eitaa logo
امام حسین ع
18.3هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد شیون و گریه و آهم به ثریا برسد به لب خشكِ تو دِق می كنم از غصه اگر تیغِ خورشید بر این پهنه صحرا برسد كوكبِ بختِ جدایی ز تو تقدیرِ من است چشم از رویِ تو بر هم نزنم تا برسد به تنِ اصغرِ تو یك سرِ سوزن حس نیست با كمی آب تلظّیش به لالا برسد علی ات را بشناسند نخواهند گذاشت بویی از پیرهنش نیز به لیلا برسد بدنش مثلِ فدك پخشِ زمین خواهد شد پای عباسم اگر بر لبِ دریا برسد گرگ ها یوسفِ خواهر به سرت می ریزند چاره ام چیست اگر كار به این جا برسد؟ نیزه، خون، چكمه، سراشیبی گودال، سرت عمرِ زینب به گمانت به تماشا برسد رویِ تَل دخترِ مضطر شده می میرد اگر پای اسبی به لبِ تشنه ی بابا برسد وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود دست بی عاطفه بر چادرِ زن ها برسد آتش و خیمه و غارت شدن هر چه كه هست هیچ كس نیست به دادِ منِ تنها برسد نفسِ سینه ی زینب، نفست می گیرد وای اگر امشبِ این دشت به فردا برسد 🔹 🔹
3. در من سراغی 10.3.96 حرم.mp3
11.21M
#مناجات ماه #رمضان #استاد_حیدرزاده در من سراغی جز گنهکاری نداری 10 خردادماه ۱۳۹۶ متن شعر اجرا شده ، توسط #استاد_حیدرزاده : شعر اول : در من سراغی جز گُنهکاری نداری جا مانده تر از من گرفتاری نداری با این همه حالا که برگشتم گلایه از توبه های زشتِ تکراری نداری خدای من : تو آنقدر خوبی که حتی از نشستن با بنده­ی آلوده ات عاری نداری با روسیاهِ مُستحقِّ سرزنش هم قصدی به غیر از آبروداری نداری نه قهر، نه خط و نشان با این همه جُرم از من به جز آمرزش اصراری نداری کِی سخت گیری می کنی با این که پیداست شرمنده تر از من بدهکاری نداری درهای دوزخ بستی و نازم خریدی انگار که اصلاً گنهکاری نداری در سفره ی پر فیضِ این شبهایِ رحمت جز دستگیری غیرِ ستّاری نداری شاعر : #علیرضا_شریف شعر دوم : الهی به خوبان عالم قسم به هفتاد و دو اسم اعظم قسم به عالَم به آدم به خاتم قسم ز پا اوفتادم تو دستم بگیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر دلم گشته بیمار و خواهم دوا که جز تو کند حاجتم را روا؟ به زنجیر نفس و به بند هوا اسیرم اسیرم اسیرم اسیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر اوج : به لطف و عطای تو خو کرده‌ام رضای تو را آرزو کرده‌ام به درگاه عفو تو رو کرده‌ام تو عفوم نما و تو عذرم پذیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر اگر چه گنهکار و آلوده‌ام به امیدِ عفو تو آسوده‌ام پر از مِهر مولا علی بوده‌ام ازآن دم که مادر مرا داده شیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر الهی! من اقرارکردم بدم و لیکن تو گفتی بیا ،آمدم به خاک تو روی توسل زدم شدم زار و شرمنده و سربه‌زیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر شاعر: #حاج_غلامرضا_سازگار
3. واحد.mp3
7.2M
میشود روشنیِ خیمه بمانی تا صبح مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح میشود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی تا پیِ چاره مرا سر نَدَوانی تا صبح منتت دارم و میخواهم اگر راهی هست مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح چه به روزِ تو می آرند خدا میداند زنده نگذاردَم این دل نگرانی تا صبح روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح دهنِ خشك و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح بُغض پا پیچِ گلویم شده و می ترسم كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح هول كردم به زمین خوردم و میخواهی خاك از چادرِ زینب بتكانی تا صبح چشمِ بارانیتان می دهد امشب خبرم از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر میخورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر آسمان را زِعطش دود فقط خواهی دید رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر سرِ شش ماهۀ تو میشود آویز به پوست ارباً ارباست علی اكبرِ تو فردا عصر می بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم تكه تكه تنِ آب آورِ تو فردا عصر تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟ دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر چنگِ یك مُشت سنان در طمعِ گیسویت میزند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر چكمه ای سرخ می افتد به رویِ سینۀ تو خنجری كُند رویِ حنجرِ تو فردا عصر ... شاعر : به همت جواد افشانی .
