eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
✍دلنوشته مهدوے... پشت پرچین نگاهت رازهایی خفته است صد حدیث و مطلب ناگفته است بی نگاهت حجت و صاحب زمان کلبه قلب تمام عاشقان آشفته است... 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
002_Payam Kiani.mp3
8.49M
حسین!هرکی‌اومده،دیوونه‌شده‌میگه‌ دوباره‌ببرم‌ببرم‌ببرم...🕊🥀 🌱 【 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌سلام‌مولای‌من،سلام‌پدر... میخواهم از جور زمانه بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده ای فراگ
📌ازقیام‌تاانتقام... مهدی ادامه حسین است و «انتظار» ادامه عاشورا و برآمده از آن. مهدی، فرزند حسین است و فرهنگ انتظار برآمده از فرهنگ عاشورا و انتظار حسین دیگری را کشیدن..🦋 «۲۴» 🌱 【 @emamzaman_12
4_5848156125978953066.mp3
4.6M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره @emamzaman_12
دقت کردید اگر یه روزگوشیمون یا پولمون رو گم کنیم،چه حسی میشیم⁉️ اونقدر می گردیم و این در و اون در می زنیم و از همه سراغ اون وسیله رو می گیریم تا پیداش کنیم...اما...💔 یادمون رفته که صاحبمون رو گم کردیم و نداریمش...انگار نه انگار... انقدر درگیر روزمرگی هامون هستیم که اصلا یادمون نمی افته که مهدی فاطمه(عج) هم هست... یادمون رفته امام زمان(عج)رو نداریم...🥀 دقت کردید اگه گوشی و کتاب و ... رو که گم کردیم، وقتی پیدا کنیم چقدر خوشحال میشیم؟ ما به اندازه پیدا کردن یه گوشی موبایل به فکر آقامون نبودیم و نیستیم...!🥀 تا حالا شده از ته دل بخواهیمش...❓ تا حالا شده بگیم آقا گمت کردم...❓ تا حالا شده بگیم آقا برگرد...❓ پیدا کردنش کار سختی نیست... اگه بخوایم پیداش می کنیم... اگه تلاش کنیم پیداش می کنیم... ولی افسوس به اندازه پیدا کردن یه گوشیمون دنبال صاحبمون نگشتیم...✋
🔸برگ برنده شیعه 🔰کربلا: این حادثه موجب اندیشه بنیادین در شیعه گردید که... ۳۲ ♥ 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️لذت در نماز 🌱حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✍ این احساس لذت در نماز، یک سری مقدمات خارج از نماز دارد، و یک سری مقدمات در خود نماز. 👈 آن چه پیش از نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که: ⛔ انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند. و معصیت، روح را مکدّر می کند و نورانیّت دل را می برد. و در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمی دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود یعنی فکرش را از غیر خدا منصرف کند. 📚 برگی از دفتر آفتاب، ص۱۳۳ @emamzaman_12
estedioii-haram.mp3
6.75M
حرم‌که‌نباشه، اخه‌چجوردردادواشه!..🥀 🌱 【 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_هشتم وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون … ویل هم که انگار منتظر چنین روزی ب
🔥 📚 زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم … . کم کم رمضان سال ۲۰۱۰ میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن … برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند … توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن … . من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندبار برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود بدون تکلف سیاه و سفید این برام تازگی داشت و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود من مدام به مسجد می رفتم توی تمام کارها کمک می کردم با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده بودن در کنار اونها برام جالب بود مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم. رمضان از نیمه گذشته بود اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود رفتم سراغ سعید سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم رفتم سراغش اینجا چه خبره سعید؟ همون طور که مشغول کار بود هماهنگی های روز قدسه و با هیجان ادامه داد … امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان چی هست؟ چی؟ همین روز قدس که گفتی. چیه؟ با تعجب سرش رو آورد بالا شوخی می کنی؟ سرم رو به جواب نه، تکان دادم من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد بچه های کوچکی که کشته شده بودند یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: تو هم میای؟ _کی هست؟ _روز جمعه سری تکون دادم و گفتم: نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست باید تعمیرگاه باشم خیلی جدی گفت: خوب مرخصی بگیر منم خیلی جدی بهش گفتم: واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست هنوز چند قدم ازم دور نشده بود صدام رو بلند کردم و گفتم: یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده من تازه دارم زندگی می کنم چنین اشتباهی رو نمی کنم برگشت محکم توی چشم هام زل زد تو رو نمی دونم انسانیت به کنار من از این چیزها نمی ترسم من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت این و گفت از انباری مسجد رفت بیرون هرگز سعید رو اینقدر جددی ندیده بودم. 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
3581288140.mp3
346.1K
🌱قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ ظهور... 🤲 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے... سلام مولای ما ، مهدی جان شکر خدا که در زلال روشن محبت شما ، سپیده‌دمان دیگری آغاز شد شکر خدا که امروز هم زبانمان با سلام بر آستان پرکبوترتان گشوده شد شکر خدا که قلبمان پر از عطر یاد زهرایی و معطر شماست شکر خدا که با شما زنده‌ایم... 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
eghbale-man.mp3
3.62M
چه‌سریه‌تواقبال‌من، ڪه‌اومدی‌به‌دنبـال‌من، تموم‌دنیامال‌توڪربلامال‌من💎🥀 🌱 【 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌ازقیام‌تاانتقام... مهدی ادامه حسین است و «انتظار» ادامه عاشورا و برآمده از آن. مهدی، فرزند حسین اس
📌آرزوی‌خوبان‌عالم... اول مظلوم عالم، امام علی، شکایت خویش از مردم روزگارش را به نخلستان می‌بُرد و درد دل با چاه میگفت. ...🥀 «۲۵» @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌آغاز پیاده‌روی از مسجد سهله ▪️با آغاز پیاده‌روی اربعین از مسجد سهله یعنی خانۀ امام زمان(عج)، غوغایی بسیار بزرگ‌تر و اثری بسیار عمیق‌تر در جان‌ها خواهید گذاشت. ▪️فسلفۀ زیارت اربعین، یاد و یاری امام زمان(عج) است؛ در زیارت اربعین می‌گوییم: وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّة @emamzaman_12
‌ياري امام حسين ⬅️ ياري امام مهدي ☘حضرت سكينه (سلام الله علیها) نقل مي‌كند: امام حسين (علیه السلام) شبي در كربلا، خطاب به ياران خود فرمود: ☀️ همانا جدم رسول خدا (ص) فرمود: 🌴فرزند من حسين در زمين كربلا، غريب و تنها، عطشان و بي كس، كشته ميشود. كسي كه او را ياري كند، ☀️ مرا و فرزندش مهدي را ياري كرده است⛅️ و هر كس به زبان خود، ما را ياري كند، 🎇 فرداي قيامت در حزب ما خواهد بود». @emamzaman_12
🔸نقش غیر قابل انڪار 🔰حتما خود شما به این نکته رسیده اید که اختلافهایی وجود دارد،بین آنچه... ۳۳ ♥ 【 @emamzaman_12
 🌱مواعظ امام جواد علیه السلام... ✍ أَعْلَامُ الدِّینِ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْجَوَادُ علیه السلام: کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللَّهُ کَافِلُهُ وَ کَیْفَ یَنْجُو مَنِ اللَّهُ طَالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلَی غَیْرِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ مَنْ عَمِلَ عَلَی غَیْرِ عِلْمٍ مَا أَفْسَدَ أَکْثَرُ مِمَّا یُصْلِحُ... ✍ترجمه: ✔️چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسی که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست⁉ ✔️چطور نجات می یابد کسی که خداوند جوینده او (در تعقیب او) می باشد⁉ ✔️هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار می کند‼ 📚بحار الانوار ،ج۷۵، ص ۳۶۴ @emamzaman_12
دِل‌شۅرِھ‌دارَم‌بَراۍِ‌خۅدَم بَراۍ‌ثـٰانیِہ‌اۍ‌ڪِہ‌قَرار‌میشَۅَد‌بیـٰایۍ؛ ۅَمَن‌هَنۅزبـٰاتۅقَرن‌هـٰافـٰاصِلِہ‌دارَم..!(:🍂 💫 💚 【 @emamzaman_12
hadadian-mano-hasrate-haram(128).mp3
7.93M
توکه‌خودت‌خوب‌میدونی به‌یاداربعینتم‌مدام‌آقا...💔 🥀 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_نهم زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عا
