#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد
سمیه- اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون ميرفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن.
من ديگر متوجه نبودم سميه چه ميگويد. چند لحظه اي #خودم را به #جاي يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم ميتوانم به خانم محلاتي و رسولي #حق_بدهم به خاطر كاري كه كرده اند.
راحله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي ميكرد، به آرامي گفت:
- همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن.😏
« عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله »
فهيمه تذكر داد:
- شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون #سوءاستفاده_كردن! و به همين علت كه #ابزار سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم #خائن نگاه ميكنن.
فاطمه سري تكان داد و گفت:
- ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضيها ممكنه از يه قانون سوءاستفاده كنن، #دليل_اشتباه_بودن اين قانون نيست. حتي #اسلام تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفادهها رو بگيره! به همين علت هم #شرط_عدالت بين همسرها را #مجوز چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي #توانايي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، #اجازه چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس ميكرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود.👌
فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد:
- ولي بچهها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، ميدونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولتها و سازمانهاي خيريه دست به كار شدن و مكانهايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زنها رو اونجا نگهداري ميكنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره.
فاطمه گفت:
- تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن #مريض باشه يا بيماريهاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد #مكان_كارش از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها #توان_كنترل_غرايزشون رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم #محدود بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه.
اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد:
- حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اونها بگيره.😕
فاطمه- خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زنها مثل همون زنهاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راههاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانمهايي كه با اين مسئله مخالفن، ميتونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم.
صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد.
مهسا- عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن.
عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند.
- نمي دوني چي كار دارن؟
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @eshgh1313
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد_ویک
فاطمه- نمي دوني چي كار دارن؟
جواب، حركت رو به بالاي شانهها بود.
مهسا- نه، نمي دونم. اون پايين تو راهرو ايستادن. خودت سري بهشون بزن.
فكر كنم هر چه زودتر بري بهتر باشه.
فاطمه نگاه كوتاهي به عاطفه كرد:
- تو هم با من مياي؟
عاطفه- باشه!
فاطمه و عاطفه چادرهايشان را برداشتند و رفتند پايين. وقتي برگشتند، رنگ از صورت عاطفه پريده بود. بچهها با تعجب به همديگر نگاه كردند. نگران بودن عاطفه، بيشتر باعث تعجب شده بود. به غير از سميه كه واقعا نگران شد.
سمیه- چي شده فاطمه جان؟ اتفاق بدي افتاده؟😳
فاطمه نگاهي به عاطفه كرده و لبخندي زد:
- اون جوون الان دوباره اومده بود دم در و سراغ عاطفه رو گرفته بود. سرايدار هم بهش ميگه كه چند لحظه صبر كنه تا اون برگرده و ميياد و جريان رو به آقاي پارسا ميگه.
هيجان همه ي بچهها زيادتر شده بود.
- اما اتفاق بدش اينه كه وقتي هر دو بر ميگردن دم در، هيچ خبري از اون جوون نبود. غيبش زده بود.😊
ثريا در حالي كه با نگاه شيطنت آميزي، از كنار چشم هايش عاطفه را تماشا ميكرد، گفت:
- هي! انگار مسافرت اومدن با دختر شهرستونيها زياد هم بي خطر نيست.😄
من هم گفتم:
- تو هم كه دلت غش ميره براي همچين خطراتي.
بچهها اگر چه به اين شوخي خنديدند و عاطفه را هم مجبور كردند كه بخندد، ولي نگراني عاطفه به آنها هم سرايت كرده بود.
فاطمه ايستاد توي دهانه در، دستهايش را از دو طرف بازكرد و گذاشت روي چهار چوب در.
- بچهها مژده! يه خبر فوق العاده براتون دارم.
من گفتم: - چي هست حالا؟
فاطمه- همين طور كه نميشه بايد مژدگاني بدين!
