eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
137 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
🍃💜| محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیات برود . در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد. یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم. استاد پناهیان آن شب از میگفت و چند خاطره از شهدای مدافع حرم . بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی بیادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم. به او گفتم: "محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید بشی" آخرین تماسش با خانواده دوشنبه هجدهم آبان بود . آن شب به مادرش سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید داشته باشی . محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود: "این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ... الان دیگه سبکبار سبکبارم" 🍃تخففوا تلحقوا... سبکبار شوید، تا برسید...🌸 شرط ، خلاصه شده در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام، سبکبار شدن... خالص شدن... و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند ... ---
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
ابووصال کتاب طلبه دانشجو،#شهید مدافع حرم #محمدرضادهقان‌امیری #قسمت‌ششم نماد مقدس دوره ابتدایی وقتی
ببخشش زیبا دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند.📱🎁🎈 اما گوشی کیفیت نداشت وزود خراب شد😢 خیلی ناراحت بودم😔 متوجه شد. از قبل درجایی کار کرده بود و دستمزدش💰را که دویست هزار تومان💵میشد، کم‌کم پس‌انداز کرده بود. آن پس‌اندازش را برداشت و همراه با پدر👨❤️👨 رفتند و برایم گوشی📱جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم😇😍.چند ماه که گذشت که جریان رافهمیدم.👀 راوی:خواهرشهید ...
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
ابووصال کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافع‌حرم #محمدرضا‌دهقان‌امیری #قسمت‌نود‌و‌پنجم اذان ازادی سه روز
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم شفاعت شهید بعد از شهادتش💔حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید😞.بالاخره آمد نزدیکای صبح بود☺️.خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده‌ام🍃 و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می‌کند🙂کارت دانشجویی‌ام را می‌خواستم که ناگهان صدایی را شنیدم😕که به من گفت:برای منم کارت می‌گیری؟!☹️رویم را برگرداندم و را دیدم😍.لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلندتر شده بود☺️.در خواب می‌دانستم که شهید🕊شده است.گفتم تو جان بخوا❤️.بغلش کردم☺️.محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن😭و حرف زدن؛پرسیدم مرا شفاعت می‌کنی😔؟!لبخندی زد و گفت این حرفا چیست😒معلوم است مطمئن باش☺️.این‌بار محکم تر بغلش کردم و گریه هام بیشتر شد😭💔 راوی:دوست‌شهید ... https://eitaa.com/entezaro