🔥 📚 روز قدس بود … صبح عین همیشه رفتم سر کار … گوشی روی گوش، مشفول گوش دادن قرآن، داشتم روی ماشین یه نفر کار می کردم … اما تمام مدت تصویر حنیف و حرف های سعید توی سرم بود … . ازش پرسیدم: از کاری که کردی پشیمون نیستی؟ … خیلی محکم گفت: نه، هزار بار هم به اون شب برگردم، بازم از اون زن دفاع می کنم … حتی اگر بدتر از اینم به سرم بیاد… . ولی من پشیمون بودم … خوب یادمه … یه پسر بیست و دو سه ساله، ماشین کارل رو ندید و محکم با موتور خورد بهش… در چپش ضربه دید … کارل عاشق اون ماشین نو بود … . اسلحه اش رو از توی ماشین در آورد … نمی دونم چند تا گلوله توی تنش خالی کرد … فقط یادمه کف خیابون خون راه افتاده بود … همه براش سوت و کف می زدن … من ساکت نگاه می کردم … خیلی ترسیده بودم … فقط ۱۵ سالم بود … . شاید سرگذشت ها یکی نبود … اما اون بچه هایی رو که مسلمان ها شعارش رو می دادن … من با گوشت و پوست و استخوانم وحشت، تنهایی و بی کسی شون رو حس می کردم … ترس، ظلم، جنایت، تنهایی، توی مخروبه زندگی کردن … اینها چیزهایی بود که سعی داشتم فراموش شون کنم … اما با اون حرف ها و تصاویر دوباره تمامش برگشت … . اعصابم خورد شده بود … آچار رو با عصبانیت پرت کردم توی دیوار و داد زدم … لعنت به همه تون … لعنت به تو سعید … . رفتم توی رختکن … رئیس دنبالم اومد … کجا میری استنلی؟ … باید این ماشین رو تا فردا تحویل بدیم. همین جوری هم نیرو کم داریم … همین طور که داشتم لباسم رو عوض می کردم گفتم: نگران نباش رئیس، برگردم تا صبح روش کار می کنم … قبل طلوع تحویلت میدم … . می تونم بهت اعتماد کنم؟ … اعتماد؟ … اولین بار بود که یه نفر روم حساب می کرد و می خواست بهم اعتماد کنه … محکم توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم: آره رئیس، مطمئن باش می تونی بهم اعتماد کنی روز عید فطر بود … مرخصی گرفتم … دلم می خواست ببینم چه خبره … . یکی از بچه ها توی آشپزخانه مسجد، داشت قرآن تمرین می کرد … مسابقه حفظ بود … تمام حواسم به کار خودم بود که یکی از آیات رو غلط خوند … ناخودآگاه، تصحیحش کردم و آیه درست رو براش خوندم … با تعجب گفت: استنلی تو قرآن حفظی؟ … منم جا خوردم … هنوز توی حال و هوای خودم بودم و قبلا هرگز هیچ کدوم از اون کلمات عربی رو تکرار نکرده بودم … اون کار، کاملا ناخودآگاه بود … سعید با خنده گفت: اینقدر که این قرآن گوش می کنه عجیب هم نیست … توی راه قرآن گوش می کنه … موقع کار، قرآن گوش می کنه قبلا که موقع خواب هم قرآن، گوش می کرد هر چند الان که دیگه توی مسجد نمی خوابه، دیگه نمی دونم … حس خوبی داشت … برای اولین بار توی کل عمرم یه نفر داشت ازم تعریف می کرد … . روز عید، بعد از اقامه نماز، جشن شروع شد سعید مدام بهم می گفت: تو هم شرکت کن. مطمئن باش اول نشی، دوم یا سوم شدنت حتمیه … اما من اصلا جسارتش رو نداشتم … جلوی اون همه مسلمان… کلماتی که اصلا نمی دونستم چی هستن … من عربی بلد نبودم و زبان من و تلفظ کلماتش فاصله زیادی داشت مجری از پشت میکروفن، اسامی شرکت کننده ها رو می خوند که یهو … سعید از عقب مسجد بلند گفت … یه شرکت کننده دیگه هم هست … و دستش رو گذاشت پشتم و من رو هل داد جلو ،برگشتم با عصبانیت بهش نگاه کردم … دلم می خواست لهش کنم … مجری با خنده گفت … بیا جلو استنلی … چند جزء از قرآن رو حفظی؟ … جزء؟ … جزء دیگه چیه؟ … مات و مبهوت مونده بودم … با چشم های گرد شده و عصبانی به سعید نگاه می کردم … . سرش رو آورد جلو و گفت: یعنی چقدر از قرآن رو حفظی؟… چند بخش رو حفظی؟ چند تا سوره؟ سوره چیه؟ مگه قرآن، بخش بخشه؟ … . سری تکان دادم و به مجری گفتم: نمی دونم صبر کنید … و با عجله رفتم پیش همسر حنیف … اون قرآن ضبط شده، چقدر از قرآن بود؟ … خنده اش گرفت … همه اش رو حفظ کردی؟ آره پس بگو من حافظ ۳۰ جزء از قرآنم … سری تکان دادم … برگشتم نزدیک جایگاه و گفتم: من ۳۰ جزء حفظم … مجری با شنیدن این جمله، با وجد خاصی گفت: ماشاء الله یه حافظ کل توی مسابقه داریم … مسابقه شروع شد … نوبت به من رسید … رفتم روی سن، توی جایگاه نشستم … ضربان قلبم زیاد شده بود … داور مسابقه شروع کرد به پرسیدن 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
🌱قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ ظهور ..🤲 🕊 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»