#تلنگرانہ✨
خداهمیشہآنلاینہ...
ڪافیہ...
دݪٺروبہروزرسانۍڪنۍ🖥!
اونموقـ؏مۍبینۍڪہدرتڪتڪ
ݪحظاٺڪنارٺبودھ👀•
وهسٺوخواهدبود...
اگردید؎خطهاشلوغہوحسمیڪنۍ
جوابۍنمیاد...📞
ازپسۅردخدایاپناهمبدھاستفادهڪنꔷꔷ!
خدابہاینپسوردحساسہوبہسرعٺنور
جوابمیدھ!
گاهۍڪہحسمیکنیمارٺباطقطعشده❌
مشڪݪازمخاطبنیسٺ
دݪماویروسیہ!»
#تـالیا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ساعتمراجلومیڪشم
شایدڪمے
بـــہآمـدنــتـــــ
نزدیڪترشوم😔
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
#مهدوی
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
میدونیدچیہیہروزۍپرندههابہحالما
غبطہمیخورنروزۍڪہبےباݪپرواز
میڪنیم
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_پنجم #خانومہ_شیطونہ_من بعد اینکه یک
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هشتاد_ششم
#خانومہ_شیطونہ_من
رفتم خونه و وقتی وارد شدم همه روی مبلا نشسته بودن و تلوزیون نگاه میکردن بابک انگار خیلی خوشحال بود
اروم اروم رفتم و از پشت سرش دستامو انداختم دور گردنش بازوشو محکم گاز گرفتم که صدای فریادش بلند شد با یه حرکت منو سر و ته کشید تو بغلش هرچی دست و پا زدم ولم نکرد نامرد صدای خنده مامان و بابا و صدای ذوق زده باراد بلند شد هر وقت که ما دعوا میکردیم با ذوق نگاهمون میکرد
بابک: حالا دیگه منو گاز میگیری اره؟
من: اووم اخ که چه کیفی داد
بابک: باشه باشه وایسا تا یه کیفی نشونت بدم
و تو یه حرکت شونه ام و گاز گرفت هرکار کردم ول نکرد دیگه اشکم در اومده بور
من: خیلی نامردی ... اخ بابککککک
مامان: بابک ولش کن کشتی بچه و
بعد اینکه خوب گازم گرفت ولم کرد و منو از سرو تهی در اورد حس میکردم اون قسمتی که گاز گرفته کنده شده و جاش داره خون میاد
تا اومدم از رو پای بابک بلند شم دستاشو دور کمرم حلقه کرد و جایی و که گاز گرفته بود و بوس کرد
بابک: اوووخ چه چسبید
من: دارم برات
بابک: منتظرم قربان
خندیدم و بلند شدم رفتم اتاقم تا لباسام و عوض کنم یه دست لباس برداشتم و رفتم جلو ایینه پیرهنمو در اوردم زیرش یه تاپ پوشیده بودم جای گاز بابک کبود و خون مرده شده بود نوچ نوچی کردم و مشغول پوشیدن لباسام شدم بعد اینکه کارم تموم شد رفتم بیرون و کنار بابک نشستم
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هشتاد_ششم #خانومہ_شیطونہ_من رفتم خونه و وق
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️
❤️
#پارت_هشتاد_هفتم
#خانومہ_شیطونہ_من
که بابا برگشت طرفم و جدی گفت: داره برات خاستگار میاد پس شب هیجا نمیری
من: ولی بابا من شبـ....
بابا: همینی که گفتم
پوفی کشیدم این اخلاق بابا و منو بابک هم به ارث برده بودیم وقتی جدی میشدیم و یه حرفی میزدیم دیگه هیچکس نمیتونست از اون حرف برمون گردونه
سرمو بردم دم گوش بابک و گفتم :چیه اقا خیلی خوشحالی خبریه؟
بابک هم مثل خودم گفت: اووم اره
من: چه خبری؟
بابک : خودت میفهمی
کلافه از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم قبل اینکه در و ببندم به بابک که پشت سرم بود گفتم: میخوام بخوابم فعلا بیدارم نکنید
بابک: باش
با نفس نفس از خواب بیدار شدم فکرم مشغول اون خوابی بود که دیدم خیلی برام عجیب بود یه صلوات فرستادم و با توکل به خدا بلند شدم یه نگاه به ساعت کردم که دیدم نیم ساعت دیگه مهمونا میان رفتم و یه دوش گرفتم بعد اینکه اومدم بیرون یه دست لباس سورمه ای پوشیدم و بعد سر کردن چادرم رفتم بیرون که همین لحظه صدای زنگ بلند شد بابک رفت تا در و باز کنه منم رفتم تو آشپز خونه و مشغول ریختن چای شدم با شنیدن صدای کسی که اصلا فکرشم نمیکردم امشب بشنوم شکه شدم نه یعنی خاستگارم .........
ناشناس رمان👇
https://harfeto.timefriend.net/16463081468074
=============
|@eshghe4harfe|
=============
❤️
✨❤️
❤️✨❤️
✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️
✨❤️✨❤️✨❤️
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
نائب زیاره همه مقبره شهید محمود رضا بیضاێی🌱✨
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•