eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
7 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🍀 ﷽ وقتى نام احمد اَشعَرى را مى شنوم، متوجه مى شوم كه او همان كسى است كه من مى خواستم با او ديدار كنم. سؤالى در ذهن من نقش مى بندد: چرا احمد اَشعَرى به آقاى سَهْل كمكى نمى كند؟ من نزديك احمد اَشعَرى مى شوم و بعد از سلام مى گويم: ــ جناب احمد اَشعَرى! چرا شما به مردى كه او را از اين شهر بيرون مى كنند، كمك نمى كنيد؟ ــ آيا منظور شما همان آقاى سَهْل است؟ ــ آرى، چرا او را از شهر قم بيرون مى كنند و شما فقط نگاه مى كنيد؟ ــ آخر خود من دستور داده ام كه اين كار را بكنند. وقتى من اين سخن را مى شنوم، تعجّب مى كنم، آخر چگونه باور كنم كه يك شخصيت بزرگ شيعه، چنين كارى بكند؟ خوب است مقدارى تحقيق كنم و ببينم اصل ماجرا چيست؟ به ميان مردم مى روم و از چند نفر سؤال مى كنم. من متوجه مى شوم كه آقاى سَهْل در اين شهر، حديث هاى ضعيف نقل مى كرده و احمد اَشعَرى به دنبال او فرستاده است و از او خواسته تا هر حديثى را كه در هر كتابى ديد براى مردم نقل نكند. آرى، حديث را بايد حديث شناس بخواند، نه اينكه هر كسى پيدا شود و بدون تحقيق، كتابى را در دست بگيرد و براى مردم حديث بخواند. امّا سهل به اين توصيه احمد اَشعَرى اعتنا نكرده است و به اين دليل، احمد اَشعَرى دستور داده تا او را از شهر قم بيرون كنند. https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
ای آرزوی دردمندان دوباره این دل تنگم بهانه می گیرد           زسوز عشق غریبت زبانه می گیرد  کبوتران دلم از کران آبی ها                     حریم عشق تورا آشیانه می گیرد @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
خدایــا "شب" را "در سڪوت" و "تاریڪی آفریدی" تا همه از هیاهو و شلوغی روز به "آرامــش برسند". پس آرامـش حقیقــی، "خیالــی آسوده"و "خوابــی آرام" نصیبمان ڪــن... شبتون آروم و در پناه خدا🖤🌙 🌸🍃 @hedye110
هدایت شده از 🌷مثبت اندیشی🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban          
💔🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
💔🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
enc_16553712361067061382721.mp3
4.49M
"نماهنگ امام رضا خیلی دوست دارم... گروه سرود نجم الثاقب @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا السلام علیک یا شمس الشموس السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا امام الرئوف @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
کبوتران رضوی دل رابه پنجره فولاد می بندم اینجا برای هردل بسته کلید هست چه صفایی داره حرم چه صفایی داره وقتی بنشینی تو صحن و به پنجره فولاد چشم بدوزی و با آقا و خدای خودت راز و نیازی چه صفایی داره وقتی شاهد شفای طفلی توسط آقا هستی چه صفایی داره وقتی از آب سقا خانه خودت رو سیراب می کنی چه طعم گوارایی دارد این آب چه صفایی داره وقتی تا صبح پلک رو هم نزاری فقط ، فقط تو صحن بنشینی به عبادت بگذرانی چه صفایی داره هنگامی آقا برای ناهار دعوتت می کنه چه صفایی داره گوش کردن به صدای بال بال زدن کبوترها چه صفایی داره وقتی دلت میشکنه و به گنبد طلایی نگاه می کنی و از پس پرده اشک خواسته ات رو به آقا می گی و چه سخت که باید از این مکان ملکوتی دل بکنی چطور میشه به این راحتی از حرم آقا رفت ، و نگاه ها به طرف گنبد طلایی، دست بر سینه و سر فرو آوردن به نشانه احترام به آقا و دلی که جا می ماند کنج حرم و چشمانی که درخواست کننده بازگشتی است که دوباره به حرم آقا بیاید ارسالی یکی از اعضای محترم کانال @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
﷽ نفهميدم کِي رسيدم وسط صحن اسماعيل طلا، کنار سقّاخانه ي حضرت! ديگر جلوتر نرفتم و از همانجا روکردم به امام رضا عليه السّلام و گفتم: آقاجون! اوّلين باريه که به پابوست اومدم. جوونايِ توي سنّ و سالِ من، همين که دوزار و دهشايي دستشون مياد، ميرن دنبال هرزگي! امّا من از بچگي تا حالا کارکردم و پولامو جمع کردم و اومدم زيارتت. سيصد تومن پس اندازمو دادم دستِ اين سيف اللّهِ بي معرفت تا با خيال راحت بتونم ضريحتو توي بغل بگيرم و باهات دردِ دل کنم. اون هم که اين جوري شد. حالام رويِ اينو ندارم که دست گدايي پيش اين و اون دراز کنم. کسي رو هم که توي اين شهر ندارم، مثل خودت غريبم! يا امام رضاي غريب! تو رو به جان مادرت زهرا عليها السّلام دردمو دوا و مُشْکِلَمُو چار ه کن. تا وقتي مُشْکِلَمُو حل نکني، از اينجا يه قدم هم جلوتر نميام و ديگه هم پامو توي حرمت نمي ذارم. حرف هايم را که زدم، اشک هايم را باآستين کُتِ گشادي که بر تن داشتم پاک کردم و از همان راه بازارچه ي باريک سمتِ بَسْتِ طبرسي برگشتم به طرفِ مسافرخانه. توي راه بدجوري شکمم قارّ و قورّ مي کرد. چشمم افتاد به مردي که روي گاري دستي هويج مي فروخت. دو ريال هويج خريدم و شستم و همانجور که به راهم ادامه مي دادم شروع کردم به گاز زدن به آنها. تويِ عالم خود بودم که ناگاه يک نفر مرا به اسم صدا زد: - حسن آقا! حسن آقا! رويم را که بر گرداندم پيرمردِ تسبيح فروشي را داخل مغازه اش ديدم که پيراهن عربي بر تن، چفيّه اي بر سر و شال سبزِ رنگ سيّدي خوش رنگي برکمر داشت. هرگز او را نديده بودم. به طرفش که مي رفتم با انگشت اشاره، خودم را نشان دادم و پرسيدم: - با من بوديدآقا؟! - بله با شما بودم. مگه شما، حسن آقا، برادرحاج حسين آقا زرگر که شريک حاج سيد مصطفئ خدايي اصفهانيه نيستي؟ - بله درُسته. @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