eitaa logo
امام حسین ع
27.5هزار دنبال‌کننده
433 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. علوی ➖➖➖ علوی شیعه با حب علی حیدر کرار، شود شاد و از بند دو عالم شود آزاد خدا خلق نمودست ورا از قبل آب و گل حیدر کرار نهادست سر شیعه عجب تاج گلی خالق دادار که آب و گلش از آب و گل شاه عرب، فخر عجم، خواجه ی لولاک، علی خلق نموده علی شاه ، علی ماه علی راه ، علی نصر من الله علی زمزمه ی هر دل آگاه علی حصن حصین است و علی عین یقین است و علی جبل متین است و به کوری دو چشم همه ی خصم امیرالمؤمنین است علی کاشف هر غم علی بر همه مرهم علی ذکر لب عیسی مریم على هستی خاتم علی برگ برات همه ی خلق از آتش و جهنم علی اصل وجود است و علی روی سجود است و علی معدن جود است علی راز و نیاز است و علی سوز و گداز استو علی محرم راز است و علی مهر قبولی نماز است علی صوم و صلات است و علی برگ و برات است و علی حج و زکات است و علی برگ برات است و تجلی صفات است و علی باب نجات است و علی حی و ممات است و علی رمز عبور از پل باریک صراط است و علی ساقی کوثر که همان آب حیات است به خدای احد قادر منان به همان معجزه ی حضرت احمد و به قرآن و به قرآن و به قرآن به همان سوره ی انسان که علی دین من و عشق من و هستی و مستی علی روز و شب و ذکر لب و تاب و تب و ذکر قیامم و قعودم بود ذکر سجودم علی اصل وجودم دل از مهر علی بر نکنم تا نفسی آید و رفتی بکند در دل زارم علی کن فیکون است و تا روز جزا دشمن او خار و زبون است علی باده و جام است علی صاحب نام است امام است و امام است و امام است به قرآن که بود معجزه ی احمد مختار خدا کرده ثنایش الهی که شبی، نیمه شبی وعده ی ما کنج حرم، صحن و سرایش، و ایوان طلایش چه خوش گفت که ایوان نجف دارد عجب حال و هوایی عجب صحن و سرایی چه ایوان طلایی به معراج خدا دید که احمد به علی حیدر کرار کند فخر زبانی که سخن گفت همان لحن علی بود همان صوت علی بود لسانش چو علی بود زمانی که نبوده اثر از آدم و حوا نه موسی و نه عیسی نه دنیا و نه عقبا علی بود و علی بود و علی بود.... ➖➖➖ .
. علی علیه السلام ➖➖➖ به اذن و مدد خالق یکتا به اذن و مدد حضرت طاها به اذن و مدد حضرت زهرا بنویسم نمی از مدحت دریا وصیِّ سید بطحا ولی والی والا علی عالی اعلا تولا و تبرا دمش معجز عیسای مسیحا ونامش ید بیضایی موسی به خلیل آتش نمرود زعشقش شده بردا و سلاما علی کیست علی عبد عبیدی که قیاسش به خداوند نمایند شگفتا به وصفش چه بگویم که کند وصف امیر دوجهان را خداوند تعالی علی صوم و صلاه است که در حال رکوع اهل زکات است و شایسته ی صدها صلوات است بگو مظهر الطاف خداوند جلی کیست بگو در همه آفاق ولی کیست بگو ذکر خفی ذکر جلی کیست بگو تا ابدالدهر امیر دوجهان غیر علی کیست کسی نیست به جز او که هم شان رسول است کسی نیست به جز او که هم کفو بتول است علی بحر معارف علی کنز عقول است به دستش همه عالم شده تسخیر زده با مدد خالق اکبر سر تزویر دو رویی و صداقت به کرسی قضاوت به دستش شده تدبیر شجاعان عرب روبه رویش خارو حقیرند‌ وباید که به دست اسدالله بمیرند میان همه ی معرکه ها شیر و دلیر است علی مونس هر فرد فقیر است وهم بازی هر طفل صغیر است به هر شیعه ی اثنی عشری نعم الامیر است و روزی ده مسکین و اسیر است علی خیر کثیر است بپرسند اگر مذهب مارا بگوییم که آغاز مسلمانی ما عید غدیر است علی ساقی کوثر علی مُظهر و مَظهر علی شیر دلاور علی صاحب محشر علی حیدر صفدر علی برهمه رهبر علی نفس و دم و لحم پیمبر علی سرور قنبر علی عشق ابوذر علی فاتح خیبر چه جنگی همان جنگ که شد بر همگان واضح و روشن چه کسی اهل شکاراست چه کسی اهل فرار است بگو دشمن شیعه که بی مهر علی شیعه شدن نیز محال است همه زندگی ات رو به زوال است بهشتی شدنت خواب و خیال است اگر نطفه ی تو حیض و حرام است ولی نطفه ی ما پاک و حلال است ولی حیف نه گوش شنوایی نه تصدیق زبانی که دشمن کر و لال است رود در پی آن پیر خرفتی که شغال است به کوری شما حب علی در رگ ما در جریان است به روی همه ی ماذنه ها ورد زبان است بزرگ مرد جهان است و با خطبه ی بی نقطه ی نابش نشان داد که استاد بیان است به تن روح و روان است و آرامش جان است ➖➖➖ ✍ .
