عزيزم! با رفتن ما به خانه (ع) براى آن دردسر درست مى شود. چند مدّت پيش عدّه اى از به خانه رفتند، وقتى خبر به رسيد را براى مدّتى كرد. آيا حاضر هستى براى مشكلى پيش بيايد⁉️ و تو به فرو مى روى. تو هرگز نيستى كه به خاطر رسيدن به ، مشكلى براى پيش بيايد. . ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💟✨ @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣1⃣ او اصرار مى كند كه بايد به اش بروى. هر چه مى گويى: "من بايد بروم"، قبول نمى كند. او مى خواهد تا با يك نوشيدنى، تازه كنى. قبول مى كنى و مى خواهى وارد بشوى; امّا به سوى من مى آيى. تو مى خواهى مرا نيز خود ببرى. مى دانستم خيلى با هستى! روى در حياط خانه نشسته ايم. زير درخت ! رفته است براى ما بياورد. رو به من مى كنى و مى خواهى كه در مورد اين سؤال كنم. براى ما نوشيدنى آورده است: "بفرماييد. قابل شما را ندارد". بعد از مدتّى، من رو به مى كنم و مى گويم: ــ ببخشيد! آيا شما از فرزندان هستيد؟ ــ آرى، من دختر هستم. ــ واى! شما خواهر هستيد؟ نمى شود، درست شنيدم؟ ــ بله، پسرم! درست . ــ نام شما چيست؟ ــ . ــ چرا شما از به اين شهر آمديد؟ ــ من همراه برادرم در مدينه زندگى مى كردم; امّا عبّاسى را مجبور كرد به اين شهر بيايد. من هم به اينجا آمدم. مگر شما نمى دانيد او در اين غريب است؟ او به است. ... 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ نداشتيم، او ما را به خانه اش كرد. بلند مى شوم، را در آغوش مى گيرم و از او مى كنم، با مى پرسد: ــ شما چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به من نيامديد؟ ــ ما به اينجا رسيديم. دروازه بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به مى بردم، امّا... ــ خيلى من مى كنم بِشر كه خيلى نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا كند و برود؟ ما هم هستيم و هم . در اين شهر ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به برويد؟ ــ آرى. من به مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام (ع) به من داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام (ع) است. او به من گفت كه همين الآن مى خواهد تو را ببيند. ... @emamamm
👆👆👆 💞 😘 ⃣4⃣ تو را به داخل دعوت مى كنم. ببخشيد كه اتاق من كمى نامرتّب است، هر طرف را نگاه مى كنى كتاب است. من با عجله ها را در گوشه اى جمع مى كنم. پسرم برايت نوشيدنى مى آورد. اكنون تو گلويى تازه مى كنى و مى گويى: ــ خوب، كى حركت مى كنيم؟ ــ مگر قرار است جايى برويم؟ ــ تو به من وعده داده اى كه دوباره مرا به ببرى؟ ــ يادم آمد. من سر قول خودم هستم. معلوم مى شود كه در تمام اين مدّت به فكر مى كردى و در آرزوى ديدار امام بودى. به اميد خدا، فردا صبح زود حركت خواهيم كرد. صبح زود حركت مى كنيم. بيابان ها، دشت ها و كوه ها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد، ما در نزديكى هستيم. وارد شهر مى شويم. تو خودت خوب مى دانى كه ما نمى توانيم الآن به خانه امام برويم. پس به خانه همان پيرمرد كه نامش بود مى رويم. @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣4⃣ درِ را مى زنيم. در را باز مى كند، ما را در آغوش مى گيرد و به داخل دعوتمان مى كند. او براى ما نوشيدنى مى آورد، ظاهراً خودش است، سال 255 هجرى است و گرفتن در اين ماه ثواب زيادى دارد. از او سراغ (ع) را مى گيريم و حال آن را مى پرسيم؟ اشك در چشمان حلقه مى زند. او دارد گريه مى كند. چه شده است؟ بِشر براى ما مى گويد كه سرانجام مُعتَزّ، خليفه عبّاسى، (ع) را مظلومانه شهيد كرده است. اشك از چشمان ما جارى مى شود. هر چه زودتر دشمنان (ع) را نابود كند. در مورد (ع) سؤال مى كنيم. او براى ما مى گويد كه مُعتَزّ عبّاسى، آن را در شرايط بسيار سختى قرار داده است. هيچ كس حق ندارد به صورت علنى به خانه آن برود. فقط بعضى از افراد به صورت بسيار مخفيانه با آن حضرت ارتباط دارند. سؤال ديگر ما اين است: آيا خدا به (ع) فرزندى داده است؟ در جواب مى گويد: هنوز نه; ولى وعده هيچ گاه تخلّف ندارد. ما مى خواهيم به خانه امام برويم امّا ما را از اين كار نهى مى كند، مُعتَزّ، خيلفه خونريز به هيچ كس رحم نمى كند. او به خود هم رحم نكرد و او را به قتل رسانيد. ... @emamamm
