eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
800 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| #نفس_سرهنگ #نویسنده_خادم‌الرقیه #پارت_9 (دوسال
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| نگاهم به نریمان افتاد که سوار بر اسب به این سمت میومد از کوه رفتم پایین که همین لحظه نریمانم رسید من:سلام گارداش(برادر) ، چیزی شده که اومدی اینجا؟ نریمان: سلام باجي(خواهر) ، چیزی که نشده ولی آتا(پدر) گفت فوری بری پیشش من:گؤزقارداش(چشم‌برادر) سری تکون داد و رفت سوار سیاه شدم و تا خونه به تاخت رفتم وقتی رسیدم سیاه و بردم استبل و بعد اینکه بدستمش رفتم داخل... خونه ما یه خونه بزرگ و قشنگ بود با کلی درختای میوه و یه حوض بزرگ وسط حیاطش، از حیاط گذشتم و وقتی به خونه رسیدم در و باز کردم و رفتم داخل صدای بابا از توی پذیرایی میومد از کنار پذیرایی رد شدم و به سمت اتاقم که با شش تا پله از طبقه اول جدا میشد رفتم پ. ن: (او‌ یه‌ دختر از تبار ترک داریم ... کیا ترکن؟دستا بالا✋) ناشناس‌نظری‌حرفی‌داشتیدبه‌گوشم https://harfeto.timefriend.net/16673238929853 •┈┈••✾🌱✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🌱✾••┈┈• 🕊 ✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_9 #نویسنده_خادم
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ دختر بود و تک خاطرش پیش خانواده بسیار عزیز بود کنار برادرش جایی گرفت و خطاب به پدرش گفت: پدر من تصمیمی گرفتم که در درستی اون شک دارم و اومدم نظر شما رو بدونم پدرش منتظر چشم به دخترش دوخت تا تصمیمش را بگوید نگاهی در جمع چرخاند و لب باز کرد: من تصمیم گرفتم یک سفر به ایران داشته باشم همه از تصمیم او به شدت تعجب کردند پدرش که آثار خوشحالی را میشد در چهره اش دید گفت: چه تصمیم خوبی گرفتی چرا که نه حتما ترتبی میدم و کار های سفرت و هرچه زودترجور میکنم مادرش نیز مثل پدرش از تصمیمش استقبال کرد ولی انگار آدام برادرش زیاد راضی نبود بعد از تشکر از پدر و مادرش و بوسیدن گونه هایشان دست دور گردن آدام انداخت و در گوشش گفت: چی شده که خان داداش ما سگرمه هاش تو همه؟ با خوردن نفس هایش به گردن و گوشش خنده اش گرفت و مونیکا را کمی از خود دور کرد و ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) ناشناس بگوشیم: https://harfeto.timefriend.net/16729325764576 •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•