. بعد از تو گوشواره به دردم نمیخورد رخت و لباس پاره به دردم نمیخورد اي آفتاب برسر زینب طلوع کن این چند تا ستاره به دردم نمیخورد نزدیک تر بیا که کمی درد دل کنیم تنها همین نظاره به دردم نمی خورد ما را پیاده کن، سرمان سنگ میخورد این بودن سواره به دردم نمیخورد چندین شب است منتظرصحبت توأم حرفی بزن، اشاره به دردم نمیخورد این ها مرابه مجلس خوبی نمی برند بعد از تو استخاره به دردم نمیخورد این سنگها هنوزحسابم نمی کنند با این حساب چاره به دردم نمیخورد علی اکبر لطیفیان✍ ********************* هفت روز است اسير سفرم غصه‌ي جانسوز تو و قاسم و عباس و علي‌اكبر و جعفر شده داغ جگرم سايه‌ي سنگين سرت روي سرم خم شده ديگر كمرم بعد تو بي بال و پرم درد و بلايت به سرم ، كاش كه چشمي بگشايي و ببيني كه در اين داغ جدايي چه به روز من و اطفال حرم آمده اي ماه خدايي آنقدر سخت گرفتند به ما بعد تو در راه كه از ما نرسيده است به كوفه به جز سايه‌ي آهي . هفت روز است بجاي تو و عباس شدم همسفر سايه‌ي خولي و سنان هر طرفي چشم من افتاد ، غمي روي دل افتاد كه ناگاه در آن كوچه‌ي تنگ از همه جا بارش سنگ آمد و يك پيرزن از جنس جهنم به كسي قول طلا داد كه با نيزه به نزديكي بامش برود لحظه‌اي آمد و دنيا به سرم ريخت كه سنگي به سر زخمي تو بوسه زد و سر ز روي نيزه‌ات افتاد رقيه به سويت خم شد و تا خواست كه نامت ببرد شانه‌ي زنجير ، حصاري به پرش شد ، پُرِ سرباز همه دور و برش شد ، نيش تلخ دو سه شلاق عجب دردسرش شد تنش انگار حصيري است پر از تار سياهي . هفت روز است پرستار حرم زينب كبراست سپر و حامي و غمخوار حرم زينب كبراست پدر و مادر و دلدار حرم زينب كبراست و وقتي همه خوابند نگهباني بيدار حرم زينب كبراست چه گويم كه ابالفضل علمدار حرم زينب كبراست بخداوند قسم حيدر كرار حرم زينب كبراست پس از حضرت حق و پسر خون خداوند ، نگهدار حرم زينب كبراست ولي چشم به نيزه ست كه از چشم تو بر خسته‌ي اين راه رسد نيم نگاهي. محمد بختیاری✍ **************** ای صبرتو چون کوه در انبوهی از اندوه طوفان بر آشفته ی آرام وزیده ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه ای بغض ترین ابر به باران نرسیده ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود هرروز زمانه به غمت غصه ای افزود غم درپی غم درپی غم درپی غم بود ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی ؟ که آمده ای با دل خون قد خمیده نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل شد شعر به یک روضه ی مکشوف مبدل نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟ این بیت رسیده ست به رگ های بریده این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش شد باز درون دل تو شعله ور آتش در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده این قافله ی توست سوی کوفه روان است برنیزه برای تو کسی دل نگران است شکر است که تا شام فقط ورد زبان است رفتید دعا گفته و دشنام شنیده سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست من ماندم و این شعر و گریبان دریده سید محمد رضا شرافت✍ ******* زیبا هلال یک شبه،ای سایه سرم بالا نشته ای مرا می کنی نگاه عالم همه پناه به نام تو میبرند حالا ببین که خواهرتوگشته بی پناه تو قرص ماه بودی و حالا شدی هلال دیشب مگر چگونه شبت کرده ای سحر روی تو سوخته چونان روی مادرم خاکستر است لای همه گیسوان سر عمری سرم به سینه ات آرام میگرفت حالا تو روی نیزه و من بین محملم هربار نیزه دار ، سرت چرخ می دهد با هر تکان نیزه تکان می خورد دلم از بعد قتلگاه که دیدم به چشم خود زخمی شده دو گونه تو در وضوی خاک دامن گرفته ام پی رأس تو هرقدم تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک عمری ندیده است کسی سایه مرا حالا ببین که رنج و بلا یاورم شده شاه نجف کجاست تماشا کند مرا این آستین کهنه حجاب سرم شده قاسم نعمتی✍
