#سالک_الی_الله
استاد آیت الله فاطمی نیا می فرمود اين همه در اينترنت و كتاب میگردی كـه ببينی آيت الله قاضی چـه گفت؟ آيت الله #بهجت چـه دستـور العملی بـرای سلوک داد؟ فلان عـارف چگونه به مقامات رسيد؟
اين همه دنبال استاد هستی و اين در و آن در ميزنی ، چه شد آخر؟ به كجا رسيدی؟ قدم اول ترک معصيت است نميگويم معصـوم شويد، اما به اندازه ی خودتان تلاش كنيد
جوان عزيز كه به دنبال سير و سلوک ميباشی، تـو هنوز با پدر و مادرت تند هستی ، به ديگران #پرخاش ميكنی، آنـوقت انتظار داری سالک الیالله هم بشـوی؟ اگر ملاحسينقلی همدانی هم از قبـر بيـرون بی آيد و استـاد سير و سلـوكت شود، اگر عاق والدين باشی، به جايی نميرسی
#تَهَدَّمَتْ_وَاللَّهِ_أَرْکَانُ_الْهُدَى
وقتی آسمان و زمین به تلاطم درآمد و نـدای جبرئیـل پشت عالم را لرزاند، مـردم کـوفه فهمیدند که #محراب، با خـون عـلی علیه السـلام رنگین شده. حسنین علیهم السلام بهسمت مسجد دویدند
عدهای از مردم خواستند امـام را بلند کنند تا بـه نمازش ادامه دهـد ، اما آن حضرت ، توان ایستادن نداشت . نماز را نشسته تمام کرد و از شدت زخم و زهر بی هوش شد. امام را امام حسن و امام حسین علیهـم السلام به مـنزل رساندند
باوضو آمد به قصد لیلة الفَرقَت، علی ابنملجم درشب احیاچه قرآنیگشود
ابن ملجم لعنت الله علیـه را نزد امام آوردند. امام به صورت او نگاه کرد و با صدای ضعیفی فرمـود: آیا من امام بدی برای تو بودم؟ آیا درحق تو لطف و #احسان نکردم؟ با آنکه میدانستم تو مرا خواهی کشت، خواستم با این کار مانع آن شوم که شقی ترین افراد باشی و از گمراهی بیرون بیایی ...
امیرالمومنین علیه السلام سفارش او را به امـام حسن علیـه السـلام کردند: پسـرم ، با او مـدارا کن! نمی بینی که او چگونه چشمانش از ترس درحدقه میچرخد ودلش مضطرب است. امام حسن علیهالسلام عرض کرد پدرجان او تو را کشت و تو مـرا امر به مـدارا می کنی؟!
امام فرمودند: ما اهلبیت رحمتیم. به او از غذا وآشامیدنی خودت بخوران اگـر از دنیا رفتم ، او را #قصاص کن وگرنه خـودم داناترم که با او چه کنم و من به عفو کردن اولی هستم
#زنجیر_طلا
وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم جوانی رادیدم که زنجیرطلا به گردن کرده بود متذکر حرمت آن شدم اودر جـواب گفت میدانم و به زیارت خود مشغول شد
ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید ، و اقرار به گناه هم کرد ولی با بیاعتنایی دوباره مشغول زیارت شد بعد به فکر فرو رفتم کهالان اگر امام رضا علیه السلام ازبعضی از #خلاف کاری های من بپرسد، نمی توانم انکار کنم و باید اقرار کنم
با خودم گفتم پس من در مقابل امام رضا علیه السلام وآن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم. بعداز چند لحظه همان جوان کنارم نشست و گفت حاج آقا! بهچه دلیل طلا برای مـرد حرام است. من دلیل آوردم و او قبول کرد
پیش خود #فکر کردم چـون روح من در برابر امام رضا علیه السلام تسلیم شد خداوند هم روح این جـوان را در مقابل من تسلیم کرد. استاد قرائتی
#خدا_مثل_آدمها_نیست
آدم اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست، زيرا اگر بسيار كار كند میگويند احمق است! اگر كم كار كند میگويند تنبل است. اگر بخشش كند می گويند افراط می كند!
اگر جمع گرا باشد، می گويند #بخيل است! اگر ساكت وخاموش باشد می گوينـد لال است! اگر زبـان آوری كند، میگويند ورّاج و پرگوست! اگر روزه بدارد و شبها نماز بخواند میگويند رياكار است و اگر نكند میگويند كافر است و بی دين!
لذا نبايـد به حمـد و ثنای مـردم اعتنا كرد و جـز از #خداوند نبايـد از كسی ترسيـد. پس در همـه کارها فقط باید رضایت خدا را در نظر داشتـه باشیم
خداوند مثل ما آدمها نیست. برای او زندگی کن، برای او قدمبردار، برای او همه ی توانت را بکار بگیر، فقط برای او؛ شک نکن، خدا مثلما آدمها نیست
#یوم_الحسره
از امـام صادق علیه السلام پرسیدند: یوم الحسره ، کدام روز است که خدا می فرمایـد بـترسان ایشـان را از روز حسرت. حضرت جواب دادنـد آن روز قیامـت است کـه حتی نیکوکاران هم #حسرت می خوردنـد که چـرا بیشتر نیکی نکردند
سوال کردند آیا کسی هست که در آن روز حسـرت نداشتـه باشـد؟ آقا امـام صادق علیه السلام فرمود آری ، کسی که در ایـن #دنیا مدام بر رسـول خدا وآل او صلوات فرستاده باشد
منبع: وسائل الشیعه، جلد ۷ ، ص ۱۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حاج آقا مجتبی تهرانی رحمةاللهعلیه:
▪️شب ِنوزدهم، شب ِ#شرمندگی.
ما دست خالی هم نیستیم،
اتکای ما «حب علی علیه السلام» است.
📖 #ويترين_مغازه
مرحوم حاج شیخ اسماعیل دولابی می فرمود: ما مثل بچه ای هستيم كه پدرش دست او را گرفته است تا به جايی ببرد و در طول مسير از بازاری عبور می كنند. بچه شيفته ويترين مغازه ها می شود و دست پدر را رها می كند و در بازار گم میشود. وقتی هم متوجه می شود كه ديگر پدر را نمی بيند ، گمان می كند پدرش گم شده است ، در حالی كه در واقع خودش گم شده است. انبياء و اولياء ، پدران خلقند و دست خلائق را می گيرند تا آنها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند. غالب خلائق ، شيفته متاع های دنيا شده اند. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف هم گم و غائب نشده، ما گم و محجوب گشته ايم
#یک_دقيقه_مطالعه
می گفت سوار يک تاكسى شدم ، صد متر جلو تر يک خانم با آرایشی غلیظ كنار خيابان برای ماشین ايستاده بود #راننده بوق زد و خانم رو سوار كرد
چند ثانيه گذشت راننده ی تاكسى به خانـم گفت چقدر رنگِ رُژتون قشنگه، لباتون رو برجسته كرده. مسافر سايه بون جلو صندلى روداد پايين ولباشو داخل آينه نگاه کرد
خانم مسافر گفت واقعاً؟؟ راننده هم خنديد و دست چپِ خانم مسـافر رو گرفت و نگاه كرد. راننده گفت با رنگِ لاكتون #سِت كردين ها؟ واقعاً كه با سليقه هستید ، تبريك ميگم
خانم مسافر گفت ممنونم ، چه دقتى دارین شما ، معلومه آدمِ خوش ذوقى هستين. تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر هـم گرمِ حرف زدن بودند
موقع پياده شدن راننده كارت رو داد بهخانم مسافر وگفت هرجا خواستى برى، اگه #ماشين خواستى زنگ بزن به خودم . مسافر هم كارت راننده رو گرفت و رفت
این طور تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده ی تاكسى. تـوی اين یک دقيقه #مطالعه ، ممکنه کمتـر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده تاكسى هـم يك خانم بوده . ماها با تصوراتی كه توی ذهنِ خودمونِ داریم قضاوت می كنيم
#مهربانیِ_صادقانه
قـرار بود پارچه ی کت و شلواری کـه به مدرسه هـدیه داده شده بود، میان شاگردان قرعه کشی شود. معلم گفت تا هرکس نامش را روی کاغذ بنویسد تا #قرعه کشی کنند
