هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
خدمت اعضای کانال سلام علیکم✋
💠 به جهت تشویق و ترغیق به سفر کربلا برای افرادی امکان دارند بروند و به جهت ایجاد حس همراهی با زوار برای افرادی که امکان تشرف ندارند در نظر داریم خاطرات زیبا از سفر زوار اربعین از سالهای قبل را با هشتگ #یادش_بخیر در این کانال نشر بدیم.
✅ شما بزرگواران هم اگر خاطراتی زیبا و دلنشین از اربعین دارید با این هشتگ و متنی زیبا برای ادمین کانال بفرستید تا بارگذاری کنیم باشد که تا هم تشویق و ترغیب کنیم افراد را به این سفر معنوی و استراتژیک و مهم برای جهان اسلام و تشیع و هم برای جا ماندگان احساس همراهی با زوار را ایجاد کنیم ان شالله.
✍آدرس ادمین برای ارسال خاطرات
@yaali_v_yazahra
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
⚘ان شالله زیارت با معرفت اباعبدالله الحسین(ع) نصیب و قسمت همه ی شما⚘
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر اربعین ٩٣ برای اولین بار خانوادگی با بچه های هییت رفتیم کربلا، رسیدیم نجف، از یه عراقی پرسیدم حرم کدوم طرفه؟ جواب سوالمو نداد و گفت بریم منزل استراحت کنین شب میبرمتون حرم!
گفتم ۴٠ نفریم! گفت قدمتون به چشم و به اصرار مارو بردخونشون!
یه نفر رو صدا زد که مارو راهنمایی کنه
خودش زودتر رفت!اسمش علی بود، بهش میگفتن ابو حیدر!
چند دقیقه ای پیاده رفتیم تارسیدیم به خونشون!
صحنه جالبی بود!
خودش و داداشش وخانوماشون به همراه مادرش ردیف وایساده بودن تا ازما استقبال کنن و خوش آمد بگن!
بچه هاشونم جلوشون وایساده بودن سینی به دست با خرماوچایی ازمون پذیرایی کردن
وارد یه سالن بزرگ شدیم! اماده کرده بود برای زوار اربعین
دید همه جا نمیشیم با داداشش صحبت کرد و خانوم ها رفتن خونه داداشش که همون بغل بود!
به نیم ساعت نکشید که دیدیم سفره پهن کرد! گفتیم تومسیر غذا خوردیم قبول نکرد و اصرار که من غذا تهیه کردم و من سیدم و شما مهمون حضرت علی هستین
ناهار رو خوردیم شده بود ساعت ۴ اینا! گفتیم استراحت کنیم و شب بریم حرم!
ساعت ٩ شب داشتیم اماده میشدیم بریم حرم که دوباره سفره انداخت!
هرچی اصرار کردیم که ما میریم حرم و تومسیر شام میخوریم قبول نکرد و دستش رو رو به سمت حرم کرد و به قسم خورد که ناراحت میشم!
خجالت زده نشستیم سر سفره!
شامو که خوردیم شروع کردیم سفره رو جمع کنیم که با یه حالت عصبانی ظرف ها رو از ما گرفت گذاشت زمین و گفت شما زائرین و خدمت به شما وظیفه ماست و عجله کنین ماشین دم در منتظره تا ببرتتون حرم!
گفتیم خب حالا میریم کرایه ماشین روحساب میکنیم دیگه که دیدیم قبل حساب کرده بود!
رفتیم حرم و گفت بعد از نماز صبح کنار وادی السلام منتظرتونم تا برگردیم منزل!
همه جوره مارو شرمنده کرده بود و حسابی خجالت زده بودیم و جمعی تصمیم گرفتیم که به بهونه رفتن تو مسیر پیاده روی کوله هارو برداریم و بریم یه جای دیگه استراحت کنیم و بهش گفتیم!
تا رسیدیم سفره صبحونه آماده بود!
