فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|دعای تحویل سال نو به صورت همخوانی زیبا
🔸نماهنگ"نوروز مهدوی"
🎧همخوانی دعای یا مقلب القلوب و الابصار
و اشعار فارسی در مدح حضرت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف🌹
🎉به مناسبت تقارن نوروز با نیمه شعبان
🚧کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎞مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت:
📽 aparat.com/v/BRb9q
🌐کانال ایتا و تلگرام:
📲 @tasnim_esf
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یَا مُقَلِّـبَ الْقُلُـوبِ وَ الْأَبْـصَارِ
یَا مُـدَبِّـرَ اللَّیْـلِ وَ النَّـهَارِ
یَا مُحَــوِّلَ الْحَـوْلِ وَ الْأَحْـوَالِ
حَـوِّلْ حَالَنَــا إِلَی أَحْسَـنِ الْحَـال
نۅࢪۅزتان پیࢪۅز!!
عیدهمہشمابزرگوارانمبارڪ✨🌸
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلامرفقا!🌿
امیدوارمحالدلاتونخوبباشه!✨
عیدتونمبارک♥️.
انشاءاللهسالجدیدسالخوبیبراتونباشه
پرازاتفاقهایخوب،پرازشادیولبخند^^
انشاءاللهسالظهورمولامونوپايانچشمانتظاریهایهزارسالهمونباشه...!
تواینروزابیشتربهدیداراقواموفامیلهاتونبریدو
ازگوشےفاصلهبگیرید🌻
ماهمفعالیتهامونتودورانعیدڪمترمیشهولے
پابرجاست😉🌸
دلدادهڪہباشےهمہجاوهمہچیزعطروبوۍاورامیدهدبےهواهواۍاورامیڪنےامادلت
میگیردوقتےیادآنمیافتیڪہاونیسٺو
غایباسٺوبغضمیڪنے
#مهدوی
#دلتنگی
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دلمدوبارهخبرمیدهدحضورتورا
بدوݧفاصلہحسمیڪنمحضورٺورا
#مهدوی
#ادیت
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_یکم #خانومہ_شیطونہ_من دو روز گذشت حا
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هشتاد_دوم
#خانومہ_شیطونہ_من
با صدای فاطمه به خودم اومدم
فاطمه: چی شده باران چرا داری گریه میکنی
دست کشیدم به صورتم خیسه خیس بود
من کی انقدر گریه کردم سریع اشکام و پاک کردم و گفتم: چیزی نیست
بلند شدم و شربتا و از دستش گرفتم و گذاشتم روی تخت دستشو گرفتم و کنار خودم نشوندمش و مشغول حرف زدن شدیم نیم ساعت گذشته بود که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم بابک بود
من: اووه اووه 🤦♀
فاطمه: چی شده
من: بابکه میکشتم😢😂
فاطمه: حقته😜
تا جواب دادم صدای داد بابک پیچید تو گوشم
بابک: باراااااااااااااان
آب دهنمو قورت دادم و گفتم: آروم باش بابک
بابک: تو یکی حرف نزن که اگه دستم بهت برسه میکشمت
من: چرا ؟
بابک: حالا دیگه از بیمارستان فرار میکنی؟
من: خب هم دیگه حالم داشت از بیمارستان به هم میخورد هم حوصله ام سر رفته بود
بابک:! اصلا قانع نشدم
من: به من چه
بابک: من که دستم به تو میرسه
من: فکر نکنم
بابک: یعنی چی
من: اخه قرار برم جاییییییی
بابک: کجا؟
من: حالا بعدا میگم بهت
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_دوم #خانومہ_شیطونہ_من با صدای فاطمه
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هشتاد_سوم
#خانومہ_شیطونہ_من
بابک: میخواستم یه خبر بدهت بدم ولی دیگه نمیدم
من: اههههه بابک اذیت نکن
بابک: نه خدافظ
من: بااااابک
بابک:جااااانم
من: همون که میدونی ... زودباش بگوووو
بابک: محمدرضا بهوش اومده و تا بهوش اومد تورو ازم حاستگاری کرد
چشمام گرد شد صدای بوق توگوشم پیچید هنوز تو هنگ حرف بابک بودم که با پس گردنی که خوردم به خودم اومدم به فاطمه که با قیافه حق به جانبی زل زده بود نگاه کردم
و با چشم و ابرو گفتم چیه؟
فاطمه: چی گفت که رفتی تو هنگ؟
من: هاان ... هیچی چیزی نگفت
فاطمه: آیااااا من به جا گوشام شاخ دارم؟
من: اره
فاطمه: میکشمت
خیز برداشت سمتم که پا گذاشتم به فرار حالا من بدو و فاطمه بدو چهار دور ... دور اتاقش و دویدیم
من هنوز سرحال بودم ولی فاطمه از نفس افتاده بود با نفس نفس نشست روی تخت وگفت: ایییی بگم خدا چیکارت نکنه نفسم رفتتتت
من: به من چه میخواستی رم نکنی
دوباره اومد خیز برداره سمتم که در باز شد و مامانش اومد داخل وقتی فاطمه و اون حالتی دید گفت: تو باز وحشی شدی ؟
من پوقی زدم زیر خنده اخ حالا مگه خندم بند میومد؟
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16463081468074
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
هدایت شده از شهید بابك نورے🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلامفرمانده✋🏻
بسیارشعرزیبایۍهستحتماببینید👌🏻💕!
