eitaa logo
عـشـق سـیـسـتـو
1.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
15 فایل
اینجا هم از سیستان می گوییم، از سرزمین اولین ها و تمدن هفت هزار ساله 🆔 @ESHGHE30STO کانال عشق سیستو دارای مجوز رسمی و کد شامد از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ارتباط با ما @ESHGHESISTO
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 @ESHGHE30STO 🌹 @ESHGHE30STO 🔹دخترک پانزده سال بیشتر نداشت.سیاهی چشمانش طوری بود که انگار وقتی صبح می شد،تمامی سیاهی شب جمع شده ودر چشمانش خانه می کرد.و شامگاه که می خوابید دوباره شب از میان مژه هایش بیرون آمده وگسترده می شد. 🔺نامش " " بود.مثل ترمه زیبا بود ولطیف. 🔸انگشتان بلند وکشیده اش در به کارگیری سوزن وپیچ وتاب دادن به طرح هایی که روی پارچه پیاده می کرد آنقدر با مهارت بود که خیلی ها در تشخیص کارهایش با سوزن دوزی ها و ترمه دوزی های مادرش"ماه بی بی "به اشتباه می افتادند. 🔹"ماه بی بی " در خیلی از کارهای دستی ودوختن پیراهن های زیبا بین همه زنها به چیره دستی معروف بود.بعد از اینکه شوهرش"شیر علی عیار" از دنیا رفته بود،گذران زندگی بر آنها سخت شده بود و برای تامین هزینه های زندگی ،بیشتر به کار بافتن "شال های خودرنگ"(گلیم های خودرنگ)می پرداخت. 🔸نخ های تابیده شده از پشم گوسفندان ،روی دار قالی باموهای بز درمی آمیخت واین هنر دستهای "ماه بی بی " بود که در ظرافت دادن به نقشها،شال ها را بهای بیشتری می بخشید. گاهی وقت ها هم"حصیر بافی "کار کمکی آنها بود 🔹قراربود"ترمه"را به "جان محمد" بدهند.(شوهر بدهند)در ازای خون بهایی که طایفه ی "ترمه"بایستی به طایفه ی "جان محمد" می داد.به ازای خونی که حتی اتهامش ثابت نشده بود. 🔸قضیه از این قرار بود که چند ماه پیش ،"محمدامیر عیار"که از طایفه "جان محمد"بود در نیزار وبه طرز مشکوکی کشته شده بود.جسد خیس او،صبح ِ پگاه ونزدیک طلوع آفتاب روی "توتن"اش پیدا شده بود.هرچه پرس وجو کردند و به دنبال نشانه گشتند چیزی پیدا نشد.فقط به این دلیل که افرادی از طایفه ترمه در آن نزدیکی مشغول پهن کردن دام و برید "نی"بودند،متهم شدند. 🔺کار،بالا گرفته بود و خان طایفه ترمه برای اینکه درگیریها شدت پیدا نکند و باعث خونریزی های بیشتر نشود،در جلسه "ریش سفیدی "به درخواست خان ِ طایفه "جان محمد"،تن داد و قرار شد که "ترمه" به عقد یکی از افراد طایفه "جان محمد"در آید. 🔸"جان محمد" را همه می شناختند،آدم روبه راهی نبود.بی قید ولا ابالی . چند روز قبل از عروسی سر ِتندور(تنور) موقع پختن نان ترمه کلی با مادرش صحبت کرده وگفته بود که دلش به این وصلت رضا نیست.ودوست ندارد که زن ِ"جان محمد"شود.ولی مادر هیچ نداشت که برای قانع کردنش بگوید. 🔹ترمه دلش رضا نبود راضی به این جفا نبود سنگ صبور این دل کسی به جز خدا نبود... 🔺نشر و انتشار مطالب کانال عشق سیستو بدون ذکر منبع حلال نیست،نشر با لینک کانال و یا ذکر نام کانال عشق سیستو بلامانع است. ✍ گردآوری و نویسنده🔻ادمین کانال درکانال عشق سیستو عضو شوید ✅«عشق سیستو» 🌹 @ESHGHE30STO
عـشـق سـیـسـتـو
#آسوکه_موکه_مه_کنجکه_تونو 🌹 @ESHGHE30STO #قسمت_اول #آسوکه #ترمه 🌹 @ESHGHE30STO 🔹دخترک پانزده سال بی
🌹 @ESHGHE30STO 🌹 @ESHGHE30STO از آن طرف "جان محمد" سرمست وخوشحال بود.دیگر "محمد امیر ِعیار"هم نبود که با این وصلت مخالفت کند.می دانست که اگر"محمد امیر"زنده بود به خاطر دوستی که با"شیرعلی"(پدر ترمه) داشت اجازه نمی داد کسی مثل او شوهر "ترمه"شود. 🔹تعداد عیاران کمتر وکمتر می شد و تعدادکسانی که با ظلم ونابرابری مبارزه می کردند نیز کمتر 🔺گذشت ... تا روز عروسی فرارسید. 🔸حوالی عصر بود و خانواده و طایفه داماد برای بردن عروس به ده،نزدیک می شدند.صدای دهل وسرنا،نزدیکتر ونزدیکتر میشد.به درسرای(حیاط خانه) عروس که رسیدند،صدای هلهله و شادی از میانشان بلند شد.مراسم سرتراشک(اصلاح سروصورت داماد)برگزارشد وبعدازآن هم داماد را به حمام بردند.درهمین حین رقص"چوبازی"برقرار بود.صدای چکاچک چوبها که در هوا می رقصیدندوبرهمدیگر فرود می آمدند،فضا را به تسخیر درآورده بود. پیش میآمد که چوبی در حین ِ بازی می شکست ولی سریع آنرا عوض می کردند. اما دربازیِ زندگی،که،دلِ شکسته،قابل تعویض نیست. 🔸داماد از حمام بیرون آمده ومشغول روبوسی با کسانی شد که برای تبریک گفتن جلو می آمدند.اسب عروس، تزئین شده و آماده بود.این آخرین لحظاتی بود که ترمه در خانه پدری اش به سر می برد.بابا نبود تا بیاید وطبق رسم،ناز دخترش را بخرد وبرای اینکه عروس آماده رفتن به خانه شوهرش شود چیزی (هدیه ای ) به او پیشکش کند.اصلا اگر بابا بود که ماجرا اینطوری رقم نمی خورد. 🔹داماد در کنار عروس قرار گرفت . ترمه سرش را بالا گرفت.سفیدی چشمش دیگر به سرخی میزد. رو به مادرش کرد و با صدایی که بغض در آن نشسته بود گفت : موکه! مادر! "موکه مه کنجکه تونو" ! مادر!این منم دخترک تو! منه نلی که بره مگذار که مرا ببرند سوزونِ دستکه تونو منه نلی که بره... من که مثل سوزنی در دست تو ام(گوش به حرف تو بوده ام)... مگذار که مرا ببرند... خه دول و سازک می بره منه نلی که بره... با دهل و سرنا مرا می برند(با اسباب شور و شادی می برند ولی من راضی نیستم) مگذار که مرا ببرند..... 🔹و مادر که خیلی سعی داشت تا استوار و محکم بماند جواب داد: 🔵 ننه و جون ننه کنجه کلونه ننه ای جان مادر! دختر عاقل من ! 🔴 ننه و جون ننه کار کُن ِ دَر ِ خونه ای جان مادر! تو باعث آبادی خونه بودی 🔺نشر و انتشار مطالب کانال عشق سیستو بدون ذکر منبع حلال نیست،نشر با لینک کانال و یا ذکر نام کانال عشق سیستو بلامانع است. ✍ گردآوری و نویسنده🔻ادمین کانال ✍پ.ن..این داستان در سال نود و پنج در کانال تلگرام عشق سیستو نشر شده است درکانال عشق سیستو عضو شوید ✅«عشق سیستو» 🌹 @ESHGHE30STO