👆👆👆 ⃣4⃣ يكى از كارهاى او اين است كه وقتى مخالفان خود را دستگير مى كند سنگى بزرگ بر پاى آنها مى بندد و آنها را در رود دجله مى اندازد تا غرق شوند. شما نبايد بدون برنامه ريزى به خانه امام برويد. شما تازه به آمده ايد و جاسوسان شما را زير نظر دارند، بايد چند روزى صبر كنيد. چند روز مى گذرد... خورشيد روز 27 رجب سال 255 طلوع مى كند، امروز سالروز است. از خيابان سر و صداى زيادى به گوش مى رسد. خيلى زود مى فهمم كه اين سر و صدا براى شادى نيست، بلكه در شهر آشوب شده است! خوب است از بيرون برويم و از ماجرا با خبر بشويم. همه بيرون ريخته اند، آنها شورش كرده اند. اينها همان نيروهاى اين حكومت هستند و خودشان بايد با شورشيان مقابله كنند، چه شده است كه خودشان هم شورش كرده اند⁉️ ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣5⃣ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣5⃣ امروز روز چهاردهم است و ما مدّتى است كه در اين شهر هستيم. آرامش دوباره به باز گشته است و مردم به زندگى عادى خود مشغولند. مى دانم خيلى دلت مى خواهد امام را ببينى. امّا نمى دانى چه كنى؟ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ... @emamamm 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👆👆👆 💞 😘 ⃣7⃣ شبى كه به رفت، چشمانش به نورِ (عج) افتاد كه در عرش خدا بود. در آن هنگام به پيامبر گفت: " كسى است كه با انتقام از دشمنان، دل هاى دوستان تو را شفا خواهد داد. او "لاّت" و "عُزّى" را از خاك بيرون خواهد آورد و آنها را به آتش خواهد كشيد". مى دانم مى خواهى بدانى كه "لاّت" و "عُزّى" چه هستند؟ آنها دو بُت بزرگ زمان جاهليّت بودند كه مردم آنها را به جاى پرستش مى كردند. اين دو بت، نمادِ جهل مردم روزگار هستند. لاّت و عُزّى، حقيقت كسانى است كه بى جهت قداست پيدا مى كنند و بتِ مردم مى شوند و در سايه اين قداست دروغين به ظلم و ستم مى پردازند. آنها در مقابل مى ايستند و تلاش مى كنند تا حق را از بين ببرند. به راستى چرا بايد و در آتش بسوزند؟ چرا خدا در شب اشاره مى كند كه (عج) اين دو بت را آتش خواهد زد؟ چرا؟ شايد اين كنايه از ديگرى باشد! آيا مى خواهى با كسانى كه نمادِ لاّت و عُزّى هستند آشنا شوى؟ بيا بار ديگر به نگاهى داشته باشيم! در شهر بعد از وفات پيامبر، حوادث زيادى روى داد، كسانى كه به عنوان جانشين پيامبر روى كار آمده بودند، ظلم و ستم را آغاز كردند... تازه از دنيا رفته بود و دو نفر تصميم گرفته بودند از (ع) بيعت بگيرند. دو مرد به سوى خانه وحى مى آمدند; اوّلى، رئيس بود و دوّمى، معاون! آنها به مردم گفته بودند تا هيزم زيادى جمع كنند. مردم هم به حرف هاى آنها گوش كردند و مقدار زيادى هيزم كنار خانه (س) جمع نمودند. به راستى آنها مى خواستند با آن هيزم ها چه كنند؟ دوّمى درِ خانه (س) را محكم زد، فاطمه به پشت در آمد: ــ كيستيد و چه مى خواهيد؟ ــ فاطمه! به بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم ! ــ آيا مى خواهى اين را آتش بزنى ؟ ــ به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار براى حفظ اسلام بهتر است . ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى ؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى ؟ ــ اى ! ساكت شو ، محمّد مرده است ، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست ، همه شما بايد براى بيعت بيرون بياييد ، حال اختيار با خودتان است ، يكى از اين دو را انتخاب كنيد: بيعت با ، يا آتش زدن همه شما. ... @emamamm
