eitaa logo
💠 امام زمان (عج)💠
11.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
1.3هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 امام زمان (عج)💠
#فصل_دوم #رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_اول چندماهی از زندگی مشترکمان میگذشت. با همه چیز امیر ا
فرحناز با حال خراب گفت: _ایناها...حدش اینه.حدش اینه که مادر بشی. اونوقت مال خودت نیستی. اگه خودم بودم و حمید، انقدر حالم بد نمیشد,حالا من مادر این بچه ام,نگرانشم تو رو خدا بهار...توروخدا تا بچه نداری جدا شو. با عصبانیت دستش را پس زدم وگفتم: _به من چیکاردارید ؟! من آدم نیستم؟ من بچه نمیخوام؟ من زندگی نمیخوام؟! ماشاالله جفتتونم میلیاردر شدید! چشم دیدن زندگی معمولی منو ندارید؟! حوریه فریاد زد: -احمق چون پلیسه ما ترسیدیم، نفهم اینا اداره هاشون بهم وصله دوروز دیگه همه چی رو بشه یهو دیدی پروندمونو دادن به آقای تو!. از حرص خنده ی نا متعارفی کرد.بغض کرده از این نا آرامی ها گفتم: _هیچی نمیشه.من باهاش کنار اومدم دیگه ازش نمیترسم. من میخوام زندگی کنم. اگه شما دوروبرم نباشید من حالم خوبه و لازم نیست نگران باشید که من چیزی لو میدم یا نه.حالام برید بیرون. بلند شدم و جلو جلو به سمت در رفتم. حوریه وحشیانه دستم را کشید اما مقاومت کردم و خودم را به در رساندم. هردوپشتم جیغ جیغ راه انداخته بودند. التماس و ناسزا درهم شده بود.در را باز کردم و دیدم که امیراحسان با دهان باز و دستی که روی زنگ خشک شده به من نگاه میکند.رنگم را باختم و با وحشت یک نگاه به او و یک نگاه به آن دو انداختم.هردو رنگشان را بدتر ازمن باخته بودند. بدتر از همه بدحجابیشان بود. امیراحسان به خود آمد و سربه زیر گفت: _انگار بدموقع مزاحم شدم.بهارجان نگفتی مهمون داری؟! خنده دار بود که آنها هول شده اند. کسانی که برخورد با جنس مخالف برایشان آب خوردن بود.امیراحسان آنهارا مخاطب قرارداد وگفت: _سلام خیلی خوش اومدید... لال شده بودند.من را آرام کنار زدند و به امیراحسان نزدیک شدند.حالا هرسه بیرون از در بودند امیر احسان متعجب ابرو بالا انداخت وخودش را کنار کشید. چشمم روی تعجب امیراحسان خشک شد. احمق ها باکفش های آنچنانی اشان آمده بودند داخل خانه. به طرف آسانسور رفتند و حوریه با صدای خفه ای گفت: _رفع زحمت میکنیم.بهارجون خدافظ. خود را درون اتاقک پرت کردند و فرار!حالا من ماندم با گندی جمع نشده. امیراحسان آرام گفت: _ایشاالله اگه دوست داشتی برو کنار که رد بشم. به در چسبیدم و از کنارم رد شد. درحالی که پشتش به من بود گفت: _راستی واحد روبه رویی هم مثل ما چشمی داره . نگاهی به سرووضعم کردم و فوری داخل شدم در حالی که از استرس دست هایم را در هم میپیچاندم پشتش راه افتادم و چشمم روی گل و شیرینی پخش شده خشک شد, خوشحال از اینکه حواسش نبود آماده شدم تا سریع جمعشان کنم که نرسیده به در اتاق برگشت وبه من نگاه کرد: _چرا اینا اینجوری شده؟! مات زده گفتم: _از دستم افتاد. تک ابرویی انداخت و گفت: _حالت پرت شدگی داره نه افتادن. _مگه صحنه جرم رو تحلیل میکنی میخوای بگو احتمالا ضارب چپ دستم بوده! نگاه مهربانی بمن انداخت و چیزی نگفت. و من هم تمام تمرکزم را روی ادب کردن نسیم گذاشتم.چرا که او ادرس خانه را به حوریه و فرحناز داده بود.. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
این جمعه هم گذشت؛توامانیامدی😭😔 هر روزی که نمی‌آیید غروب جمعه است! فرقی نمی‌کند کدام روز هفته؟ اول سال باشد یا آخرش؛ برای منی که دوستتان دارم ... دلم گرفته از این جمعه‌ها نمی‌آیی😔😞 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت‌ هرشب‌ دعای‌ فرج‌ به‌ نیت ‌ظهور 🌸 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
69e08977d317f2fdcf75961765556402_747.mp3
26.46M
🍃تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🍃 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
و ما می‌دانیم دلت از آن‌چه می‌گویند می‌گیرد؛ 💔 پس به آغوش ما پناهنده شو |حجر آیه ۹۷ و ۹۸🌱| 💜 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هر‌روز‌ماه‌مبارڪ‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796419491097215997.mp3
10.05M
👆اینو گوش کن تا از قافله جا نمونی الهی به حق آقا سید الشهدا امام حسین علیه السلام و اصحابش الساعه زود زود زود حتی کمتر از همین ثانیه فرج بابای غریبمان حضرت مهدی عجل الله را برسان😔💔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
در روزگاری که بساط میهمانی ها جمع شده بود؛ تنها تو ما را به مهمانیت دعوت کردی. آنقدر مهمان‌نواز بودی که از سر لطف، نَفَس‌هایمان را تسبیح شمردی، حتی نَفَس‌هایی که در بی‌خبری از مهدی بالا آمده بودند. و خواب هایمان را عبادت خواندی، حتی خواب‌هایی که به غفلت از امام گذشته بود. 🔸 بهترین ها را برایمان رقم زدی و ما را به شب‌های قدر رساندی، تا رسم بنده نوازی را تکمیل کنی و ما را در تعیین تقدیرمان شریک. حتی با اینکه بر خواسته‌هایمان علم داشتی؛ به اینکه تنها برای خودمان می‌خواهیم... 🔹 باز هم اجابتمان کردی و خجالتمان دادی. می‌دانستیم هزاران سال است که اماممان زندانی گناهان ماست و منتظر است تا ظهورش را به عنوان تقدیر از تو بخواهیم، اما باز هم از تو کم خواستیم. 🔸 اما تو به رسم مهمان‌نوازی، به رویمان نیاوردی و باز هم خواسته‌های کوچکمان را به اجابت رساندی و شرمنده‌مان کردی. 🔺 شب قدر دیگری آغاز شده است، خدا کند امشب، مهدی در لا به لای اولویت‌هایمان غریب نماند... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
میرسد آوای تیغی پشت مسجد هاۍ شھـر قاتل مولایمان شمشیر صیقل می دهد😭💔 🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