. علیه‌السلام وسط معرکه‌ی جنگ که غوغا شده صد گرد و غبار از پی هر اسب چنان پا شده هر گوش پر از بانگ چکاچک شده یک سو طرف لشکر مشرک شده سوی دگرش لشکر حلت بفنائک شده یک مرتبه فرمانده‌ی‌شان حضرت حیدر دل و دلبر سر و سرور وَ همان کس که ز جا کند در قلعه‌ی خیبر علی آن زینت منبر علی آن نفس پیمبر به جلو خواند محمد حنفیه پسرش را و به او نیزه‌ی خود داد ° داد دستور محمد حنفیه پسرش را که برو سمت جلو محمل آن زن ، زن فتان که شده الگوی شیطان بزن و کار شتر را به دمی یکسره کن ° رفت تا معرکه شمشیر زد و بر دل سرباز مسلمان به کج رفته به تکفیر زد و ضربه پس از شیهه‌ی تکبیر زد و یک نفس خسته کشید آه حوالی شتر تا که رسید آل بنی‌ضبه‌ جان بر کف زن دور شتر یکسره حائل شده بودند چنان حامی محمل شده‌بودند که او قافیه را باخت و سر را به گریبان ز روی خجلتش انداخت و برگشت عقب پیش پدر ° او که نامش حسن‌ست و صف دشمن شکن‌ست و پسر ارشد مرحب فکن‌ست و یل یل‌ها ، به دمی نیزه ز دستان برادر چو گرفت از ته دل جمله‌ی لاحول و لاقوه الا به زبان گفت ، سپس مرکب خود طاویه را با مدد از مادر خود فاطمه هی کرد ره معرکه طی کرد به میدان زد و یک نعره چو طوفان زد و در روبروی شیر چنان شیر شد و میمنه را میسره را از دم تیغش گذراند و رجز حیدری‌اش را ز ته حنجره‌‌اش خواند و پس از آن صف اول صف دوم همه را راند و چو شمشیر برای عدم آورد همانجا ملک‌الموت کم آورد ° حوالی جمل رفت چه مِثل و مَثَل رفت وَ تقدیر عدو سوی اجل رفت ، که از ترس ، بنی ضبهِ جان‌برکف آن زن ، که روا نیست بیارم وسط شعر نشان و لقبش را به عقب رفت ، چو انگشت تحیر به دهان‌ها به عجب رفت ، به خون همه‌شان نیزه‌‌اش آلوده شد و ذره‌ای آسوده شد و رفت و ره معرکه را آن‌همه طی کرد ، شتر را که به یک ثانیه پی کرد ، زن فتنه‌جوی لشکر اعدا به زمین خورد ، نگون بخت شد و کار عدو سخت شد و حیدر کرار دلش تخت شد و قائله‌ هم ختم به تکبیر سپاهش وَ نبودیم ببینیم علی را و نگاهش ، و نوشتند که شهزاده رسیده‌ست به خشنودی شاهش ، پس از آن هم حسنِ شکر گذار از وسط معرکه برگشت عقب پیش پدر ° و پدر دید محمد پسرش را که عرق از سپرش ریخت که شرم از نظرش ریخت ملال از کمرش ریخت به دلداری او رفت و چنین حضرت حیدر به پسر گفت که سرخوردگی‌ات چیست و دلمردگی‌ات چیست؟ تو تنها پسر حیدری امّا حسن از آل عبا و پسر تاج نبوت ، پسر ختم رسالت وَ چنین شان ، تو را نیست ، پس اینگونه روا نیست که با خویش قیاسش بکنی ✍ .
. (ع) به اذن و مدد خالق یکتا به اذن و مدد حضرت طاها به اذن و مدد حضرت زهرا بنویسم نمی از مدحت دریا وصیِّ سید بطحا ولی والی والا علی عالی اعلا تولا و تبرا دمش معجز عیسای مسیحا ونامش ید بیضایی موسی به خلیل آتش نمرود زعشقش شده بردا و سلاما علی کیست علی عبد عبیدی که قیاسش به خداوند نمایند شگفتا به وصفش چه بگویم که کند وصف امیر دوجهان را خداوند تعالی علی صوم و صلاه است که در حال رکوع اهل زکات است و شایسته ی صدها صلوات است بگو مظهر الطاف خداوند جلی کیست بگو در همه آفاق ولی کیست بگو ذکر خفی ذکر جلی کیست بگو تا ابدالدهر امیر دوجهان غیر علی کیست کسی نیست به جز او که هم شان رسول است کسی نیست به جز او که هم کفو بتول است علی بحر معارف علی کنز عقول است به دستش همه عالم شده تسخیر زده با مدد خالق اکبر سر تزویر دو رویی و صداقت به کرسی قضاوت به دستش شده تدبیر شجاعان عرب روبه رویش خارو حقیرند‌ وباید که به دست اسدالله بمیرند میان همه ی معرکه ها شیر و دلیر است علی مونس هر فرد فقیر است وهم بازی هر طفل صغیر است به هر شیعه ی اثنی عشری نعم الامیر است و روزی ده مسکین و اسیر است علی خیر کثیر است بپرسند اگر مذهب مارا بگوییم که آغاز مسلمانی ما عید غدیر است علی ساقی کوثر علی مُظهر و مَظهر علی شیر دلاور علی صاحب محشر علی حیدر صفدر علی برهمه رهبر علی نفس و دم و لحم پیمبر علی سرور قنبر علی عشق ابوذر علی فاتح خیبر چه جنگی همان جنگ که شد بر همگان واضح و روشن چه کسی اهل شکاراست چه کسی اهل فرار است بگو دشمن شیعه که بی مهر علی شیعه شدن نیز محال است همه زندگی ات رو به زوال است بهشتی شدنت خواب و خیال است اگر نطفه ی تو حیض و حرام است ولی نطفه ی ما پاک و حلال است ولی حیف نه گوش شنوایی نه تصدیق زبانی که دشمن کر و لال است رود در پی آن پیر خرفتی که شغال است به کوری شما حب علی در رگ ما در جریان است به روی همه ی ماذنه ها ورد زبان است بزرگ مرد جهان است و با خطبه ی بی نقطه ی نابش نشان داد که استاد بیان است به تن روح و روان است و آرامش جان است ✍ .