👆👆👆 💞 😘 ⃣7⃣ هیچ کس باور نمیکرد که اینان می خواهند خانه (س) را به آتش بکشند . آنها این سخن را از پیامبر شنیده بودند:. هر کسی را آزار دهد مرا آزار داده است ". پس چرا آنها میخواستند درِ خانه (س) را آتش بزنند؟ امّا بار ديگر صداى دوّمى در فضاى مدينه پيچيد: ــ اى ! اين حرف هاى زنانه را رها كن ، برو به بگو براى بيعت با خليفه بيايد . ــ آيا از نمى ترسى كه به خانه من هجوم مى آورى ؟ ــ در را باز كن، اى ! باور كن اگر اين كار را نكنى من خانه تو را به آتش مى كشم . (س) به يارى (ع) آمده بود، آنها چه بايد مى كردند؟ بعد از لحظاتى، دوّمى در حالى كه شعله آتشى را در دست داشت به سوى خانه (س) آمد. او فرياد مى زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" . هيچ كس باور نمى كرد ، آخر به چه جرم و گناهى مى خواستند اهلِ اين خانه را آتش بزنند ؟ چند نفر جلو آمدند و گفتند: ــ در اين خانه و و هستند . ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را آتش مى زنم . هيچ كس جرأت نداشت مانع كارهاى دوّمى شود . سرانجام او نزديك شد و شعله آتش را به هيزم ها گذاشت ، آتش كشيد . درِ نيم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محكمى به در زد . ... @emamamm
👆👆👆 1⃣8⃣ من هستم كه در وجود اين گل، زيبايى همه گل ها را نهاده ام من مى خواهم با يك ، بهار بياورم، آن هم كه خزانى ندارد ! همه بر او سلام كنيد كه او هستى است. رسم است وقتى به دنيا مى آيد او را روى دست فاميل و دوستان قرار مى دهند و هر كسى هديه اى به عنوان چشم روشنى مىدهد معلوم است هر كس كه اين را بيشتر دوست داشته باشد هديه و چشم روشنىِ بهترى مى دهد هيچ كس (عج) را به اندازه خدا دوست ندارد خدا از هستى، منتظر آمدن اين گل بود. به همه مژده آمدن او را داده بود اكنون، (عج)، مهمان خدا شده است. به راستى به او چه هديه و چشم روشنى خواهد داد؟ متحيّر ايستاده است، فرشتگان منتظرند، همه هستى، است (عج) در پيشگاه خدا ايستاده است. كه ناگهان، از غيب صدايى مىرسد "مَرحَباً بِكَ عَبْدى خدا با (عج) با زبان عربى سخن گفت. مى دانم دوست دارى بدانى معناى اين جمله چه مىشود ! ترجمه اين جمله اين است: خوش آمدى بنده من! مى بينم كه نگاهم مىكنى؟ تو به اين ترجمه ساده قانع نمى شوى و دارى تا اين جمله را براى تو بيشتر توضيح بدهم. عزيزم! براى اين عبارت بايد مثالى بزنم: فرض كن چند روزى است كه با يك نفر آشنا شده اى. يك روز در خانه نشسته اى و صداى زنگ را مىشنوى بلند مى شوى و در را باز مى كنى. مى بينى همان جديد توست. او را به داخل دعوت مى كنى و به او مى گويى: خوش آمدى امّا يك وقت است يك دارى كه سال هاست او را مى شناسى. او عزيزترين توست. او در زندگى بارها در مشكلات به تو كمك مادى و كرده است. تو خيلى مديون او هستى و مدّتى است او را نديده اى و دلت برايش تنگ شده است فرض كن كه او الآن درِ را مىزند، برمى خيزى و به سوى درِ مى روى. باور نمى كنى. ذوق مى كنى. او را در بغل مى گيرى. شوق مى ريزى و با تمام وجودت مى گويى خوش آمدى تو به هر دو نفر خوش آمد گفتى; امّا اگر تو زبان بودى، براى اين دو موقعيّت هرگز از يك جمله استفاده نمى كردى! ... @emamamm
👆👆👆 2⃣8⃣ در زبان به آن كسى كه تازه با او آشنا شده ايم، مى گوييم: "اَهلاً و سَهلاً"; امّا به دوست عزيزى كه براى ديدارش اشك شوق مى ريزيم، مى گوييم: "مَرحَباً بِكَ". جمله اوّل براى كسى است كه تازه با او آشنا شده اى. تو مى خواهى به او بگويى: " غريبى نكن! تو مهمان ما هستى". امّا جمله دوّم فقط براى كسى است كه با تمام وجود به او می ورزيم و او را دوست داريم. در واقع ما مى خواهيم به او بگوييم: "عزيزم! اين خانه، خودت است، همه زندگىِ من از آنِ توست. تو به خانه خودت آمده اى". ميزبان وقتى به خود اين كلمه را مى گويد، مى خواهد به او اعلام كند كه تو در خانه من راحت باش، گويى كه همه چيز از آن خودت است، اينجا خانه خودت است. همسفرم! خدا در صبح روز نيمه شعبان (عج) را به عرش برده و به او گفته است: "مَرحَباً بكَ". در واقع خدا با اين سخن مى خواسته چنين بگويد: من! تو به عرش من آمدى. تو مهمان من هستى. بدان كه همه هستى، از آنِ توست! و عرش من خانه توست. آسمان ها و زمين، عرش و فرش، همه از براى توست. من! در اينجا غريبى نكنى! قدم بگذار كه خانه، خانه توست. ما بايد به اين نكته توجّه كنيم كه چرا خداوند به (عج) نگفت: "اَهلاً و سَهلاً". ... @emamamm