عاطفه همين طور كه دراتاق قدم ميزد، تعارف كرد:
- حالا چرا دم در؟! فرماييد داخل! اين طوري بده؟😃
ثريا نيم نگاهي به عاطفه كرد و با شيطنت خاصي پرسيد:
- نكند آقاي مرادي پيدا شدن؟😉
مسلماجواب اين سوال با عاطفه بود، نه فاطمه! چون هيچ وقت چنين سوالهايي رو بي جواب نميگذاشت!
عاطفه- تو چرا جوش ميزني؟ مگه براي تو فرقي ميكنه؟😅
ثريا خنديد:
- چرا كه نه! ما كه مثل شما اصفهانيها خسيس نيستيم. خوشحال ميشيم يكي از ترشيدهها از توي كوزه در بياد!😁
فاطمه آمد داخل اتاق و دستهايش رو باز كرد:
- خيلي خب! ديگه بسه! آتش بس اعلام ميشه خبر اينه كه درست كردن شام امشب به عهده ماست😜😄
راحله غريد: -برو بابا دلت خوشه تو هم!
فهيمه ناليد:
- واقعا كه! بايد هم براي چنين خبري مژدگاني بگيري!😕
عاطفه گفت:
- مژدگاني ات يه كتك مفصله كه باشه طلبت، هر وقت وقتش شد خبرت ميكنم.😝
سميه با تاسف گفت:
- اين هم از برنامه امشب! حرم رفتن، رفت براي فردا صبح، با اين خستگي كي ميتونه نيمه شب بره حرم.🙁
و بعد رو به فاطمه گفت:
- آخه تو چطور دلت مياد اين تنها شب جمعه رو كه مشهد هستيم خراب كني! بابا! امشب...! امشب!....
و بعد ديگر چيزي نگفت. در عوض پريا جمله اش را كامل كرد:
- شب مراد است امشب! به به! به به!... چه شبي ميشه امشب!😂
من هم گفتم:
- واقعا كه چه استقبال گرمي كرديم از پيشنهاد فاطمه!😅
فاطمه هم شانه ايش را بالا انداخت.
- دقيقا همين طوره. من كه شرمنده شدم از اين همه روحيه همكاري و تلاش و كوششي كه در شماها ديدم!😄
را حله گفت:
_برو بابا. تورو خدا بازي در نيار فاطمه جون! آخه اين هم شد كار كه توقع داري ما انجام بديم ديگه كي حال اين كار هارو داره! مگه چي شده؟
- عزيز دلم از قديم و نديم گفتن اين چند شب ديگران پختند و ما خورديم، اين يه شب رو ما ميپزيم، ديگران ميخورن، مگه نه فهيمه؟😊
فهيمه جواب داد:
- بابا ما اين همه راه رو از خونه فرار كرديم و اومديم مشهد، كه از زير كارهاي خونه فرار كنيم. حالا تو ميگي بلند شيم پخت و پز كنيم.😅
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡@eshgh1313
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد_ودو
اين بار عاطفه طرف فاطمه گرفت.
- خب چه اشكالي داره. عوضش براي آينده ات هم خوبه. يه چيزي ياد ميگيري تا كمتر از مادر شوهرت غر بشنوي.😄
اما جوابش را ثريا داد:
- تو ميخواي ازدواج كني، بايد تمرين كني. ما براي چي ياد بگيريم؟😜
عاطفه- نه اين كه تو تا آخر عمرت ور دل مامان جونت ميموني و هميشه اون برات اين كارا رو ميكنه! نه عزيز دلم! اين شتريه كه در خونه همه مون خوابيده.😅
ثريا دوباره ناراحت شد. اما فقط لبهايش را گزيد تا چيزي نگويد. فهيمه اما گفت:
- واقعا كه خيلي مسخره است!