«🌱📋»
قیافہومد براتمھمنباشہ؛مثلِ
#هادۍذوالفقارۍ♥:)
ازپولوثروتتبگذرۍ؛مثہ
#احمدمشلب💜:)
راستۍمیتونۍازعشقتبگذری؟!مثہ
#حمیدسیاهکالۍ💛
#تالیا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ديشبڪسےبراۍتوسجادهوانڪرد
بغضےترڪنديدوگلويےصدانڪرد
انگارمابدونحضورتوراحتيم
وقتےڪسےبراۍظهورتدعانڪرد
#مهدوی
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
باهمیناسلحہولباسوسربندمقول
میدهدمڪہنابودڪنمهرڪہبدترا
بگوییدآقاۍمن
#مهدوی
#چیریکی
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
براۍبہدسٺآوردناونچیزیڪہمیخواهےبایدتلاشڪنےوپاروۍنفستبزارۍسیدن
بہخیليچیزاآسوننیست...👌
#کمی_تفکر
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
درانتخابهمسنگرزندگیتدقتکن!
اگرمیخواهیسنگرزندگیتعطرشهادت بدهد،قبلازازدواج،دلتراحراجنکن!!(:
#یکمتفکر!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دلتنگآنچشمانےامڪہدیگربازنمیشوند
دلتنگآنآغوشےامڪہالانخاڪسردرادر
آغوشگرفتہاست
دلتنگآنشانہاےامڪہروزیسربرروۍآن
مےگذاشتم😔💔
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آقاجانمتاهرچہتواندربدندارمنوڪرو
یارتومےمانمبراۍزودتررسیدنظهورت
اگرلازمباشدخوݧڪہهیچسرمیدم
#مهدوی
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_سوم #خانومہ_شیطونہ_من بابک: میخواستم
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هشتاد_چهارم
#خانومہ_شیطونہ_من
بعد اینکه خوب خندیدم سرمو اوردم بالا که با دیدن فاطمه که از عصبانیت قرمز شده بود دوباره خندم گرفت بلند شدم و جیم زدم از پنجره رفتم بیرون و خودمو کشیدم روی پشت بوم فاطمه از پله ها اومد بالا خونشون دو طبقه بود با هرقدمی که به عقب برمیداشتم فاطمه میومد جلو یه لحظه برگشتم عقب که دیدم لب پشت بومم فاطمه با لبخند خبیثی داشت نگاهم میکرد منم یه لبخند فاطمه کش زدم و تا فاطمه اومد بگیرتم از پشت پریدم
جیغوحشتزدهفاطمهتویصدایخنده من گم شد دستمامو باز کردم و اروم روی دوتا پام وایستادم فاطمه با سرعت و صورتی غرق در اشک اومد توی حیاط وقتی منو خندون و سالم دید از عصبانیت سرخ شد
ولی تا نگاهش به پشت سرم افتاد شروع کرد به خندیدن
با تعجب برگشتم عقب که با دیدن پسری که با چشمای گرد و دهن باز داشت نگاهم میکرد خندم گرفت فکر کنم وقتی که پریدم منو دیده یه نگاه به خودم کردم خوب بود لباسام سرمو انداختم پایین تا خندم معلوم نشه
فاطمه:سلام رضا
من: سلام
بعد چند دقیقه از اون حالت در اومد و سلام کرد و با گفت:سـ .. ـلام
فاطمه: فاطمه رضا پسرعموم و برادرم رضا باران دوستم
بعد اینکه معرفی ما بهم تموم شد باهم رفتیم داخل
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_چهارم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اینکه خ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هشتاد_پنجم
#خانومہ_شیطونہ_من
بعد اینکه یکم نشستم بلند شدم و رفتم اتاق فاطمه و اماده شدم وسایلی که همراهم بود و برداشتم و رفتم بیرون و با فاطمه خدافظی کردم
فاطمه: کجاااا باران
من: دیگه میرم بیشتر از این مزاحم نمیشم فقط خواستم ببینمت و خدافظی کنم ازت اخه معلوم نیست که زنـ.....
بقیه حرفم و خوردم
فاطمه با پریشونی گفت: چی داری میگی باران کجا میخوای بری دیوونه
من: هیجا نگران نباش
بغلش کردم و بعد اینکه قشنگ عطر تنش و ذخیره کردم ازش جدا شدم و سر به زیر از اقا رضا خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون و تو پیاره رو شروع کردم به راه رفتن فکرم رفت سمت وقتی که بهوش اومده بودم از بابک درباره اون دختره پرسیدم که گفت خوبه و به خانوادش برش گردوندن چقدر اون لحظه خوشحال شدم
ماموریت اول و تموم کردم و سرهنگ به قولش عمل کرد و منو استخدام کرد الان دیگه یه خانم پلیس بودم به سرهنگ گفته بودم که چند وقتی و میخوام به کارام برسم بعد بیام اداره و کارم و شروع کنم و اونم قبول کرد
حالا نوبت ماموریت دوم بود با دوست دایی عماد حرف زدم و گفتم خودم اون پرونده و ادامه میدم و تمومش میکنم حتی اگه به قیمت جونم هم باشه اونم اولش مخالفت کرد اما وقتی صدای ضبط شده دایی و شنید قبول کرد
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16463081468074
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️