#یادداشت
#جنگِنرمِسخت
بسمالله الرحمنالرحیم
🔖 چشم بهراه
◽️گوشش به صدای زنگ درِ خونه بود، اما روی در خونه یک کلون زده بود که شکلِ قدیمترهای خونه حفظ بشه. میگفت: «هرموقع برسه، با انگشتاش آروم میزنه روی در، دوست نداره زنگ بزنه.» دایی جوادم را میگفت. اصلا انگار چشم انتظاری در خانوادهی ما مثل خمیازه مُسری شده بود؛ چون مامانِ من هم، همزمان با صدای موتور یا صدای کلونِ در خونهی عزیزجون، میدوید سمتِ کوچه. خونهی ما و عزیزجون دیوار به دیوار بود.
◽️از وقتی داییجون مفقودالاثر شده بود، قرار گذاشته بودیم هر شب موقع خواب یکی از بچهها، خونهی عزیزجون بخوابه که پیرزن تنها نباشه. اما هر شب عزیزجون میگفت: «امشب دیگه جواد میاد. شما برید راحت بخوابید.» اما شبهایی که نوبت من بود تلاش میکردم خودم را به زور بیدار نگه دارم تا لحظهی تاریخی دیدار بعد از این همه سال را ببینم و در موردش بنویسم.
◽️بنویسم که «دایی جواد متولد سال۱۳۳۹ بود و سال ۱۳۶۲ در منطقهی عملیاتی شرحانی، در عملیات (والفجر۱) مفقود الاثر شده. البته یکبار در عکس اسرای ایرانی در عراق، جوانی رعنا شبیه دایی جواد را دیده بودن که فکر کردن دایی اسیر شده، اما وقتی معلوم شد که تنها شباهت چهره بوده، روزنهی امیدِ دیدار روی ماهش دوباره بسته شده بود و همهی خانواده منتظرِ رسیدنِ خبری از داییجون بودند اما... دیگه الان چند سال است در قطعهی شهدای بهشت زهرای تهران یک مزارِ خالی به اسم «شهید جواد شاپوری» هست که خانواده و دوستان شهید، اونجا جمع میشن و چندسال یکبار برای دایی شهیدم، سالگرد میگیرن.
◽️الان که دارم این خاطرهها را با اشک چشمهایم روی کاغذ مینویسم، ۲۸سال از فوت عزیزجون گذشته، ۹سال است مامان با صدای موتوری و کلون در خونهی عزیزجون، رنگش نمیپره و گریهاش نمیفته. به گمانم مامان و عزیزجون پیش دایی جواد هستند و دلتنگیهاشون تموم شده. اما من و همهی اعضای خانواده، هیچ وقت یادمون نمیره عزیزجون چشم بهراهِ جوادش بود که رحمت خدا رفت.
◽️ خانوادهی شهید جواد شاپوری بعد از گذشت ۳۹سال، هنوز منتظر هستن تا حتی خبری از پیداشدن پیکر دایی فرهاد برسه، درست شبیه خیلی از رزمندههایی که مفقودالاثر هستن. حالا دیگه من شدم مادر و خواهر داییِ جاویدالاثرم، «شهید جواد شاپوری».
💬«بر اساس نقل خاطرهای از قول خواهرزادهی شهید جواد شاپوری»
#شهید_جواد_شاپوری
✍ آمنه عسکریمنفرد
@enqelabi_nevesht
📌کانال نوشتههای انقلابی