eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🥀بسَمِ‌اللهِ‌قاصِم‌الجّبارین🥀 🌱بنام‌درهم‌شڪننده‌سرڪشان🌱 سلام به تک تک عزیزان همیشه همراه✋براتون
💔 _سردار_جانم سردارعزیزشمابرای ملت ماتلاش کردی ماازشما سردارعزیزممنونیم ❤️ روحت شادویادت گرامی❤️ محدثه‌جامعی کلاس چهارم ازاهواز🌹 @Eeshgh_313 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
21.61M
سلام الله علیها مبارک🎉🌹 🎵اِنّا اَعطیناڪ الڪوثر، ڪوثر عطا شده مڪرر 🎤سیدرضا ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚مـهربونه ملیکه‌ی آسمونه 💚هـر چـی داره بی بهونه 💚مـال حـسـیـنِ... 🎙حاج محمود کریمی 🎙حاج امیر کرمانشاهی ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ 『💐͜͡🌸』 «السَّلامُ‌عَلىٰ‌مَنْ‌تَهَيَّجَ‌قَلْبُــهالِلحُسِين» [سلام‌بربانویۍكه‌قلبش‌از‌جاۍكنده‌شد براۍِحُسيــــن‌علیه‌السلام...] ••• امام زمانم؛❣ میـلاد عمـه‌جان‌ تان، سلام‌الله‌علیها بر شـما مبـارک...🌱 مولاے مهـربانم 🌸 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
سؤال:/آیا اگر از گناه دوری کنیم و منتظر واقعی امام زمان (عج) باشیم امام به ما سر می‌زند ⁉️ * اللهم صل علی محمد و آل محد و عجل فرجهم*🌷 اللهم عجل لولیک الفرج🌺 { 🌱} ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷امام صادق علیه السلام: ‌ سلامتی نعمتی پنهان است، تا زمانی که هست فراموش می‌شود و هرگاه از دست رفت به یاد می‌آید. ‌ 📗بحارالانوار، ج۷۸، ص۱۷۲ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کوتاه با موضوع "حریم خصوصی" 🌹 امیرالمومنین علیه السلام: هر که راز زندگی اش را نزد خود پنهان دارد، اختیار زندگی به دست خودش خواهد بود (الکافي ج۸ ص۱۵۲) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5969813222121800601.mp3
2.33M
❗️ درد بی درمانی که در کمین‌ ماست! ✔️ نشانه‌ای برای تقوای دل 👤 استاد ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸 وقتی الگو زینب است رهبر معظم انقلاب: «اگر الگوی زن، زینب و فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیت‌ها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو با فداکاری و ایستادن پای همه چیز.» ۷۷‌/۰۸/‌۲۲ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
•★• بی تو هرشب،شب یلداست [نشرباشما] @sohagraph ═══‍✵☆✵═══
. دورهم؛خنده به لب؛کرسی و فال حافظ شب یلدا شب زیبای غزل خوانی شد شب طولانی سال است کمی فکر کنیم غیبت یار چرا اینهمه طولانی شد؟! 🌱 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ✨🍃✨ ✨شب فراق بلند است یا شب یلدا؟ 🍃کجا شبی چو شبِ انتظارِ یار طولانیست؟ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
توئیت واحد سیاسی مصاف در خصوص غلبه نرم افزاری بر هیمنه پوچ آمریکا 🔹دقت کردید که همینطوری و به طور اتفاقی! داره غلبه نرم افزاری بر هیمنه پوچ آمریکا قبل، حین و پس از صحبت رهبر انقلاب اتفاق می افته و شدت می گیره. 🔹هک شدن پنتاگون، کاخ سفید، وزارت خزانه داری، ناسا و حالا هم سازمان ملی امنیت هسته ای آمریکا. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔸 شاید اگر زینب(س) نبود، امروز امام حسین(ع) و محرم و کربلایی هم وجود نداشت. 🔸وقتی امروز چشم در چشم رسانه‌ها، جای جلاد و شهید را عوض می‌کند، ۱۴‌۰۰ سال پیش راحت‌تر می‌توانست از شمر و یزید و حرمله، چهره‌های صلح‌دوست و طرفدار حقوق بشر بسازد، اگر زینب(س) نبود! ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ••°|😌🍉' 🌙|ـیلداتــون‌بہ ✨|ـقشنگــیہ 💫|ـعَــکس‌ِبالا":)🌱 تون‌مبارڪ🌼"! ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_چهلم توپ کوچیکی که امیرسام باهاش بازی میکرد اومد سمت من و نگاه