فقط به همدیگه نگاه میکردیم و رومون نمیشد بشینیم سر سفره!
هی میپرسیدچرا نمیاین سر سفره؟ این غذا رو دوست ندارین؟میخواین غذارو عوض کنم؟ و ما همینطور مبهوت بهم نگاه میکردیم!
دیگه دیدیم داره غذا رو میبره عوض کنه نشستیم سر سفره
اونم که فهمیده بودما میخایم بریم در خونه رو قفل کرده بود!
گفتیم چرا درو قفل کردی؟ گفت اگرم میخواین برین بخوابین بعد برین گفتیم باشه به شرطی که دیگه ناهار تهیه نکنی و ما بریم که قبول کرد
ظهر نشده بود که به بهونه رفتن تو مسیر پیاده روی از خونه شون زدیم بیرون!
چند دقیقه پیاده تو کوچه پس کوچه های نجف رفتیم که یکی ازراننده های دیشب مارو دید!
اصرار اصرار که باید بیاین خونه ما! گفتیم تعدادمون زیاده گفت مشکلی نیست و ما 7 تا خونواده ایم و تقسیم میکنیم یه مشورتی کردیم و گفتیم باشه و هر یکی دوتا خونواده رفتیم خونه یکشون!
بعد از ظهر رفتیم حرم و بعد ازنماز مغرب میخاستیم برگردیم که شب استزاحت کنیم و صبح زود بریم تو مسیر مشایه
نزدیک خونه ها بودیم که ابو حیدر ماهارودید! با عصبانیت اومدجلو و گفت مگه نگفتین میرین تومسیر پیاده روی؟ چرا دروغ گفتین به من؟ مگه من از شما بد پذیرایی کردم؟ چرا نور رو رحمت رو از خونه ما بردین و من حلال نمیکنم و باید شب برگردین خونه ما!
اومد تا خونه طرف و گفت اینا مهمون من بودن!
با هم بحثشون شد و از ابوحیدر اصرار که اینا مهمون منن و باید بیان خونه ما و از اونا که جند تا بودن انمتر که نه دیگه اینا مهمون ما هستن!
اخرش اومد به ما گفت حلالتون نمیکنم که از خونه ما رفتین! و ما همچنان مبهوت و هاج و واج فقط بهم نگاه میکردیم که جطدزی از دلش دربیاریم
که یکی از بچه ها گفت انشاالله اربعین سال دیگه دوباره میایم خونتون که اونجا یکم اروم شد و قسم داد که اگه این جمع اومدین نجف و خونه کس دیگه ای رفتین حلالتون نمیکنم!
من که دیگه قسمتم نشد ولی بقیه بچه ها میگفتن هرسال یکماه قبل اربعین تماس میگیره و میگه خونه من اماده ست و...
و هروقت خواستین بیاین از قبلش بگین تا خونه رو اماده کنم
اربعین سال ٩٨ هم زنگ زده بود به بچه ها که بیاین خونمون ولی انگار چند روز بعد از تماسش تو یه عملیات حشد الشعبی شهید شده بود!
کاش ماهم مثل ابوحیدر، عاشق امام حسین و زائرین اهل بیت باشیم تا امام حسین مثل اون مارو بخره!
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر پارسال اولین سفرم به کربلا اونم اربعین بود، سر ظهر رسیدیم کربلا خیابونای کربلا برام ناآشنا بود فقط دنبال رفقا میرفتم گرما خیلی داشت اذیتم میکرد، ولی یهو سر چرخوندم حرم حضرت عباس رو دیدم همونجا خشکم زد...
این شعر اومد تو ذهنم؛
آمدمت که بنگرم گریه امان نمیدهد...