. 🔸یا لیتنا کنا معک🔸 چه سِرّی‌ست؟ چه رازی‌ست؟ چه ناز و چه نیازی‌ست؟ غم هجر عجب قصۀ پر سوز و گدازی‌ست ببینید که این دهر عجب شعبده‌بازی‌ست که در روز و شب هر دل آشفته فرودی و فرازی‌ست یکی با من دلسوخته از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت یکی پیرهن صبر به تن داشت و از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت یکی بر لب او نام اویس آمد و از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت یکی محو علامات ظهور و... سخن از غزّه و از شام و یمن گفت یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت ولی هر چه که گفتند فقط تازه شده داغ من و این دل مشتاق من و این دل جا مانده‌ام از قافلۀ عشق چه شد آه دل از قافله جا ماند؟ از آن سیل خروشان چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟ دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند چرا ماند؟ کجا ماند؟ اسیرانه ز پرواز رها ماند در این برزخ تردید چرا ماند؟ چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم چه شد سعیِ صفایم؟ چه شد هروله‌هایم؟ بلند است به فریاد صدایم که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک بر آن حسرت افلاک بر آن تربتِ پاکِ حرم کرب‌وبلایم یکی با جگر سوخته از آتش هجران به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان بگو راه کدام است؟ یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار به من گفت دلم تشنۀ دیدار دلم تشنۀ دیدار امام است یکی گفت بیا عاشق مهجور از این فاصلۀ دور فقط مرهم زخم دل مجروح سلام است یکی گفت بیایید که موجیم که آسودگی ما عدم ماست که این حسرت جانکاه که این غربت ناگاه برای من و تو فیض مدام است بیایید که این شوق مضاعف قعودی است که ماقبل قیام است یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟ که این داغ عظیم است یکی گفت بیا ای دل جا مانده خدای من و تو نیز کریم است بیا، بال سفر بال نسیم است بیا، بال و پری هست امید سفری هست که پرواز در این راه اگر چه شده دشوار ولی باز اگر عاشق و دلباخته باشی اگر از عطش و داغ دلت از نم اشکت پر پرواز و سفر ساخته باشی شود روزی تو لحظۀ دیدار شود رزق تو این‌بار طواف حرم یار طواف حرم سیدالاحرار همان صحن خدایی همان پنجرۀ صبح رهایی :: بیا همسفرِ عشق بیا دل بسپاریم به جاده بیا پای پیاده اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم بیا زائر دلسوخته باشیم بیا، عشق در این جاده چراغ است «چراغی که فروزندۀ شب‌های فراق است» بیا دل بسپاریم به این راه به این سیر الی‌الله که یک‌روز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند همان‌ها که دل از خویش بریدند همان‌ها که به جز دوست ندیدند همان‌ها که شنیدند در این راه صدای دل خود را بیا دل بسپاریم به این راه به این زمزمه‌هایی که به ناگاه به گوش دلمان می‌رسد از دور بیا گوش کن این زمزمه را زمزم جاری‌ست پر از عطر بهاری‌ست صدای سخن جابر انصاری اگر نیست صدای سخن کیست؟ که در حال سلام است به سالار شهیدان و به یاران شهیدش ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش: «عطیه! عجب عطر نجیبی عجب رایحۀ روح‌فریبی عجب نفحۀ سیبی... رسیدیم به سرمنزل عشاق رسیدیم به خاک حرم عشق به آن قبلۀ آفاق بیا دل بسپاریم به جاری فرات و بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم به پابوسی خورشید نجات و شفیع عرصات و قتیل العبرات و بمیریم به پایش بگردیم فدایش که باشیم یکی از شُهدایش که ما نیز در این مقتل عشاق دگر هم‌قدم مسلم و جونیم دگر هم‌نفس حرّ و حبیبیم که ما نیز شهید غم مولای غریبیم شهید حرم کرب‌وبلایی» :: به او همسفرش گفت: «اگر چه که پر از شوق و امیدیم ولی دیر رسیدیم در این معرکه تیغی نکشیدیم در این واقعه داغی نچشیدیم نه رزمی نه نبردی نه بر چهره نشسته‌ست غبار غم و دردی مگر می‌شود آخر که ما همدم این قافله باشیم؟» ولی جابر دلسوخته ناگاه به او داد جوابی که چنان تشنه‌لبی را برسانند به سرچشمۀ آبی به او گفت: «شنیدم که فرمود: حبیبم، رسول دوسرا حضرت خاتم اگر از عمل خیر گروهی دل تو شده مسرور همان اَجر برای تو هم ای عاشق صادق شده منظور تو دلدادۀ هر قوم که باشی شوی روز حساب از پی آن قافله محشور تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی» :: عجب حُسن ختامی عجب لطف تمامی عجب فیض مدامی چه زیباسخن و نیک‌کلامی عجب فوز عظیمی! چه مولای کریمی! بیا ای دل بی‌تاب که از کعبۀ احباب رسیده‌ست شمیمی که از سوی جنان باز وزیده‌ست نسیمی تو ای دل چه نشستی! اگر چون صدف اشک شکستی ولی لحظه‌ای از پا ننشستی که گفته‌ست که از قافلۀ عشق جدایی؟ تو اینجایی و در شور و نوایی تو اینجایی و در سعیِ صفایی تو از خاک جدایی تو در عرش رهایی کجایی مگر آخر تو کجایی؟ بیا چشم دلت را بگشا خوب نظر کن تو در کرب‌وبلایی تو همراه تمام شُهدایی تو در حال طواف حرم خون خدایی .
