^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
🍃💜| #اخلاص
محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیات برود .
در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد.
یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم.
استاد پناهیان آن شب از #اخلاص میگفت و چند خاطره از شهدای مدافع حرم .
بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی بیادت بودیم.
انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم.
به او گفتم:
"محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید #خالص بشی"
آخرین تماسش با خانواده دوشنبه هجدهم آبان بود .
آن شب به مادرش سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید #اخلاص داشته باشی .
محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود:
"این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ...
الان دیگه سبکبار سبکبارم"
🍃تخففوا تلحقوا...
سبکبار شوید، تا برسید...🌸
شرط #شهادت، خلاصه شده
در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،
سبکبار شدن...
خالص شدن...
و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند ...
#شهید-#محمدرضا-#دهقان-#امیری
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
ابووصال کتاب طلبه دانشجو،#شهید مدافع حرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتششم نماد مقدس دوره ابتدایی وقتی
ببخشش زیبا
دانشگاه که قبول شدم،
خانواده به من یک گوشی
هدیه دادند.📱🎁🎈
اما گوشی کیفیت نداشت
وزود خراب شد😢
خیلی ناراحت بودم😔
#محمدرضا متوجه شد.
از قبل درجایی کار کرده
بود و دستمزدش💰را که
دویست هزار تومان💵میشد،
کمکم پسانداز کرده بود.
آن پساندازش را برداشت
و همراه با پدر👨❤️👨 رفتند
و برایم گوشی📱جدید
دیگری خریدند.
خیلی خوشحال شده
بودم😇😍.چند ماه که گذشت
که جریان رافهمیدم.👀
راوی:خواهرشهید
#ادامهدارد...
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
ابووصال کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتنودوپنجم اذان ازادی سه روز
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتنودوشش
شفاعت شهید
بعد از شهادتش💔حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید😞.بالاخره آمد نزدیکای صبح بود☺️.خواب دیدم که پشت یک میز ایستادهام🍃 و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی میکند🙂کارت دانشجوییام را میخواستم که ناگهان صدایی را شنیدم😕که به من گفت:برای منم کارت میگیری؟!☹️رویم را برگرداندم و #محمدرضا را دیدم😍.لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلندتر شده بود☺️.در خواب میدانستم که شهید🕊شده است.گفتم تو جان بخوا❤️.بغلش کردم☺️.محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن😭و حرف زدن؛پرسیدم مرا شفاعت میکنی😔؟!لبخندی زد و گفت این حرفا چیست😒معلوم است مطمئن باش☺️.اینبار محکم تر بغلش کردم و گریه هام بیشتر شد😭💔
راوی:دوستشهید
#ادامهدارد...
https://eitaa.com/entezaro