را حله پرسيد: -چي؟
فهیمه- اين شتريه كه در خونه همه مون قراره بخوابه!😕
راحله- چه طور؟! تو ناراحتي؟
فهیمه- نه! من با ازدواج مشكل ندارم، ولي اين زور نيست كه ما توي اين چند روز اين همه راجع به نقش زنها توي سرو كله مون زديم، شعار داديم، هوار كشيديم، حنجره خودمون رو پاره كرديم، آخرش هم بريم بشينيم گوشه خونه و خودمون رو با شستن ظرفها و پخت و پز سرگرم كنيم.🙁
ثريا آه عميقي از سينه بيرون داد.
- اي بابا چه اهميتي، چه نقشي؟! چه كشكي؟! چه ماستي؟! بابا زندگي ما زنها امروزه در چندتا چيز خلاصه شده. اگه پولدار باشيم و كلفت داشته باشيم كه كار هامون رو انجام بده، صبح تا شب نشستيم جلوي ميز آرايش و به خودمون ميرسيم تا عصر بريم مهموني هفتگي و جلسه فال قهوه و صد جور مهموني ديگه! موقعي هم كه خونه ايم بشينيم پاي تلفن و با اين و اون حرفهاي صد تا يه غاز بزنيم.
عاطفه سوالش را با يك چشمك همراه كرد:
-و اگه بي پول باشيم...؟ 😉
ثریا- اگه هم بي پول باشيم و كلفت نداشته باشيم كی كارهامون رو انجام بده، خودمون بايد صبح تا شب رو توي يه آشپز خانه چرب و دود گرفته صبر كنيم و هي پياز داغ سرخ كنيم و لاستيكي بچه رو عوض كنيم. اين هم شد زندگي؟! من كه از يه چنين نقش با اهميتي دلم به به هم ميخوره!
عاطفه خنده تمسخر آميزي كرد:
- حالا فكر ميكني شوهر اين خانم هاچه گلي به سر عالم و خودشون زدن كه زن هاشون نزدن، فكر ميكني شوهر اون زني كه توي آشپز خانه چرب و دود گرفته سر ميكنه، توي قصر كار ميكنه يا پشت كامپيوتره! نه عزيزدلم، نه خاله جون! شوهر اون زن هم يا كوره پز خونه و كار خونه عرق ميريزه يا توي يه مغازه نيم متر تاريك توي يه محله درب و داغون!
راحله زير لب غرغر كرد: -اينكه جواب نشد!😐
فاطمه اول رو به همه بچهها كرد:
- منم با قسمتي از حرفهاي ثريا موافقم. اينكه ما زنها خودمون رو دست كم گرفتيم. در عين حال، خیلي از اين زنها و مردها هم چاره اي به جز سر بردن در يه زندگي سخت و فقيرانه ندارن.
و بعد رو به ثريا كرد:
- به نظر خود تو، نقش زن يا مهمترين نقشش در خانواده يه يا چي بايد باشه؟
ثريا شانه هايش را بالا انداخت:
- من از كجا بدونم. من كه هنوز ازدواج نكردم!😕
فاطمه- پس بدون وقتي هم كه ازدواج كني وضعت خيلي بهتر از زنهايي كه مسخره شون كردي نيست.😊
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @eshgh1313
#مهدے_جان
غم هجران تو ای یار مرا شیدا ڪرد
غیبٺ و دور تو حال مرا رسوا کرد🥀
دوری تو اثر جمع بدیهای من اسٺ💔
شرمسارم گنهمچشم تورا دریاکرد😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سهشنبههای_مهدوی
@eshgh1313
به جمله ای که معترض آمریکایی روی پلاکارد خود نوشته توجه کنید: «ارزش کفش سردار سلیمانی، از سر ترامپ بیشتر است»
@eshgh1313
•.🕊داشت میگفت:
"خدایا بمیرم برات"
یهڪم نگاهش ڪردم تو سجدھ بود،
آرومخندید و گفت:
"خدایا بمیرم برات یعنیهمون شھید شدنااااا :)
ما لاتیاش ڪردیم..."
خدارو خوب فھمیدھ بود ڪه مُرد براش
.
#برایخدایخودبمیرید
خدایــااامےخوامبراتبمیرم [♥️]
@eshgh1313
+ مامان
_ جانم؟
+ اگه من بمیرم ...
_ خدا نکنه، پسر بزرگ نکردم که بمیره
_ تو باید شهید شی ..
+ چشم (:
#شهیدحسنجوینده
[یههمچینماماني]
══════°✦ ❃ ✦°══════
@eshgh1313
💔#سلام_بر_شهدا
یکی از دوستان صمیمی این شهید در خاطره ای از وی تعریف کرد:
دوستم شهید علی الهادی علاقه ی زیادی به #شهیداحمدمشلب داشت.
این شهید اهل شهر نبطیه لبنان بود.
علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و این طور تعریف کرد:
یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم. از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟ گفت: بله، گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو شهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی.
#شهیداحمدمشلب به من گفت: اسمت چیست؟!
گفتم:علی الهادی! شهید احمد مشلب گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود، دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد.
اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید.
#شهید_علی_الهادی_الحسین
#شهید_احمد_مشلب
@eshgh1313
دارہ اذان میگہ..☘
یہ یاعلۍ بگۅ 👌
سجاده و مهر و مفاتیح رو همـ بزار کنار دستت..🌿🌙.
چادر سفیدت رو هم بنداز رو سرت 📿
البته برادرا چادر سر نکنن🙄
بشین نماز بخون وسط دل مۺغۅلیات...💛
#تورامیخواند:)
#عشاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
لبخند زیبای سردار دلها روشنی بخش قلب هاتون❤️
@eshgh1313
حاجآقاپناهیان👤مےگفت:🎙
توۍدلتبگو💔حسین(ع)نگاهممیڪنہ👀
عباس(ع)نگاهممیڪنہ👀🌱
حتےاگرماینطورنباشہ
💫خدابہحسینمیگـه:
حسینم...🌸
نگااینبندمو👀
خیلےدلش💔خوشہ🍀
🌹ناامیدشنڪن...
یہنگاهیمبهشبڪن 🖇🖊
اینخیلیمطمئنحرفمیزنهها🙃
@eshgh1313
════🍃🌺🍃════
🌤️ #داستان_ظهور🌤️
🎬قسمت بیست و دوم
●•0•♡واﮐﻨﻮن ﯾـﮏ اﻣﺘﺤـﺎن ﺑﺰرگ اﻟﻬﯽ در ﭘﯿﺶ روي ﻣﺮدم ﻣﮑﻪ اﺳﺖ.♡•0•●
→°ღ•≫ ✨❣✨ ≪•ღ°←
😌زﯾﺮا ﺑـﺎ اﯾﻨﮑﻪ اﻣـﺎم ﺑﯿﺶ از ﻫﺰار ﺳـﺎل ﻋﻤﺮ دارد؛ اﻣﺎ ﺑﻪ ﺷـﮑﻞ ﯾﮏ ﺟﻮان ﻇﻬﻮر ﮐﺮده اﺳﺖ.
🕋ﻣﺮدم ﻣﮑﻪ در ﺷﮏ وﺗﺮدﯾﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮔﺮوﻫﯽ از آﻧﻬﺎ ﺑﺎور ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺟﻮان، ﻫﻤﺎن ﻣﻬﺪي(ع)ﺑﺎﺷﺪ.→°ღ•≫
🔻آﻧﻬـﺎ دﺳـﯿﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨـﺪ وﺗﺼـﻤﯿﻢ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧـﺪ ﺗـﺎ اﻣﺎم را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨـﺪ.
☺️✌️وﻟﯽ ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮده اﻧـﺪ ﮐﻪ اﻣﺎم ﭼﻪ ﯾﺎران ﺑﺎوﻓﺎﯾﯽ دارد.♡•0•●
💫ﯾﺎراﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻪ اﻧﺪ تا آﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺲ از اﻣﺎم دﻓﺎع ﮐﻨﻨﺪ.😍
🕋☜وﻗﺘﯽ ﻣﺮدم ﻣﮑﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﺎران اﻣﺎم آﻣﺎده دﻓﺎع ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭘﺸﯿﻤﺎن ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ وﻣﺴﺠﺪ اﻟﺤﺮام را ﺗﺮك ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
⭕️ﺻﺪاي ﺷﯿﻄﺎن ﺑﻪ ﮔﻮش ﻣﯽ رﺳﺪ
ﻣـﺪﺗﯽ اﺳﺖ ﻣﺮدم دﻧﯿﺎ ﺻـﺪاي ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ وﻧـﺪاي او را ﺷـﻨﯿﺪه اﻧـﺪ.•≫≫
❣دل ﻫﺎي آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﻮي اﻣﺎم ﺧﻮﺑﯽ ها ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪه وﻫﻤﻪ دوﺳـﺖدارﻧﺪ اﻣﺎم را ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ.
🔰⛓درﺳﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﻓﻪ وﻣﺪﯾﻨﻪاﻵن در ﺗﺼـﺮف ﺳـﻔﯿﺎﻧﯽ اﺳﺖ؛ اﻣﺎ اﮔﺮ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از اﯾﻦ دو ﺷـﻬﺮ ﺑﺮوي، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪﺳـﭙﺎﻫﯿﺎن ﺳـﻔﯿﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺑﻮدن ﻓﺮﻣﺎﻧـﺪه ﺧﻮدﺷﮏ ﮐﺮده اﻧﺪ وﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ از ﺑﻨﺪ ﺳﭙﺎه ﺳﻔﯿﺎﻧﯽ رﻫﺎ ﺷﻮﻧﺪ وﺑﻪ ﺳﻮي اﻣﺎم ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ.⚡️
🔻از آﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺷـﯿﻄﺎن، دﺷـﻤﻦ ﺳـﻌﺎدت اﻧﺴﺎن ﻫﺎﺳﺖ،
ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﻫﺮ ﻃﻮر ﮐﻪ ﺷﺪه ﺑﺎﻋﺚ ﮔﻤﺮاﻫﯽ ﻣﺮدم ﺷﻮد.●•0
❌☜او اﮐﻨﻮن ﻧﯿﺰ در ﻓﮑﺮ~ﻓﺮﯾﺐ دادن ﻣﺮدم اﺳﺖ~ وﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﭘﯿﻮﺳﺘﻦ آﻧﻬﺎ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺑﺸﻮد.😒
════🍃🌺🍃════
🔁ادامہ دارد...🔜
منــــــــــبـــــع: ڪتاب داستان ظهور نوشتہ مهدے خدامیان آرانے
┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈
⏯️آنچہ در قسمت بعد میخوانید:↶
«ماہ مڪہ بہ سوے ڪعبہ مے آید»
∵∵∴∵∴∵∴∵∴∵∴∵∴
┈════🌿🌸🌿════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید:
@eshgh1313
════🍃🌺🍃════
🌤️ #داستان_ظهور🌤️
🎬قسمت: بیست و یکم
⚔☜⛰شمشیری که ﻣﯽ ﺗﻮان ﯾﮏ ﮐﻮه را با آن ﻣﺘﻼﺷﯽ ﮐﺮد.
●▬▬▬๑۩✨۩๑▬▬▬●
📌اﯾﻦ اﺳﻠﺤﻪ را ﺧﺪا ﺳﺎﺧﺘﻪ اﺳﺖ وﺑﻪ راﺳﺘﯽ ﮐﻪ دﺳﺖ ﺧﺪا ﺑﺎﻻي ﻫﻤﻪ دﺳﺖ هااﺳﺖ!😍
🤔ﮐﻨﺎر ﮐﻌﺒﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ اﺳﺖ❓
🔅ﺣﺎﻻ دﯾﮕﺮ آﻓﺘﺎب ﺑﺎﻻ آﻣﺪه اﺳﺖ، ﻣﺮدم ﻣﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ در ﻣﺴﺠﺪ اﻟﺤﺮام ﺧﺒﺮﻫﺎﯾﯽ اﺳﺖ.
🔸آﻧﻬﺎ از ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺳﺆال ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ:
اﯾﻦ ﮐﯿﺴﺖ ﮐﻪ در ﮐﻨﺎر ﮐﻌﺒﻪ اﯾﺴﺘﺎده اﺳﺖ وﮔﺮوﻫﯽ ﮔﺮد او را ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ⁉️
☜🔊در اﯾﻦ ﻣﯿﺎن ﺻﺪاﯾﯽ در ﻫﻤﻪ جاﻃﻨﯿﻦاﻧﺪاز ﻣﯽ ﺷﻮد.
💠ﮔﻮش ﮐﻦ‼️
🕊اﯾﻦ ﺻﺪاي ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ اﺳﺖ:
۩۞«اي ﻣﺮدم! اﯾﻦ ﻣﻬﺪي آل ﻣﺤﻤﺪ اﺳﺖ، از او ﭘﯿﺮوي ﮐﻨﯿﺪ.»۩۞
🔰ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم دﻧﯿﺎ اﯾﻦ ﺻﺪا را ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ.
!•♡•0•●عجیب است هر کس اینﻧﺪا را ﺑﻪ زﺑﺎن ﺧﻮدش ﻣﯽ ﺷﻨﻮد، اﮔﺮ ﻋﺮب زﺑﺎن اﺳﺖ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻋﺮﺑﯽ ﻣﯽ ﺷﻨﻮد، اﮔﺮ ﻓﺎرس زﺑﺎن اﺳﺖ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻓﺎرﺳﯽ.😳
📌☜😌وﻗﺘﯽ ﻣﺮدم اﯾﻦ ﻧﺪا را ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ با ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ در ﻣﻮرد ﻇﻬﻮر ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ وﻣﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﮐﻪ وﻋﺪه ﺧﺪا ﻓﺮا رﺳﯿﺪه اﺳﺖ.✿◉◦
☜🕋ﻣﺮدم ﻣﮑﻪ با ﺷﻨﯿﺪن اﯾﻦ ﻧﺪا ﺑﻪ ﺳﻮي ﻣﺴﺠﺪ اﻟﺤﺮام ﻫﺠﻮم ﻣﯽ آورﻧﺪ تا ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ.
💫آﻧﺎن ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﻣﺎم با ﯾﺎراﻧﺶ ﺟﻤﻊ ﺷﺪه اﻧﺪ.✿◉●•◦
💠اﮐﻨﻮن اﻣﺎم ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ با ﻣﺮدم ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ اوﻟﯿﻦ ﺳﺨﻦ اﻣﺎم با ﻣﺮدم ﭼﯿﺴﺖ❓
◦•●◉✿اﻣﺎم ﺑﻪ ﮐﻨﺎر ﮐﻌﺒﻪ ﻣﯽ رود وﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧـﺪا ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯽ زﻧـﺪ وﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾـﺪ:
۩«اي ﻣﺮدم ! ﻣﻦ ﻣﻬﺪي، ﻓﺮزﻧﺪﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻫﺴـﺘﻢ. ﻫﺮ ﮐﺲﻣﯽ ﺧﻮاﻫـﺪ آدم واﺑﺮاﻫﯿﻢ وﻣﻮﺳـﯽ وﻋﯿﺴـﯽ(ع) وﻣﺤّـﻤﺪ(ص)را ﺑﺒﯿﻨـﺪ، ﻣﺮا ﺑﺒﯿﻨـﺪ!
اي ﻣﺮدم ﻣﻦ ﺷـﻤﺎ را ﺑﻪ ﯾﺎري ﻣﯽ ﻃﻠﺒﻢ.»۩
⇜↯✦ﭼﻪﮐﺴﯽ ﻣﺮا ﯾﺎري ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟
════🍃🌺🍃════
🔁ادامہ دارد...🔜
منــــــــــبـــــع: ڪتاب داستان ظهور نوشتہ مهدے خدامیان آرانے
┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈
⏯️آنچہ در قسمت بعد میخوانید:↶
«واﮐﻨﻮن ﯾـﮏ اﻣﺘﺤـﺎن ﺑﺰرگ اﻟﻬﯽ در ﭘﯿﺶ روي ﻣﺮدم ﻣﮑﻪ اﺳﺖ.»
∵∵∴∵∴∵∴∵∴∵∴∵∴
┈════🌿🌸🌿════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید:
@eshgh1313
💠 دلم گرفته شهیدان مرا ببرید
💠مرا ز غربت این خاک تا خدا ببرید
💠مرا که خسته ترینم کسی نمی خواهد
کرم نموده دلم را مگر شما ببرید
💠شهدا گر نگاهم نکنید هیچم ... هیچ 😔
@eshgh1313
مامور سرشماری:
سلام مادرجان
ميشه لطفا بیای دم در؟
سلام پسرم...
بفرما؟
از سرشماری مزاحمت میشم.
مادر تو این خونه چند نفرید؟ 🤔
اگه ميشه برو شناسنامههاتونو بیار که بنویسمشون... 📝
مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد... 🚪
سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت...
چشماش پراشک شد و گفت: 😭
پسرم، قربونت برم، ميشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟ 😢
مأمور سرشماری، پوزخندی زد 😊 و گفت:
مادر چرا فردا؟
مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟ 😅
برو لطفاً شناسنامت رو بیار وقت ندارم. 🤭
آخه...!!! 💔
پسرم 31 سالِ پیش رفته جبهه... 🚶♂
هنوز برنگشته... 😔
شاید فردا برگرده...!!! 😇
بشیم دو نفر...!!! ✌️
میشه فردا بیای؟؟؟
توروخدا...!!! 🙏
مأمور سرشماری سرشرو انداخت پایین و رفت... 😞
مغازه دار ميگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون،
کلیدِ خونشرو میده به من و میگه:
آقا مرتضی...!!! 🔑
اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو...
چایی هم سرِ سماور حاضره... ☕️
آخه خستس باید استراحت کنه... 😴
شهدا شرمنده ایم..... ✘🤦♂🤦♀
شادي روح همه اونایی که از جان خودشون گذشتند و رفتند تا ما باشیم رجز خوانی بکنیم بشیم نوچه دیگران ...
درود برشهدای وطن 🇮🇷
شهدا... 💖
شرمنده ایم... 😔😞
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@eshgh1313
╚══••⚬🇱🇧⚬••═╝
عاشقان چون با بصیرت می شوند ،
جنگ باشد ، حاج همت می شوند ،
چون نباشد جنگ ، اندر جنگ نرم ،
تحت امر رهبر حجت می شوند ...
@eshgh1313
#طنز_جبهه😂
. حالا نخند کی بخند.....
شوخی شهید همت با شهید باکری/ترکهای عزیز حتما بخوانند
در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.
حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟
حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم 😂.(اسفندیار مبتکر سرابی)
"شادی روحشون صلوات
@eshgh1313
•میگم
•رفیـق
•پایــہاۍ🤞🏻
•اربعیــــن
•دونفـــــرۍ
•فـرارکنیــمڪربلـا🏴؟!
#وفــرواالــیالحسیـــن.. (:🍃→
مداحی آنلاین - کرببلا آرامش دنیامه - حسن عطایی.mp3
4.4M
#مداحےتایم🎧|
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻
کرببلا
ارامش دنیامھ...🙃
هرشب جلو چشمامھ...👀❤️
🎤#حسن_عطایے
🌙#رزق_شب_جمعمونھ
✅#پیشنهاد_دانلود
@eshgh1313
شب جمعه هست و دلم هوای حرم دارد 😭
التماس دعا،دعا کنید ما که کربلا رو ندیدیم هم ببینیم این بهشت رو 😭
1_13451435.mp3
1.97M
مخصوص کربلا رفته ها..
بسیار سوزناک
#یا_حسین
گریه های زائرا یادته ...
یادته یادته یادته...
♥️ @eshgh1313