امام حسین ع
. #سرود #میلاد_حضرت_زهرا (س) آسمونا ستاره بارونه روی زمین آیینه بندونه نبی رولب ز مقدم زهرا چارقل
. حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) . گل گفت که من مذهب دینی دارم با آل رسول همنشینی دارم رنگم ز محمد است بویم زعلی خلق حسن و خوی حسینی دارم ............. دل سراپردۀ محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کُون گردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صبا پرده دار حریم حُرمت اوست بی خیالش مباد منظر چشم زان که این گوشه جای خلوت اوست هر گل نو که شد چمن آرای ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست مُلکَت عاشقی و گنج طرب هر چه دارم ز یُمن همت اوست من و دل گر فِدا شدیم چه باک غرض اندر میان سلامت اوست فقر ظاهر مبین که (حافظ) را سینه گنجینۀ محبت اوست ✍️ ............... ‍ . 📋 آسمان کوثر به دنیا امده کوثر بخوان ✅ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آسمان کوثر به دنیا امده کوثر بخوان با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان مدح آن ممدوحه محبوبه داور بخوان با زبان خویشتن با دم حیدر بخوان با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان هر چه زیبا خوانده ای امروز زیبا تر بخوان ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن روح احمد لیله القدر خدا را مدح کن جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل دست دل بگشوده قران را گرفته در بغل مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل گوهر دریای قفران را گرفته در بغل هستی دادار منان را گرفته در بغل هر چه گویی بهتر از ان را گرفته در بغل ای پیمبر عصمت کبراست این بوسه زن بر افتاب طلعتش زهراست این این ز پا تا سر تجلای جمال داور است ای نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است این به احمد کوثرست و دخترست و مادرست بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است چارده معصوم را شخصیت او محور است جز محمد از تمام انبیا بالاتر است ذات حق با ایه قران ثنا ها گویدش اولین شخصیت عالم فدا ها گویدش مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او ذات رب العالمین مظهر ندارد مثل او مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او نخل سر سبز نبوت بر ندارد مثل او شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است افرینش باغ توحید و بهارش فاطمست دین و قران تا قیامت اعتبارش فاطمست مصطفی فخر نبوت افتخارش فاطمست مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمست دستیارش نه همه دار و ندارش فاطمست ای خوشا ان کس که روز حشر یارش فاطمست در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است فاطمه یعنی تمام هستی هست افرین فاطمه یعنی بهشت رحمه للعالمین فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین فاطمه یعنی چراغ اسمان ها و زمین فاطمه یعنی ید اللهی دگر در استین فاطمه یعنی علی یعنی همان حبل المتین فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا فاطمه یعنی کتاب الله کل انبیا فاطمه در فلک هستی نا خدایی میکند فاطمه در روز محشر کبریایی میکند فاطمه از شیر حق مشکل گشایی میکند فاطمه در چشم حیدر خود نمایی میکند فاطمه در بندگی کار خدایی میکند فاطمه بر شیعیان لطف نهایی میکند فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان فاطمه یعنی ز رافت همنشین با خاکیان کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود کیست زهرا کعبه جان قبله اهل سجود کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود کیست زهرا بر ترین محبوبه حی ودود کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود کیست زهرا خیمه سبز ولایت را عمود کیست زهرا افتابی کبریایی طلعت است کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه ای تمام انبیا مات جمالت فاطمه ای امیر المومنین محو کمالت فاطمه ای تمام وحی در موج خیالتن فاطمه ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه طاهره انسیه حورایی نمی دانم که ای؟ فاطمه صدیقه زهرایی نمی دانم که ای؟ عقل و هوش و دانش افکار خود را باختیم با کمیت وهم تا ان سوی هستی تاختیم یا به مضمون یا به ایراد سخن پرداختیم دست ها بر رشته های چادرت انداختیم ....... آسمونا ستاره بارونه روی زمین آیینه بندونه نبی رو لب ز مقدم زهرا چارقل و وان یکادو میخونه(2) اومده هل اتی.جلوه ی کبریا.بضعه ی مصطفی                     یازهرا یازهرا(2) تهنیت مبارک.فصل شادی اومد ماه نه فلک از.شهرِ مکه سرزد               فاطمه یازهرا طاهره و زکیه و حورا راضیه ومرضیه و زهرا بهشته قرب احمده این گل سوره ی قدر و کوثر و طاها(2) عشق پیغمبره.به نبی مادره.دلبره حیدره                 یازهرا یازهرا(2) زهرا اونکه داره.ازحیا نشونه روبه روی اعمی.روشو می پوشونه               فاطمه یازهرا ‌‌‌‌...... جبرئیل است که باز آمده از جانب معبود سوی ختم رسل احمد محمود 👇
امام حسین ع
سرود دقیقه ۴ #سرود آسمونا ستاره باروونه ✍ به قلم ابوذر رییس میرزایی 🎤 کربلایی #جواد_هاشمی
. ولادت حضرت زهرا جبرئیل است که باز آمده از جانب معبود سوی ختم رسل احمد محمود ولی خرم و خشنود که ای بود خدا را ز ازل مقصد و مقصود خدا راست یکی گوهر نایاب رخش مهر جهان تاب کفش بحر در ناب تنش جان مجسم دمش آیت محکم که خواهد کند از لطف وکرامت این گوهر را به تو تقدیم که غیر از تو کسی لایق این هدیه شایسته نبود است و نباشد به تو حکم آمده از ذات الهی که چهل روز و شب از همسر خود دور شوی غزق یم نور شوی نورعلی نور شوی ، آن در یکتای احد مظهر ا... و صمد دور شد از همسر و گردید روانه به سوی خانه بنت اسد آن مادر فرخنده مولا ، همه شان غرق تجلی همه شان محو تولی و در آن چهل شب و چهل روز خدا گفت و خدا خواند و خدا دید و نمی دید به جز روی خدا را. این چهل شب همه پایان شد و پیغمبر اسلام ز سر تا به قدم جان شد و آئینه جانان شد و خندان به سوی خانه شتابان شد و کوبید در خانه و بگشود خدیجه در و ناگه نگهی کرد به خورشید رخ خواجه لولاک چراغ دل افلاک تبسم به لبش بود و به از روز شبش بود ، گل انداخته ماه رخش از دیدن رخسار محمد ، و در آن مرحله جبریل امین بوسه نهادی به زمین گفت ای صاحب دین آمدم از خلد برین بر تو فرستاده خدا میوه جنت که در آن طینت زهراست گل گلبن طاهاست که او را شرف ام ابیهاست تناول کن و رو کن به سوی بستر دلدار به فرمان خدای احد قادر قفار ، چو شد منتقل آن نور مکرم ز پیغمبر اکرم در آن بانوی عالم جلوات روی زهرا ز رخش گشت نمایان و ثنا گفت رسول دو سرا را. زنان قرشی یکسره از مادر اسلام بریدند ز کاشنه او پای کشیدند چو دیدن شده همسر و دلدا رپیمبر ، ز خدا باد درودش به قیام و به سجودش که یکی طرفه ندا خواست ز اعماق وجودش چه صفابخش ندایی چه فرخنده صدایی چه دل انگیز کلامی چه پیامی که الا مادر پاکیزه سرشتم گل خوشبوی بهشتم منم ای مادر فرخنده منم فاطمه فرزند تو دلبند تو هم صحبت تو هم دم و غمخوار تو ، غم نیست اگر خیل زنان از تو بریدند ، مقام تو ندیدند تو ناموس خدایی تو کانون وفایی تو دنیای صفایی تو که از هستی خود دست کشیدی و خدا فاطمه ات داد که روشن کند از پرتو انوار رخش چون دل پیغمبر و چشم تو همه عرض و سما را ، خدیجه تک و تنها در امواج محن ها نه یاور نه معین و نه مدد کار زده تکیه ببه دیوار که از لطف خدای احد قدر قفار رسیدند ز ره چهار زن پاک لب خویش گشودند و سلامش بنمودند سلامش ز ادب باز نمودند یکی گفت منم مریم عضرا یکی گفت منم خواهر موسی یکی گفت منم ساره یکی گفت منم آسیه ای مادر زهرا ، همگی دل به تو بستیم و تو را قابله هستیم که آری به جهان سیده کل نساء را خواطین بهشتی همه گشتند ثناگوش گهی بوسه نهادی به گل روش گهی دست کشیدند به پهلوش که یکباره همه حجزه او گشت پر از نور و درخشید جمالی که از آن چشم قمر کور و به رخ سوره والشمس به قامت شجر طور بسی خوب تر از حور نهاده به چشم کره خاک دو دستش سوی افلاک به ذکر احد پاک گهی حمد خدای ازلی گفت گهی وصف نبی گفت گهی مدح علی گفت به آواز جلی گفت سپس خنده به رخ مادر زد و آن چهار زن پاک بگفتند سلامش بستودند تمامش همگان محو مقامش همه سرمست کلامش همه شستند به ابریق بهشتی همه گفتند درود و صلواتش همه محوش همه ماتش همه مستش همه دادند به هم دست به دستش همه دیدند در او آئینه غیب نما را به تو پیوسته درودم به تو هر لحظه سلامم که تویی حجت کل حجج ا... تویی از همه اسرار الهی همه واقف همه آگاه زنور تو شده خلق بهشت و ملک و حوری و قلمان و سپهر و فلک و اختر و شمس و قمر الحق که تو خود جان رسولی و تو مرآت عقولی و تو زهرای بتولی و تویی حاکم صحرای قیامت و تویی مادر والای امامت تویی آن عبد خدا جلوه که پیوسته خداوند فرستاده سلامش تویی آن کس که همه هست جهان هست ز هستش تویی آن کس که محمد زده گل بوسه به پیشانی و دستش تو که دست همه گیری چه شود دست بگیری ز من بنده دلباخته بی سرو پا را. .
. 🔸️ 🔸️مدح و منقبت (س) 🔸️ 🔸️پرده‌ی اول خواب بودم که یکی داد صلا ای همه در هول و وَلا خیز ز جا خویش مطهر کن و از آب وضو ساز که هنگام نماز است در میکده باز است کنون وقت نیاز است کن آغاز سخن دور ز هر رنج محن طوطی شکر شکن ای قافله سالار نجف ای گوهر بحر شرف با همه‌ی شور و شعف مرغ خوش الحان تو بگو مدح یکی صابره‌ی عاقله‌، ریحانه‌ی گلزار رسول دو سرا همقدم شیرخدا بدرالدجا شمس الضحی دُّر فروزنده‌ یکی گوهر رخشان،چو خورشید درخشان شده تا که نمایان کسی که شده بانی همه خلقت دنیا کسی که به پدر گشته چنان ام‌ابیها خدا گفته که زهرا بود نام گرامش به دنیا و به عقبا و یا اینکه بود بضعه‌ی طاها همان مادر بابا که زینت شده بر عرش مُعلّی 🔸️پرده‌دوم سحر بود و سحر بود و سحر بود دو چشمان همه عاشق بیچاره به در بود خبر بود و خبر بود و خبر بود همه عشق در این مرحله چون اشک بصر بود ز سوی احدیت به زمین طرفه ثمر بود هر آن دیده به دیدار جمال احدی دیده‌ی تر بود خدا خواست که از مکه تجلی کند و نور شود نورُُعلی نور همان نور که مستور بماند ز نظر دور همان نور که منصوره‌ی مستوره‌ی مهجوره‌ی محبوب، به امر احدیت شده زهرا همان ام‌ابیها همان ام‌الکتاب سوره‌ی اسرا زمینی شد و از دامن محبوبترین یار پیمبر همان کو که ز زنهای بهشتی همه برتر شده مادر زهرای مطهر خدا خواست دهد گوهر نایاب چو کوثر به آن مادر فرخنده‌ که شد محرم اسرار خداوند همان مادر مظلومه همان کس که شده بی‌کس و یاور خدا خواست که این گوهر شب‌تاب، همین مادر ارباب، که مهریه‌ی او گشته ز حق آب، شفیعه به جزا بر همه احباب، به شبهای خدیجه شده چون مهر و مه و حضرت مهتاب نصیبش بشود تا که بدانند خلایق که این مادر سادات همین قبله حاجات همینکس که بود روح مناجات خدیجه است ورا مادر و احمد پدر و حضرت جان همنفس و زینب و کلثوم بود دخترشان لوءلوء و مرجان بود از نص کتاب گوهر نایاب عزیزان دل حضرت زهرا مکرم که جهان گشته منظم تماما همه ازجمع کثیرند که از آل کساء میشود و بعد امامان که بیایند سپس محنت عالم بسر آید در آن وقت که آید ز پس پرده غیبت امامی که رحیم است و عظیم و است و کریم است و آن منتقم خون شهیدان خدایست که نامش بجهان مهدی زهراست همان صاحب دنیاست و از مقدم نورانی او عدل در این چرخ مهیاست و هر دم علم فاطمیش یکسر برپاست و آن تا به ثریاست..... خبر میدهم امشب به شما منتظران باده‌کشان یک خبر ناب.... بدانیم بدانید همه نیک بمانیم بخوانیم همه نیک شب تیره جدا گشته ز تاریک به الطاف الهی ظهورش شد نزدیک بیاید پسر فاطمه آن منتقم خون شهیدان و آن مصلح دوران،همان نور، همان عطر گل نرگس در باغ بهاران الهی تو کمک کن تو مدد کن به انوار الهیه‌ی مستوره‌ی منصوره که در گاه ظهورش همه منتظران پاک شویم در قدمش خاک شویم شاهد این راه شویم تا که بیاید به جهان مصلح عالم عزیز دل خاتم بگویم من این ذکر دمادم که عجل لولیک.... پسر کعبه و زمزم ✍ .
. اثر حاج مجتبي صمدي شهاب کعبه آنروز فقط بتکده بود، سرد وبحران زده بود، حق تعالی دگرازپستی مردم به ستوه آمده بود، چه سیاه ان سده بود. خانه ای را که به دستور خداوند کریم ساخت بازحمت خود ابراهیم تا شود معبد خلاق عظیم شده بد بتخانه ، خلق هم مستانه غافل از یاد خداوند ودود رو به بتها به سجود سر تعظیم خود آورده فرود، ظلمت وکفر فقط بود که میکرد نمود، غیر انگشت شماری همه جاهل بودند پست وکاهل بودند، اهل باطل بودند، از خرافات وپلیدی همه کامل بودند، دختران زنده به گور وپدران وای که قاتل بودند. نفس امّاره چه طغیان میکرد قتل ایمان میکرد خاک غم برسر انسان میکرد. فخر مردم همگی ثروت بود برده داری همه جا عزّت بود زن آنروز تهی ازگهر عصمت بود فارغ از عفّت بود مرد آنروز اسیر هوس ولذّت بود، عرصه ظلم نمی آمد تنگ ، نه ادب بود نه علم وفرهنگ، شیشه عقل قبائل همگی طعمه سنگ منطق علم عرب بود برپایه جنگ داده بودند به نسیان همگی یاد خدارا* وقت آن بود که شب طی شود آید سحری آید از راه دگر راهبری از خدا تا به زمین محرم وپیغامبری آید ازراه شه خوش سخن وخوش سیری تا زانفاس خوشش زنده شود باز جهان بشری تا نماند دگر از ظلم وسیاهی اثری زین سبب در شبی از خاطره ها عاقبت مکّه شداز غصه رها غصه طی شد زیرا بهترین خلق خدا در سکوتی به دل غار حرا بود در حال مناجات ودعا که ندا آمد ای یار بخوان کرد تکراربخوان تو مگوی از چه بخوان که از خالق دادار بخوان از خدای فلک و خالق جنّ وملک و صاحب اسرار بخوان بعدازاین توبخدا یار خدایی برخیز تورسول دوسرایی برخیز منجی خلق زطوفان بلایی برخیز. خیز از جا که تو آخر نبی ا... مسلّم هستی وارث عیسی مریم هستی ناجی سینه غمدیده آدم هستی صبح شبنم هستی فیض خاتم هستی حکم محکم هستی خاتم بعثت حق خاتمه غم هستی حاکم عرش وزمین وهمه عالم هستی کوری دیده کفّار تو پیغمبر اعظم هستی باتو حق می شکند پشت غم وظلم وجفا را* صاحب خلق عظیمی تو باب کرمی ذکر حق دم به دمی شه قوم عربی وعجمی از ازل تا به ابد در همه جا محترمی خیز وبردار تو در را هدایت قدمی که به تو قدرت دیگر بدهیم ذات حق را به مظهر بدهیم استقامت بنما تابه توجوهر به دهیم قدرت عفو شفاعت به تو در وادی محشر بدهیم جام اطهر بدهیم عوض این همه زحمت به تو کوثر بدهیم دختری خوبتر از خوبی مادر بدهیم غم مبادت به تو یاور بدهیم شیر لشگر بدهیم مهراس از صف دشمن به تو حیدر بدهیم. تو.رسول اللهی و هست علی هارونت با علی خصم شود مغبونت می شود دین خدا مرهونت همگی مدیونت همه لیلا صفتان مجنونت ریشه خون خدا خون حسین در خونت تو نسل تو همه پاک تر ازهر پاکیدبرتر از ادراکید سبب خلقت هستی و همه افلاکید قبله اهل سما سرور اهل خاکید چه هستید که هستید شما فلک نجاتید به حق روح حیاتید شما مظهر و مظهر به تمام حسناتید خدایی سکناتید الهی وجناتید همه معدن لبریز صفاتید درون مایه قرآن به تمام صفحاتید شما رکن صلاتید تمام برکاتید شما صاحب وشایسته ذکر صلواتید که فقط عشق شما زنده کند سینه مارا* شعر عيد اثر .
