عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_نود_و_هفتم من: خوب ... خوب
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_نود_و_هشتم
صبح با صدای زنگ گوشیم
از خواب بیدار شدم بعد خواندن
نماز وسایل مورد نیاز و تو یه
کوله جمع کردم... یکم فکر کردم
تا ببینم چیز دیگه ای یادم نرفته
.اوه اوه هندزفری زود رفتم
سمت میزم و در کشو اولی
و باز کردم اومدم هندزفری و
بردارم که چشمم به قاب عکس
شهدا افتاد ... یاد خوابم افتادم
و باعث شد اشکام بریزه
آخ یعنی میشه، خدا میشـــــه
منم برم 😭🚶♀
با چنتا تقه که به در خورد زود
اشکام و پاک کردم تو آینه یه
نگاه به خودم انداختم یکم
چشمام قرمز بود بیخیال رفتم
در و باز کردم که دیدم مهدی
با حال آشفته پشت دره و
هی قدم میزنه نگران شدم😥
متوجه نشد که درو باز کردم
کلا حواسش اینجا نبود
بدجور تو فکر بود
من: دادا..ش
با شنیدن صدام تند سرشو
گرفت بالا و نگاهم کرد انگار می
خواست ببینه سالمم یا نه
اومد طرفم و محکم بغلم کرد
حس کردم شونه هاش میلرزه
یکم سرمو بلند کردم دیدم
داره گریه میکنه😳
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾🖤✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_نود_و_هفتم #خانومہ_شیطونہ_من باهم رفتیم تو آشپز خونه ک
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_نود_و_هشتم
#خانومہ_شیطونہ_من
صبح بعد اینکه صبحانه خوردیم محمدرضا منو رسوند خونه و رفت اداره وقتی وارد خونه شدم کسی نبود تعحب کردم رفتم تو آشپز خونه که دیدم بابک یه لیوان آب روی باراد که کف آشپز خونه نشسته بود ریخت و باعث شد باراد به گریه بیوفته یه پارچ پر آب یخ از تو یخچال برداشتم بابک متوجه من نشده بود اروم رفتم پشت سرش و کل پارچو خالی کردم روش که باعث شد فریاد بزنه و باراد با ذوق بخنده منم همراه باراد شروع کردم به بابک که داشت پیراهنش و که به بدنش چسبیده بود و از تنش دور میکرد تا تیکه یخ از تو لباسش بیوفته خندیدم بیخیال بابک شدم باراد و بغل کردم و بوسیدمش و بعد عضو کردن لباسش کنار بابک روی مبل نشستم و پرسیدم
من: مامان کجاست؟
بابک یه چشم غره بهم رفت و گفت: رفته خونه خاله اینا
من:اهان
و مشغول بازی با باراد شدم نمیدونم چقدر گذشت که باراد خوابش برد بردمش تو اتاقش و توی تختش خوابوندمش از اتاق اومدم بیرون داشتم می رفتم سمت آشپزخونه که یهو یه ضربه خورد تو کمرم و یه مشت اومد بخوره تو صورتم که جا خالی دادم و با بابک در گیر شدم انقدر غرق مبارزه شده بودیم که اصلا حواسمون به اطراف نبود با صدای مامان دست از مبارزه برداشتیم
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️