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر اربعین پارسال خیلی گرم بود رسیدیم به یه موکب عراقی به بهانه خوردن آب و چند دقیقه رفع خستگی نشستیم روی صندلی های کنار موکب، یکی از دوستان با کلاهش داشت خودشو باد میزد یهو یه پسر بچه عراقی اومد سمتش و با یه تیکه کارتن بادش میزد
از شدت ذوقش برای خدمتگزاری بغضم گرفت
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر
سال اولی بود که میرفتیم کربلا خانوادگی بودیم و برای امنیت جایی که قراره بریم نگران بودیم،
این بود که یکی از آشناها گفتن یه خانواده عراقی از دوستاشون هستن، هم مهماننوازن هم مورد اطمینان، شماره و آدرسشون به ما دادن و عکس همسرم رو هم برای ایشون فرستادن
اول کربلا که رسیدیم مشغول پرسیدن آدرس بودیم که یکی زد رو شونه همسرم و به اسم صداش کرد،
ابومصطفی بود چند ساعتی اونجا منتظر ما بود
میگفت بچهدارین دنبال آدرس میگشتین خسته میشدین برای همین زودتر اومده بود دنبالمون؛
رفتیم خونشون خانومش و بچههاش که تقریبا همسن و سال دخترای من بودنمنتظرمون بودن
سفرهی شام خیلی سریع پهن کردن و حدود سه روز ما رو با مهماننوازیشون شرمنده کردن
خیلی زود بچهها باهم دوست شدن، اونها به دخترای من عربی یاد میدادن دخترای من هم به اونا فارسی یاد میدادن
این دوستی تا جایی رسید که چندین بار ما توی تهران میزبانشون بودیم حتی یکبار چونخیلی مشتاق سرسبزی و دریای شمال بودن با هم رفتیم شمال
از بعد این آشنایی هربار با خیال راحت اربعین راهی میشم، پیش خودم میگم هرجا خسته شدیم یا بچهها مریض شدن یا هر مشکل دیگهای مستقیم میریم خونه ابومصطفی، از ته قلب دعاشون میکنم.
پارسال که رفتیم از امزهرا (همسر ابومصطفی) شنیدم متاسفانه ابومصطفی درگیر یک بیماری شدن خیلی ناراحت بود امسال که توفیق کربلایی شدن نداشتم گفتم اینجا یادشون کنم و ازتون بخوام برای شفای ابومصطفی دعا کنید.
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر پارسال اربعین که خواهرم اینا رفتن بودن کربلا،شب واسه استراحت مهمان یه خانواده عراقی شده بودن،علاوه برپذیرایی و سنگ تمومی که براشون گذاشته بودن،
خواهرم میگفت این خانواده یه دختر کوچیک داشتن به اسم "زینب" که خیلی شیرین و بامزه بوده
میگفت وقت خداحافظی زینب خانوم تسبیح قشنگش رو آورده داده بهمون
وگفته هدیه بدید به کسی که کربلا نیومده 🥲
ومنی که تاحالا کربلا نرفتم وقتایی که دلم میگیره بااین تسبیح ذکر میگم و آرامش میگیرم و زینب خانوم رو دعا میکنم
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر اربعین پارسال، نزدیک ظهر تو یه موکب، یه عراقی با صدای بلند، به سختی با زبان فارسی می گفت: زائر ایرانی، بفرمایید قووووررررمه سبزززی.
غبطه خوردم که چقدر خالصانه به امام حسین خدمت میکنن. حتی غذای مورد علاقه ما ایرانی ها رو درست کرده بودن.
#اربعین
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷
هدایت شده از صالحین ناحیه سرخه
#یادش_بخیر ازمرزچزابه حرکت کردیم به العماره رسیدیم،مردم باگرز وتبروچوب میومدند جلو ون واتوبوس وسواری های زواررامیگرفتند و میگفتند زوارحسین(ع)بایدخونه من شام بخورند.باورتون میشه که دعواشون بودسراینکه بیشتر زوارببرند خونه هاشون.تازه زن ودخترانشون جدا گانه به زن وبچه هامیرسیدند.
#تعلیم_تربیت
#صالحین_سرخه
🌷@salehinsorkheh🌷