. 🎤 شعر اول : در من سراغی جز گُنهکاری نداری جا مانده تر از من گرفتاری نداری با این همه حالا که برگشتم گلایه از توبه های زشتِ تکراری نداری خدای من : تو آنقدر خوبی که حتی از نشستن با بنده­ی آلوده ات عاری نداری با روسیاهِ مُستحقِّ سرزنش هم قصدی به غیر از آبروداری نداری نه قهر، نه خط و نشان با این همه جُرم از من به جز آمرزش اصراری نداری کِی سخت گیری می کنی با این که پیداست شرمنده تر از من بدهکاری نداری درهای دوزخ بستی و نازم خریدی انگار که اصلاً گنهکاری نداری در سفره ی پر فیضِ این شبهایِ رحمت جز دستگیری غیرِ ستّاری نداری شاعر : شعر دوم : الهی به خوبان عالم قسم به هفتاد و دو اسم اعظم قسم به عالَم به آدم به خاتم قسم ز پا اوفتادم تو دستم بگیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر دلم گشته بیمار و خواهم دوا که جز تو کند حاجتم را روا؟ به زنجیر نفس و به بند هوا اسیرم اسیرم اسیرم اسیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر اوج : به لطف و عطای تو خو کرده‌ام رضای تو را آرزو کرده‌ام به درگاه عفو تو رو کرده‌ام تو عفوم نما و تو عذرم پذیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر اگر چه گنهکار و آلوده‌ام به امیدِ عفو تو آسوده‌ام پر از مِهر مولا علی بوده‌ام ازآن دم که مادر مرا داده شیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر الهی! من اقرارکردم بدم و لیکن تو گفتی بیا ،آمدم به خاک تو روی توسل زدم شدم زار و شرمنده و سربه‌زیر اَجرنا مِنَ النارِ یامُجیر شاعر: به همت جواد افشانی .👇
. از خون به دستِ خویش حنا میكِشم بیا هـر لحظه انتظارِ تو را میكِشم بیا در حجله پیشِ پایِ تو پا میكِشم بیا چه حسرتی برایِ عبا میكِشم بیا دور و برم بدونِ تو آشوب میشود گلزارِ تشنهی تو لگدكوب میشود معنا نداشت با تو یتیمی برای من از بسكه داشتی همهگونه هوایِ من دیگر نمانده جوهرهای در صدایِ من شنهای داغ پُر شده از ردِّ پایِ من تنهائیات در آتشِ آهم مقیم كرد دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم كرد تغییر كرده شكلِ سَرم، زودتر بیا سرنیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا در معرضِ دو چشمِ ترم زودتر بیا شد تكّهتكّه بال و پرم زودتر بیا تا قابلِ شناختنم، از حرم بیا تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا این قومِ غیظكرده مرا بیهوا زدند در حجله استخوانِ جناقم به جایِ قند سائیده شد به هم وسطِ آن بگوبخند این تار و پود ریخته پاشیده را ببند وقتی فشار رویِ گلو سخت میشود كمكم اَدایِ لفظِ عمو سخت میشود سرنیزه نقشِ پیرهنم بد كشیده است رویِ هِجاهِجای تنم مَدّ كشیده است گلدستهای حوالیِ گنبد كشیده است مژده بده، یتیمِ حسن قدّ كشیده است این لشكر سواره مرا دوره كردهاند تنها به یک اشاره مرا دوره كردهاند یك لشكر ایستاده فقط سنگ میزند با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ میزند حالا كه گشته عرصه به من تنگ میزند قاتل نشسته مویِ مرا چنگ میزند با هر نسیم آینهات خاک میخورد در هر هجوم زخمِ تنم چاک میخورد قدرِ دعایِ هر سحرت را نداشتند اصلاً تحملِ پدرت را نداشتند نه! چشمِ دیدنِ پسرت را نداشتند از من توقعِ سپرت را نداشتند بر خاکِ این كویر مرا پهن كردهاند جایِ كمی حصیر مرا پهن كردهاند بد جور ماهپارهی تو گیرِ نعلهاست قرآنِ یادگارِ حسن زیر نعلهاست نرمیِ سینهام سرِ تأثیرِ نعلهاست این چند فصل حاصلِ تحریرِ نعلهاست این بارِ اوّل است چنین نامرّتبم در پیچ و تابِ این همه ابرو مُعَذَّبَم در چنگِ ظلمِ چند نفر زخم خوردهام حالا بیا ببین چقدر زخم خوردهام از دستِ قومِ تنگنظر زخم خوردهام خیلی شبیهِ زخمِ تَبَر زخم خوردهام جان میدهم كه باز بگیری ببر مرا حَظّ میكنم دوباره بخوانی پسر مرا شاعر: .
. امام حسین(ع) و حضرت زینب(س)-شب عاشورا سیدپوریا هاشمی من از آتش‌زدن بال و پرت می‌ترسم شب به پایان برسد از سحرت می‌ترسم این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتش روی جگرت می‌ترسم غم چشمان تو با قبل تفاوت دارد بی من زار نرو از سفرت می‌ترسم اصلا امشب چقدر توصیه داری آقا دارم از این‌همه اما اگرت می‌ترسم چشم من خورد به اکبر جگرم سوخت حسین من ز پاشیدن جسم پسرت می‌ترسم تیرهایی که سه‌شعبه‌ست مهیا کردند از تهاجم سوی چشم قمرت می‌ترسم رحم بر طفل صغیر تو ندارند اینها خیلی از تیر و گلوی ثمرت می‌ترسم زنده‌ای و بسوی خیمه‌ی تو می‌آیند ته گودال ز چشمان ترت می‌ترسم امام حسین(ع)حضرت زینب(س)-شب عاشورا علیرضا شریف می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟ مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟ دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر .