eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
806 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
تلخ ترین حضوروغیاب :)💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
سلام‌‌رفقا نیازمند‌یک‌ادمین‌پست‌و‌‌ادمین‌تبادل «فعال».«جهادی» ✌️🏾😎 •در‌صورت‌تمایل @HEYDARYAMM -
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم‌رب‌العشــــ♥️ــــق
ذڪر روز یـڪـشـنـبہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
از‌عشق‌میگویے‌از‌آن‌دیگرۍ از‌یاد‌میبرۍ‌نشان‌ڪویے‌دیگرۍ از‌‌ره‌عشق‌ڪہ‌گمراه‌شوۍ‌ زمین‌میخورۍ‌‌‌از‌طریق‌دیگرۍ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بدون‌شرح‌میگویے‌چرا؟ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شروع‌پارت‌گذاری🌱✨
عشقـہ♡ چهارحرفہ
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| #نفس_سرهنگ #نویسنده_خادم‌الرقیه #پارت_8 وقتی ک
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| (دوسال بعد) از‌_زبان_نفس از اسب پریدم پایین و با قدم آهای آروم از کوه رفتم بالا وقتی به نوک کوه رسیدم نشستم و با آرامش چشمام و بستم ، باد دستش و لابه لای موهای بلند و خرماییم میکشید و به هر طرفی که دوست داشت میبردشون با صدای عقاب هایی که بالای سرم پرواز میکردن چشمام و باز کردم و به روستا که زیر پام بود نگاه کردم از اینجایی که من نشسته بودم قشنگ تمام روستا معلوم بود همیشه به خودم افتخار میکنم که یه ترک هستم روستای ما خیلی زیبا و سرسبزه و یکی از روستاهای آذربایجانه... همینجور که با نگاهم این اطراف زیر نظر گرفته بودم از جام بلند شدم یه حسی داشتم یه استرس عجیب مطمئنم یه اتفاقی قراره بیوفته •┈┈••✾🌱✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🌱✾••┈┈• 🕊 ✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
عشقـہ♡ چهارحرفہ
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| #نفس_سرهنگ #نویسنده_خادم‌الرقیه #پارت_9 (دوسال
|ــــــــــــــــــــــــ✨🕊✨ــــــــــــــــــــــ| نگاهم به نریمان افتاد که سوار بر اسب به این سمت میومد از کوه رفتم پایین که همین لحظه نریمانم رسید من:سلام گارداش(برادر) ، چیزی شده که اومدی اینجا؟ نریمان: سلام باجي(خواهر) ، چیزی که نشده ولی آتا(پدر) گفت فوری بری پیشش من:گؤزقارداش(چشم‌برادر) سری تکون داد و رفت سوار سیاه شدم و تا خونه به تاخت رفتم وقتی رسیدم سیاه و بردم استبل و بعد اینکه بدستمش رفتم داخل... خونه ما یه خونه بزرگ و قشنگ بود با کلی درختای میوه و یه حوض بزرگ وسط حیاطش، از حیاط گذشتم و وقتی به خونه رسیدم در و باز کردم و رفتم داخل صدای بابا از توی پذیرایی میومد از کنار پذیرایی رد شدم و به سمت اتاقم که با شش تا پله از طبقه اول جدا میشد رفتم پ. ن: (او‌ یه‌ دختر از تبار ترک داریم ... کیا ترکن؟دستا بالا✋) ناشناس‌نظری‌حرفی‌داشتیدبه‌گوشم https://harfeto.timefriend.net/16673238929853 •┈┈••✾🌱✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🌱✾••┈┈• 🕊 ✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم‌رب‌العشــــ♥️ــــق
ذڪر روز دوشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•