. 🔸یا لیتنا کنا معک🔸 چه سِرّی‌ست؟ چه رازی‌ست؟ چه ناز و چه نیازی‌ست؟ غم هجر عجب قصۀ پر سوز و گدازی‌ست ببینید که این دهر عجب شعبده‌بازی‌ست که در روز و شب هر دل آشفته فرودی و فرازی‌ست یکی با من دلسوخته از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت یکی پیرهن صبر به تن داشت و از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت یکی بر لب او نام اویس آمد و از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت یکی محو علامات ظهور و... سخن از غزّه و از شام و یمن گفت یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت ولی هر چه که گفتند فقط تازه شده داغ من و این دل مشتاق من و این دل جا مانده‌ام از قافلۀ عشق چه شد آه دل از قافله جا ماند؟ از آن سیل خروشان چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟ دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند چرا ماند؟ کجا ماند؟ اسیرانه ز پرواز رها ماند در این برزخ تردید چرا ماند؟ چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم چه شد سعیِ صفایم؟ چه شد هروله‌هایم؟ بلند است به فریاد صدایم که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک بر آن حسرت افلاک بر آن تربتِ پاکِ حرم کرب‌وبلایم یکی با جگر سوخته از آتش هجران به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان بگو راه کدام است؟ یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار به من گفت دلم تشنۀ دیدار دلم تشنۀ دیدار امام است یکی گفت بیا عاشق مهجور از این فاصلۀ دور فقط مرهم زخم دل مجروح سلام است یکی گفت بیایید که موجیم که آسودگی ما عدم ماست که این حسرت جانکاه که این غربت ناگاه برای من و تو فیض مدام است بیایید که این شوق مضاعف قعودی است که ماقبل قیام است یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟ که این داغ عظیم است یکی گفت بیا ای دل جا مانده خدای من و تو نیز کریم است بیا، بال سفر بال نسیم است بیا، بال و پری هست امید سفری هست که پرواز در این راه اگر چه شده دشوار ولی باز اگر عاشق و دلباخته باشی اگر از عطش و داغ دلت از نم اشکت پر پرواز و سفر ساخته باشی شود روزی تو لحظۀ دیدار شود رزق تو این‌بار طواف حرم یار طواف حرم سیدالاحرار همان صحن خدایی همان پنجرۀ صبح رهایی :: بیا همسفرِ عشق بیا دل بسپاریم به جاده بیا پای پیاده اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم بیا زائر دلسوخته باشیم بیا، عشق در این جاده چراغ است «چراغی که فروزندۀ شب‌های فراق است» بیا دل بسپاریم به این راه به این سیر الی‌الله که یک‌روز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند همان‌ها که دل از خویش بریدند همان‌ها که به جز دوست ندیدند همان‌ها که شنیدند در این راه صدای دل خود را بیا دل بسپاریم به این راه به این زمزمه‌هایی که به ناگاه به گوش دلمان می‌رسد از دور بیا گوش کن این زمزمه را زمزم جاری‌ست پر از عطر بهاری‌ست صدای سخن جابر انصاری اگر نیست صدای سخن کیست؟ که در حال سلام است به سالار شهیدان و به یاران شهیدش ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش: «عطیه! عجب عطر نجیبی عجب رایحۀ روح‌فریبی عجب نفحۀ سیبی... رسیدیم به سرمنزل عشاق رسیدیم به خاک حرم عشق به آن قبلۀ آفاق بیا دل بسپاریم به جاری فرات و بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم به پابوسی خورشید نجات و شفیع عرصات و قتیل العبرات و بمیریم به پایش بگردیم فدایش که باشیم یکی از شُهدایش که ما نیز در این مقتل عشاق دگر هم‌قدم مسلم و جونیم دگر هم‌نفس حرّ و حبیبیم که ما نیز شهید غم مولای غریبیم شهید حرم کرب‌وبلایی» :: به او همسفرش گفت: «اگر چه که پر از شوق و امیدیم ولی دیر رسیدیم در این معرکه تیغی نکشیدیم در این واقعه داغی نچشیدیم نه رزمی نه نبردی نه بر چهره نشسته‌ست غبار غم و دردی مگر می‌شود آخر که ما همدم این قافله باشیم؟» ولی جابر دلسوخته ناگاه به او داد جوابی که چنان تشنه‌لبی را برسانند به سرچشمۀ آبی به او گفت: «شنیدم که فرمود: حبیبم، رسول دوسرا حضرت خاتم اگر از عمل خیر گروهی دل تو شده مسرور همان اَجر برای تو هم ای عاشق صادق شده منظور تو دلدادۀ هر قوم که باشی شوی روز حساب از پی آن قافله محشور تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی» :: عجب حُسن ختامی عجب لطف تمامی عجب فیض مدامی چه زیباسخن و نیک‌کلامی عجب فوز عظیمی! چه مولای کریمی! بیا ای دل بی‌تاب که از کعبۀ احباب رسیده‌ست شمیمی که از سوی جنان باز وزیده‌ست نسیمی تو ای دل چه نشستی! اگر چون صدف اشک شکستی ولی لحظه‌ای از پا ننشستی که گفته‌ست که از قافلۀ عشق جدایی؟ تو اینجایی و در شور و نوایی تو اینجایی و در سعیِ صفایی تو از خاک جدایی تو در عرش رهایی کجایی مگر آخر تو کجایی؟ بیا چشم دلت را بگشا خوب نظر کن تو در کرب‌وبلایی تو همراه تمام شُهدایی تو در حال طواف حرم خون خدایی .