.
#تسلیت_بندرعباس
حداقل آب را به روت نبستند
حداقل سنگ بر سبوت نبستند
حداقل شام را گرسنه نماندی
راه نفس از چهارسوت نبستند
مدرسهات را به خاک و خون نکشیدند
بمب و مسلسل بر آرزوت نبستند
داغ تو را کوچهها به گریه نشستند
پنجرهها تار عنکبوت نبستند
با خبران، تسلیت دریغ نکردند
با شرفان، قامت سکوت نبستند
در صف اهدای خون مسابقه دادند
جز به دعایت صف قنوت نبستند
بندرِ عباس! غزه را تو دعا کن
حداقل آب را به روت نبستند
✍🏻 #مهدی_جهاندار
🏷 #حادثه_بندرعباس | #غزه
🇮🇷
از غمی که کرده گیسوی تو را گریان بگو
موج موج ای بندر زیبای هرمزگان! بگو...
تکیه کن بر شانههای «ناخدا خورشید» و باز
از غروب کوسهها در تور صیادان بگو
با همین بازوی زخمی سعی کن، پارو بزن
از طلوعی تازه با مردان قایقران بگو
محض دلداری به جاشوها، به دریا خیره شو
قصهای از صید مروارید در عمان بگو
نفت کن فانوسها را، راه را گم کردهاند
رمز شب را سو به سو با هرچه کشتیبان بگو
با شکوهِ پرچم دریانوردانِ کهن
از سرِ پا ایستادن در دل طوفان بگو
گریه کن بندر به روی دامنی که آشناست
هرچه غم داری برای مادرت ایران بگو
✍🏻 #اعظم_سعادتمند
🏷 #بندرعباس
🇮🇷
غزلی تقدیم به جان ایران؛ بندر عباس...
▪️"عباس" نام دیگر ایران شد
بندر شکست بغض غریبش را
زلفش به دست باد، پریشان شد
آتش رسیده بود به آغوشش
چشم انتظار بوسهی باران شد
هی شعلهشعله متن خبرها سوخت
چشمان ما زمان تماشا سوخت
آه از عطش که سینهی دریا سوخت
بندر چرا شبیه نِیستان شد!؟
یک سو شرار چهرهی جاشوها
یک سو سکوت حرکت پاروها
کشتی شکسته دست به پهلوها
چشمان روز واقعه حیران شد
در موجموج حادثه آتش بود
این آزمون سخت سیاوش بود
خاکستری که روی سیاه او
تقدیر شعلههای پشیمان شد
همسایهی همیشهی خورشیدیم
چون ابرهای غمزده باریدیم
با جان شعلهور شده فهمیدیم
"عباس" نام دیگر ایران شد
ققنوسها به سمت خدا رفتند
بر نردبان سبز دعا رفتند
تا از سکوت پنجرهها رفتند
بندر شروع نقطهی پایان شد
#احمد_ایرانی_نسب ✍
#بندر_عباس
#بندر_عباس_تسلیت
#هرمزگان_تسلیت
.