بدن بی حالم رو روی تخت جابه جا کردم تا گوشیم رو جواب بدم ولی محسن زودتر از من گوشی رو برداشت و تماس رو وصل کرد و مهلت نداد ببینم کی پشت خطه! فقط صدای محسن رو میشنیدم: _سلام...شما خوبین؟؟ هست ولی داره میمیره ! چشمهام گرد شدو باصدایی که از شدت گلودرد دورگه شده بود گفتم: _کیه محسن ؟ جوابم و نداد و همون طور که با پشت خطی صحبت میکرد برای محمد چشم و ابرو اومد،معلوم بود دارن آتیش میسوزونن; _ نه بابا چیز مهمی نیست،فقط کمی تا قسمتی رو به موته..ناراحت نشین به دیار باقی که شتافت خبرشو بهتون میدم فقط مژدگونی ما یادتون نره! عصبی شده بودم ولی توان تکون خوردن هم نداشتم و محسن هم حسابی جدی حرف میزد ولی محمد می خندید: _بده من گوشی رو کی بهت گفت جواب بدی؟ اصلا کیه ؟ چرادری وری میگی! بازم توجهی به من نکرد ولی لحنش تغییر کردو تخس شد: _نه بابا چیزیش نیست!.باز این دردونه سرما خورده ماهم شدیم نوکرش. باور کنین چیزیش نیست فقط یک تب بالای چهل درجه و گلودردو آبریزش بینی، همین! محیا زیادی لوسه و گرنه چیزیش نیست ! هم خنده ام گرفته بود هم دلم می خواست کله جفتشون رو بکنم مامان با چه دونفری من رو تنهاگذاشته بود و رفته بود با بابا مهمونی ! _چشم...گوشی گوشی! موبایلم رو گرفت سمتم: _بگیر شوهرت داره پس میفته بهش بگو چیزیت نیست .خواهشا خودتو براش لوس نکن! چشم غره ای بهش رفتم و حسابی حرصی شدم... از اون وقت این دری وری ها روداشت به امیرعلی میگفت؟! با زحمت سلام بلندی تونستم بگم چون حسابی گلوم می سوخت بدترین چیزی که توی سرما خوردگی همین بود که همیشه دچارش میشدم. صدای نگرانش تو گوشم پیچید: _سلام محیا چی شده؟ دلم گرم شد از دل نگرانیش: _هیچی نیست،سرما خوردم! _نمیدونستم ببخشید،از صبح تعمیرگاه بودم سرمم حسابی شلوغ! دیدم امروز به من زنگ نزدی گفتم شاید قهری که همش تو زنگ میزنی ! لبخند دوست داشتنی روی لبم نشست خوشحال شدم از اینکه یادش مونده بود هرروز من زنگ میزنم و میشم احوال پرسش! _ مرسی زنگ زدی. حالم زیاد خوب نبودنتونستم وگرنه قهر نبودم میدونم روزها فرصت نداری! _صدات حسابی گرفته است دکتر نرفتی؟ _نه، گلوم خیلی درد میکنه! _حالا مهمون نمی خوای ؟ با پرسش و تعجب گفتم: _مهمون؟؟ _نزدیک خونه شمام،راستش ماشین بابا رو گرفته بودم باهم بریم بیرون،داشتم میومدم اونجاکه از دایی اجازه بگیرم بعد بریم! ذوق کردم از این رفتار امیرعلی دفعه اول بود خب ! با صدای گرفته و پنچری گفتم: _حالم خیلی بده! با خنده گفت : حالا یعنی نیام اونجا؟! هول کرده گفتم: _چرا چرا کجایی الان؟ _پشت در خونه به محسن بگو درو بازکنه! بی حواس موبایل و قطع کردم و هول به محسن گفتم: _ زود در و بازکن امیرعلی پشت دره! محمد ابرو بالا انداخت: _خب حالا ...از اون موقع صدات در نمیومد چی شده هوار میزنی حالا چشم غره ای بهش رفتم: _خواهشا مزه نریز! ادامه دارد.. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_چهل_و_یکم بدن بی حالم رو روی تخت جابه جا کردم تا گوشیم رو جواب بدم
بدنم درد میکرد با زحمت خودم رو روی تختم بالا کشیدم و تکیه دادم به پشتی تخت. امیرعلی با خنده وارد اتاقم شدو این یعنی باز این محسن خوشمزه گری کرده! سلام گرمی کردو دستش رو جلوآوردو من دستم رو گذاشتم توی دستش..چینی به پیشونیش افتاد و دست دیگه اش نشست روی پیشونیم! دلم ضعف رفت برای اخمش که حاصل دل نگرانی برای من بود. _خیلی تب داری! _نه بابا چهل درجه که چیزی نیست هنوز به مرحله تشنج نرسیده! چشم غره ای به محمد رفتم وامیرعلی با خنده سر تکون داد. _ پاشو لباس بپوش بریم دکتر،من خودم به دایی زنگ میزنم! ترسیده گفتم: _نه نه لازم نیست خوب میشم! ابروهاش بالا پرید: _چه جوری خوب میشی پاشو ببینم! _نه امیرعلی خوبم! لبه تخت نشست و نگاهش رو دوخت به چشمهام و آروم گفت: یک دکتر که می تونم ببرم خانومم رو نمی تونم؟ دوست نداری بامن... پریدم وسط حرفش و با قیافه پریشونی گفتم: _جون محیا ادامه نده میبینی حالم خوش نیست! نگاهش جدی شد: _پس چرا هول کردی و نمیای؟ محسن شنید صدای امیرعلی رو : _چون از آمپولهایی که قراره نوش جان کنه میترسه! امیرعلی با تعجب خندید: _راست میگه؟ با خجالت پتو رو کشیدم روی سرم و با حرص گفتم: _ آره راست میگه ...خب چیکار کنم ترسه دیگه،هرکسی از یک چیزی می ترسه! محمد طعنه زد: _حالا نکه فقط تو ازآمپول می ترسی.اگه تاریکی شب و مرده ها و جن و پری و دزد های خیال تو رو فاکتور بگیریم آره راست می گی فقط از آمپول میترسی! با حرص جیغ خفیفی کشیدم وامیرعلی بلند بلند خندید،آروم پتو رو از روی سرم کشیدو چند تاراز موهام براثر الکتریسیته روی هوا موند: _پاشو بریم دختر خوب تبت خیلی بالاست. من به دکتر بگم به جای آمپول خشک کننده قوی تر بنویسه قبوله ؟میای؟؟ مثل بچه ها ل*ب چیدم: _نخیر نمیشه.الکی به من وعده نده... باباهم همیشه همین و میگه ولی وقتی دکتر آمپول مینویسه به زور میبرتم تزریقاتی میگه برای خودته دخترم. امیرعلی میخندید به لحن بچگانه و پرحرصم: _امان از دست تو، پس لااقل جوشونده بخور! لب چیدم ولی خوشحال شدم کوتاه اومده...جوشونده های تلخ بهتر از آمپول بود: _باشه. محسن و محمد از اتاق بیرون رفتن و امیرعلی کمکم کرد دراز بکشم: _اینجوری معذبم خب! دستش رو نواز شگونه کشید روی موهام و شقیقه ام... پوست دستش یکم زبربود ولی اذیتم نمی کرد و برعکس لذت میبردم از نوازش دستهاش که اولین دفعه بود! _راحت باش. آروم شده از نوازش دست امیر علی گفتم: _ممنون که اومدی! نگاه ازمن دزدید: _دلم برات تنگ شده بود! یه گوله آرامش قل خورد توی وجودم و لبخند زدم و و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه ام بوسیدم. اخم مصنوعی کردو بازم اعتراض: _محیااا خانوووم! لب چیدم و تخس گفتم: _خب چیه ذوق کردم.اولین دفعه ایه که دلت برای من تنگ میشه بعداین همه مدت. نگاهش گم شد توی نگاهم: _ ببخش محیا...میدونم ولی خب من....یعنی... پریدم وسط حرفش و نزاشتم ادامه بده قصدم اصلا گله نبود که ناراحتش کنم!برای همین با شوخی گفتم: _منم خیلی دلم برات تنگ شده بود بازم معرفت تو که اومدی دیدنم ! من که هر وقت دلم تنگ شد فقط بهت زنگ زدم ! لبخند تلخی نشست روی صورتش: _که اونم همیشه من ... ادامه حرفش رو خورد و پوفی کشید. نمیدونستم یک جمله اینجوری بهم میریزه امیرعلی رو! زل زد توی چشمهام: _داره دوماه میگذره از عقدمون و من هنوز یک بار درست و حسابی نبردمت گردش! خب بابا دیگه نمیتونه مثل قدیم سرپا باشه و کارا گردن منه. من وببخش محیا نمیتونم دوران عقد پر خاطره ای برات بسازم مثل بقیه...دیگه حالا میترسم از پشیمون شدنت! این دومین گوله آرامش بود یعنی الان نفسهام بند شده بود به نفسهاش که میترسید از پشیمونیم، که من مطمئن بودم اتفاق نمی افته؟؟! آروم گفتم: همین که هستی خوبه،همین که حس کنم دوستم داری، لحظه لحظه هایی رو که باهات هستم برام میشه خاطره، من نمی خوام مثل بقیه باشیم می خوام خودمون باشیم.محیا قربون این گرفتاری و خستگیت! تکونی خورد از این قربون صدقه رفتن ساده وصمیمیم و لب زد: _خدا نکنه... ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🍉🍉 مسابقه🍉🍉 سلام عزیزای امام زمانی😄 🍉یلداتون مبارک🍉 قرعه کشی مسابقه ولادت حضرت زینب (س)انجام شد،واز بین نفراتی که پاسخ درست داده بودند نفرات زیر انتخاب شدند 🎁نفراول-شهناز محمدی ۲۰ت 🎁نفردوم-پروین عجمی ۱۵ت 🎁نفرسوم-فاطمه رئیس عبداللهی ۱۰ ت پاسخ درست سوالات ۱-ب ۲-الف ۳-ج ۴-د ۵-ج ۶-ج ۷-الف ۸-ب ۹-الف و ب ۱۰-الف با تشکر از همه عزیزانی که شرکت کردند❤️ منتظر مسابقات بعدی باشید...
🌹مطمئناً ،میشود تعبیر این رویای من روزِ روشن میرسد بعد از شبِ یلدای من 🌹دائماً یکسان نباشدحالِ دوران غم مخور فالِ حافظ گفت: از ره میرسد آقای من! 🌱🌺 💚🌱 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