وقتی نام مصطفی از میان شـاگردان بیرون اومد، آقا #معلم هم خوشحال شد. برای اینکه مصطفی تازه پدرش رو از دست داده بود و وضعیت مالی خوبی هم نداشتند
زمانی که معلم با دقت به کاغـذهایی کـه اسامی بچـه ها روی اونها نـوشته شـده بـود نگاه کرد ، روی همـه ی آنها نوشته شده بود: مصطفی. #مهربانی های صادقانه کودکی هایمان را از یاد نبریم. کردار نیک تا ابد باقی می ماند
#اطاعت_از_خالق
در کتاب زادالعارفین آمده است شیخ حسن بصـری برای #عبادت به صحرا رفت. دربین راه برای استراحت پیش چـوپانی نشست و مقداری شیر از او خواست که بنوشد
کمی بعد ، گله چوپان خواست از کوه پایین بـرود ، چوپان ندایی داد و گله بلافاصله به جای خـود برگشت. شیخ حسن وقتی این صحنه را دید حالش دگرگون شد و رنگ از رخسارش پرید و بیهوش شد.
وقتی به هوش آمد چوپان علت حال اورا پرسید. شیخ گفت گوسفندان تو #عقل ندارند اما آنها می دانند که تو خیـرشان را می خـواهی و بـا شنیدن صدای تو سریع اطاعت کرده و از راه بیراهه برگشتند
اما من که انسانم و عاقل حرف و امر خـالق خود را کـه به نفع مـن فرموده است، گوش نمی دهم. کاش به اندازه این #گوسفندان، من از خدای مهربان اطاعت و امر او را گوش می دادم
#سلامت_نَفس
بعـد از فوت آیت الله بروجـردی امام بـرای درس بـه مسجد اعظـم تشریف آوردند ؛ چـون در مسجد سلماسی که نزدیک منزل ایشان بـود جا نبود. روز اولی کـه ایشان آمـدند به جـای درس شـروع بـه #نصیحت کـردن طلبـه ها کردند
عـکسی بالای قبـر آیت الله بـروجردی بود کـه منظره تشییع جنازه ایشان را نشان می داد. درحالی که جنازه روی دست مـردم بـود و روپـوش جنازه را مـردم بـه عنـوان تبرک بـرده بـودند و جنازه خالی روی دست مردم بود
عکس خـود آقای بروجردی هم که در حـال مطالعه بـودند و حـالت عجیبی داشت ، بـالای ایـن عکس بـود. #امام ضمن نصیحتها فرمودند نگاه بکنید آن جا را ، این عکس بالا ، عکس آقای بـروجـردی است کـه در حال مـطالعه است در عکس پاییـن هم جنـازه اش روی دست مـردم اسـت . یک خـورده پاییـن تر مرحـوم آقای بروجردی زیر خاک است
آن چیـزی که بـه درد آقـای بـروجردی می خورد سلامت نفسی بود که آقای بروجـردی داشت و الا این ریاست ها و این سر و صداها وقتی که #انسان زیر خاک رفت دیگر به درد نمیخورد
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ جلد ۵ ، صفحه ۱۸۱
#دینداری_آخرالزمان
نبیخدا صل الله علیه و آله در اواخر عمر خود به اصحاب فرمودند زمـانی بـر مردم بیاید کـه #اخلاق انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی بِه از آن بود که آن را ببینی یا اگر اورا ببینی بِه از آن است که او را بیازمایی
چون او را بیازمایی ، حالاتی زشت و ناروا دراو مشاهده کنی. دینشان پول و قبله گاهشان زنان آن ها شود. برای رسیدن به اندک نانی پیـش هـر کسی کُرنِش کنند ، نه خود را در پناه اسلام میدانند و نه به کیش نصرانی زندگی می کنند
#بازرگانان و کاسبان آنها رباخوار و فریب کار ، و زنان آن ها خود را برای نامحرمان بیارایند. درآن هنگام اشرار بر آنها چیره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت نرسد. بحارالانوار جلد ۷۷ ،
با هم ، بلند و یک صدا می خواندیم: روز پدر مبارک
سلام مولا جان ، روز میلادت دارد از
راه میرسد و من ، هنوز آماده نیستم.
راستی! کاش می شد یک کیک بزرگ،
یک هدیهی زیبا و چندین و چند شمع برای تولدت می خریدم
و با خود می آوردم #نجف! بعد، همه
را جلوی ایوان طلایت جمع می کردم
وبا هم، بلند و یک صدا می خواندیم:
#روز_پدر مبارک بابای مهربانم! جای
ما خالی حرم باصفایت
#حج_من_تو_بودی
آوردهاند که شیخ ابورسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود . او با كاروانی همراه شد و چون توان پرداخت وجه برای مركب نداشت ، پیاده #سفر كرده و خدمت دیگران را می كرد . تا در منزلی فرود آمدند. شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید واز احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده و هفته ای است كه خود و #خانواده اش در گرسنگی به سر بردهاند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به او داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تامن برای فرزندانم توشه ای ببرم ... شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو #طواف كنم بهتر ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم
خداوند یگانه تکیه گاه من و توست
به امر خدا آتش نسوزاند ابراهیم را و دریا در خود غرق نکرد موسى را؛ مادری ، #کودک دلبندش را به دست موج هاى خروشان نیل میسپارد، تا برسد به خانه ی فرعونِ که تشنه به خونَش بود
دیگری را برادران به چاه مى اندازند، سر از خانهی عزیز مصر در آورد! مکر زلیخا زندانیش کرد ، اما #عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این #قِصَص های قرآنى هنوز هم نیاموختی؟ که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ، و خدا نخواهد ؛ نمی توانند. او یگانه تکیه گاه من و توست
توکل وتوسل به خدا واهلبیت علیهم السلام رو هرگز فراموش نکنیم
شنیدی یکی به یکی دیگه بگه با همه بله با ما هم بله !!
بازرگانی ورشكست شد و طلب كارها اون رو به دادگاه كشوندن بازرگان با يک وكيل #مشورت كرد و وكيلبهش گفت توی دادگاه هر كس از تو چيزی پرسيد بگو " بله "
بازرگان هم پولی به وكيل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از رفتن #دادگاه به وكيل بدهد، موعد دادگاه که رسید در دادگاه درجواب قاضی وطلبکاران همش گفت "بله و بله"
قاضی وقتی این وضعیت بازرگان را دید، گفت اين بيچاره از شدت بدهی عقلش رااز دست داده بهتر است شما ببخشيدش طلب كارها هم دلشون به حال او سوخت و آن را بخشيدن
چند روز بعد #وكيل به خانه بازرگان رفت و بقيه پول را از او طلب كرد و مرد بدهكار در جواب گفت بله. وكيل گفت با همه بله با ما هم بله ...
مصاحبهای با همسر زینالدین زیدان بازیکن مسلمان تیم ملی فرانسه
همسر وی با روزنامه پاریس اسپورت در مورد شوهرش مصاحبه کرد وچند نکته جالب گفت که ذهنها رابه خود مشغول کرد. او گفت که وقتی زیدان ازاو خوشش آمد، گفت آیا #مسیحی هستی؟ در جواب گفتم، بله. زیدان با این کلمه چهرهاش عوض شد و رفت، مدتی گذشت واز زیدان خبری نشد تا کنجکاو شدم و دنبال او رفتم ، وقتی منزل شخصی اش را در پاریس پیدا کردم ، با دیدنم تعجب کرد و من هم علت ناپدید شدنش را پرسیدم. گفت میخواستم با تو ازدواج کنم ولی تو مسیحی هستی و من مسلمان.
درطی چند ملاقات من شیفته دین و رفتار #زیدان شدم و تصمیم گرفتم هم مسلمان شوم و هم همسر زیدان. میگوید: زیدان هیچ وقت نمازش را قطع نکرد و عصبانی نمیشد. اما نکته جالب این بود که هر وقت حقوق می گرفت یا درآمد دیگر داشت، ۱۰ درصد از آنرا کسر می کرد، علت را پرسیدم. زینالدین گفت این همان زکات است که برایت توضیح داده بودم، ۱۰درصد از درآمدم مستقیم وارد حساب هزار #یتیم الجزایری می شود.
او راز حمله با سر زیدان رابه بازیکن ایتالیایی در آخرین بازی ملی اش در فینال جام جهانی را برملا ساخت. و گفت: زیدان هیچ وقت عصبانی نمی شد مگربه اسلام توهین شود. بازیکن ایتالیا به او گفت مسلمان تروریست زیدان هم کنترلش را از دست داد و با سر به سینه مدافع ایتالیایی ضربه زد. زیدان در این مورد می گوید، این ضربه #شیرین ترین ضربهای بود که زدم و پانصد هزار یورو جریمه اش از آن شیرین تر بود و برای دینم تمام اموال و حتی جانم را می دهم
📖 #مقام_حضرت_زینب
وقتى حضرت زينب سلام الله علیها، برای دیدن امام حسين علیه السلام می رفت، امام به احترام خواهر بلند می شدند و حضرت زینب سلام الله علیها را در جاى خودش مى نشاند.
در جلالت قدر و بزرگى مقام و برترى شأن و بزرگى حال و چگونگى او بس است آنچه در برخى از اخبار رسیده ، به این که زینب سلام الله علیها نزد امام حسین سلام الله علیه وارد شد و آن حضرت قرآن مى خواند ، پس حضرت چون دید زینب آمد قرآن را بوسیده و کنار نهاد و براى اجلال و تعظیم و بزرگ داشتن او بر پاى ایستاد.
منبع: عوالم العلوم ، جلد ۱۱
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
پیامبر فرمودند: جوانمردی جز علی نیست
#پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام سوال کردند : اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی ، گناهی دیدی چه میکنی؟ مولا امیرالمؤمنین پاسخ دادند: او را می پوشانم
پیامبر پرسیدند: اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه؟ مولا باز هم جواب دادند : او را می پوشانم. #رسول الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و امیرالمؤمنین هرسه بار، همان پاسخ را دادند.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: جوانمردی جز علی نیست. آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند : برای برادران خود پرده پوشی کنید. مستدرک الوسائل ، جلد ۱۲ ، ص ۴۲۶
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ کسی ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻣﺸﻮ ﻭ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﮕﯿﺮ
ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺑﻮﺩ . ﻋﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ. ﺷﺨﺺ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ. #ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ. ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﻭ ﻣﻦ هم ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ خیلی ﺭﻧﺠﯿﺪﻡ
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﺭﻧﺠﯿﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻭ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﺴﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﻡ. ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺴﯽ #ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
ﺳﻘﺮﺍﻁ سوال کرد ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﭼﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻣﯽ ﯾﺎﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﻣﺮﺩ در ﺟﻮﺍﺏ گفت ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻭ ﺷﻔﻘﺖ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻃﺒﯿﺐ ﯾﺎ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ
ﺁﯾﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﺴﻤﺶ ﺑﯿﻤﺎﺭ میشود؟ ﻭ ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﻧﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ، ﺭﻭﺍﻧﺶ #ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ؟ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻧﺎﻣﺶ ﻏﻔﻠﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﻭ ﺭﻧﺠﺶ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺳﺖ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩ. ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻃﺒﯿﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺟﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻣﺸﻮ ﻭ #ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﮕﯿﺮ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺪﻩ. ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ است
فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر می زنی! اگر ناراحتی ...
حاج احمد کافی میگفت شبی خواب بودم که نیمه های #شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است. می خواست کمکش کنم.
لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم ، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی #حاج_احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ فقط همین. رفتم و با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم
همان شب حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف را خواب دیدم. فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی! اگر ناراحتی حواله کنیم #مردم بروند سراغ شخصی دیگر؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر ، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت به من دارند...
وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی ، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش به دست تو برآورده و برطرف گردد و این را #خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
آیا کسی از خلق خدا هست که عدد این مورچه ها را بداند؟
عمار میگوید من با آقا امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بعضی از غزوات "جنگ ها" همراه بودم . به یک وادی رسیدیم، دیدیم مملو از مورچه است عرض کردم آقا جان آیا کسی از خلق خدا هست که عدد این مورچه ها را بداند؟
فرمودند بله ای عمار. من می شناسم کسی را که می داند عدد آنها را و می داند عدد ذکر و انثای نره و ماده آنها را. عرض کردم یا #امیرالمؤمنین آن شخص کیست؟ فرمودند : این آیه را از سوره یس قرائت نکرده ای که: کل شیء احصیناه فی امام مبین. سوره یس آیه ۱۲
ترجمه: و همه چیز را در کتاب آشکار کننده ای یا #قلب امام خلیفهالله بر شمردهایم. گفتم بله یا امیرالمؤمنین قرائت کردهام. فرمود انا ذالک الامام المبین من آن امام مبین هستم. منبع بحارالانوار ، جلد ۲ ، صفحه ۴۶۷
سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه ی پیغمبر است
شنیدید میگن : سالی که نکوست از بهارش پیداست
ضرب المثل بالا در مواقعی به کار می رود که در انجام کاری از ابتدا مشخص است که چه اتفاقی می افتد و در واقع شروع کار پایان آن را نشان می دهد. این ضرب المثل به خاطر وضع آب و هوا در فصل بهار بوجود آمده است. اگر در فصل #بهار بارندگی خوب و کافی باشد می گویند سال خوبی است اما اگر بارندگی نباشد و هوا خشک و گرم باشد می گویند سال خوبی نیست و در واقع می گویند: سالی که نکوست از بهارش پیداست.
در ادامه ی این ضرب المثل جملهی دیگری هم هست که اینروزها کمتر از آن استفاده میشود و بیشتر مثل یک ضربالمثل جداگانه کاربرد دارد: سالی که نکوست ازبهارش پیداست، ماستی که تُرشه از تغارش پیداست
قسمت دوم این #ضرب_المثل هم، مثل بخش اول ، همان معنا را دارد. درگذشته که ماست را در تغار "ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست نگه می داشتند" درست می کردند ، اگر ماست بد بود و چربی اضافه پیدا کرده بود، هم ارزانتر بود و هم باید فقط در تغار نگهداری و فروخته می شد و قیمت کمی داشت و خریداران چندانی جز افراد فقیر و #تهیدست نداشت. بنابراین تغاری بودن ماست به معنی بد بودن آن بود.
حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند
شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید. وقتی آن دو از #کاخ خارج شدند پسر به پدر اعتراض کرد که چرا به شاه بی احترامی کردی پدر؟ و جای اینکه دست شاه را ببوسی پیشانی اش را بوسیدی؟
شمعون پاسخ داد ، زمانی که برای اولین بار به این کاخ آمدم یک مربی ساده بودم قدرتی نداشتم قدم های شاه را میبوسیدم ، وقتی از هوش من با خبر گشت و اندکی به من قدرت داد دستش را بوسیدم ، وقتی مرا از نزدیکان خود کرد شانه هایش را بوسیدم و اکنون که از مشاوران اعظم اویم و او به من #قدرت بسیاری داده پیشانیش را میبوسم؛ اما بدان اگر فرصتی یابم این بار سر از تنش جدا خواهم کرد!....
این اتفاق افتاد و آن مشاور باهوش اما نا اهل با شورشیان همراه شد و خود سر از تن آن #شاه جدا کرد . پادشاه زمانی که شمعون میخواست سر از تنش جدا کند یک جمله گفت: حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند