eitaa logo
مسجد پایگاه قرآنی
326 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
788 ویدیو
34 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید. وقتی آن دو از خارج شدند پسر به پدر اعتراض کرد که چرا به شاه بی احترامی کردی پدر؟ و جای اینکه دست شاه را ببوسی پیشانی اش را بوسیدی؟ شمعون پاسخ داد ، زمانی که برای اولین بار به این کاخ آمدم یک مربی ساده بودم قدرتی نداشتم قدم های شاه را میبوسیدم ، وقتی از هوش من با خبر گشت و اندکی به من قدرت داد دستش را بوسیدم ، وقتی مرا از نزدیکان خود کرد شانه هایش را بوسیدم و اکنون که از مشاوران اعظم اویم و او به من بسیاری داده پیشانیش را می‌بوسم؛ اما بدان اگر فرصتی یابم این‌ بار سر از تنش جدا خواهم کرد!.... این اتفاق افتاد و آن مشاور باهوش اما نا اهل با شورشیان همراه شد و خود سر از تن آن جدا کرد . پادشاه زمانی که شمعون میخواست سر از تنش جدا کند یک جمله گفت: حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند
بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه ، هر مسیری خودت بخوای میری راننده تاكسی می‌ گفت: بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه ، چون هر مسیری خودت بخوای میری ، هر وقت دلت خواست یه گوشه میزنی واستراحت میكنی، هی آدم های جدید و مختلف میبینی، حرف‌ های مختلف ، داستان های مختلف گفتم خوش به‌حال شما. راننده گفت حالا اگه گفتی بد ترین دنیا چیه؟ گفتم چی؟ راننده گفت: راننده تاكسی ، چون دو روز كار نكنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست ، از هی كلاچ ، هی ترمز ، پادرد ، زانودرد ، كمردرد ، با این لوازم یدكی گرون ، یه تصادف هم بكنی كه دیگه واویلا می‌شه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری. به راننده نگاه كردم . راننده خندید و گفت: زندگی همه چیش همین‌ جوره. هم می‌ شه بهش خوب نگاه كرد ، هم می‌ شه بد كرد.
اگر خدا يك لحظه ، عقل را به حال خود رها كند مورچه‌ای كوچك ديد كه قلمی روی كاغذ حركت می‌كند و نقش‌های زيبا رسم می‌ كند . به مور ديگری گفت اين قلم های زيبا و عجيبی رسم می‌كند. نقش‌ هایی كه مانند گل ياسمن و سوسن است. آن مور گفت: اين كار قلم نيست ، فاعل اصلی انگشتان هستند كه قلم را به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نيست؛ بلكه بازو است. زيرا انگشت از نيروی بازو كمك می گيرد مورچه‌ ها همچنان بحث و گفتگو می كردند و بحث به بالا و بالاتر كشيده شد. هر مورچة نظر عالمانه‌ تری می داد تا اينكه مسأله به بزرگ رسيد. او بسيار دانا و باهوش بود گفت: اين هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نيست. اين كار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی خبر می‌ شود. تن لباس است. اين نقش‌ ها را عقل آن مرد رسم می كند. مولوی در ادامه حکایت می گويد: آن مورچه عاقل هم ، حقيقت را نمی دانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا يك لحظه، را به حال خود رها كند همين عقل زيرك بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناكی انجام می دهد
📖 مردى مهمان ملانصرالددين بود. از ملا پرسيد شما اولاد داريد؟ ملانصرالدين جواب داد بله! يك پسر دارم. مرد گفت مثل جوان هاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ ملا گفت نه. مرد پرسيد اهل شرب خمر و دود و دم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ ملا جواب داد: ابدا. مرد گفت قماربازى هم كه نمى كند؟ ملا گفت خير! اصلا و ابدا. مرد گفت خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت آقازاده چند ساله است؟ ملانصرالدّين گفت شير میخورد همين چند ماه پيش اورا خدا به ما داد
زنی صالحه در زمان حضرت عیسی علیه السلام در زمان حضرت عیسی علیه السلام، زنی بود صالحه . چون وقت نماز می شد ، هر کاری که داشت می گذاشت و به نماز و طاعت مشغول می شد روزی نان می پخت ، مؤذن بانگ کرد ، نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول گشت. چون در نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد: تا تو از نماز فارغ شوی همه نان ها خواهد سوخت. زن به دل جواب داد: اگر همه ی نان بسوزد بهتر که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد دیگر بار وسوسه کرد که: پسرت در تنور افتاد و سوخت. زن در دل جواب داد: اگر خدای تعالی قضا کرده است که من نماز کنم و پسرِ مرا به آتش بسوزاند ، من به قضای خدای تعالی راضی گشتم و از نماز دست برندارم ، که اللّه تعالی فرزندم را نگاه دارد از آتش شوهرِ زن از درِ خانه درآمد ، زن را دید در نماز ، نان را در تنور به جای خویش دید نسوخته و فرزند را دید در آتش بازی می کند و یک تار موی از او کم نشده و آتش به قدرت خدای عزّوجلّ بر وی بوستان گشته. چون زن از نماز فارغ گشت ، شوهر دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و در نگریست . فرزند را دید سلامت و نان به سلامت ، هیچ بریان نشده، تعجّب کرد و شکر باری تعالی کرد و زن سجده شکر به جا آورد خدای عزّوجل را. شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسی علیه السلام برد و حال قصه با وی بگفت: عیسی علیه السلام گفت: برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خدای؟ چنانچه این کرامت برای مردان بود، او را وحی می آمد و جبرئیل برای وی وحی می آورد. شوهر پیش زن آمد و از وی پرسید. زن جواب داد: کار آخرت پیش گرفتم و کار دنیا را بازپس داشتم. و دیگر تا من عاقلم هرگز بی طهارت ننشستم، الا در حال زنان. و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم، چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جای رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هر که با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وی در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خدای خویش افکندم و به قضای خدای تعالی راضی شدم و فرمان خدای را تعظیم داشتم و بر خلق وی رحمت کردم وسائل را هرگز باز نگردانیدم ، اگر اندک و اگر بسیار بودی بدادمی . و دیگر نماز شب و چاشت رها نکردمی ، عیسی علیه السلام گفت: اگر این زن ، مرد بودی پیامبر گشتی
عدالت رو یاد بگیریم و اجرا کنیم، نه با شعار‌ِ برابری فردی يک ساندويچ برای دو پسرش كوچيكش خرید، گذاشت روی ، به فرزند اول گفت ساندویچ را نصف كن به فرزند دوم هم گفت : و تو انتخاب كن! مات و مبهوت نحوه و عدالت اين مرد شدم! يعنی اگه فرزند اولى يک وقت عمدا نامساوى نصف كنه ، فرزند دوم حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه! چقدر بعضی فهمیده هستند . اینطور عدالت رو یاد بگیریم و اجرا کنیم، نه با شعار‌ِ برابری و ....
نگرانی ها، مشکل فردای تو را از بین نخواهند برد با دست های خالی به این دنیا آمده ایم با های خالی هم از این دنیا خواهیم رفت . نگران چیزهایی که آرامش را از تو می گیرند نباش نگرانی ها، مشکل فردای تو را از بین نخواهند برد ، اما آرامشِ امروزت را قطعا از تو خواهد گرفت. پس ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ ﺧﺪای ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯ، ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ خدا بزرگتر از هر چیزی است. بزرگتر ازهر چیزی است که فکرت رامشغول کرده از ته دل به خدا و تکیه کن خوشبختی یعنی ﻧﮕﺎﻩ خدا...
خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟ تنها بازمانده ی يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يک جزيره دور افتاده برده شد. با بی‌قراری به درگاه خداوند دعا می‌ كرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم می‌ دوخت ، تا شايد نشانی از كمک بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌ آمد. سرآخر شد و تصميم گرفت كه كلبه‌ ای كوچک بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت ، کلبه‌ی كوچكش را در آتش يافت ، دود به رفته بود. اندوهگين فرياد زد: خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟ صبح روز بعد او با صدای يک كشتی كه به جزيره نزديک می‌ شد از خواب برخاست . آن کشتی می‌ آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد : چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟ آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم! آسان می‌ توان دلسرد شد هنگامی كه به نظر می‌ رسد كارها به خوبی پيش نمی‌ روند ، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم ، زيرا خدا در كار زندگی ماست ، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
📢 خبر خیلی خوب🌺 آموزش غيرحضوری مهارتهای طب سنتی ویژه عموم نظر بهترین اساتید طب سنتی ( ظرفیت محدود) با اعطای مدرک پایان دوره از دانشگاه علوم پزشکی 📚 دوره ۶ ماهه با هزینه بسیار جزئی 💎 تخفیف_ویژه برای طلاب و دانشجویان 👌 جهت اطلاعات بیشتر و ثبت نام: 👇🍀👇🍀 https://eitaa.com/joinchat/46071865Cccc3fe139d
🔖 به پدر و مادر، رمز موفقیت آیت‌ الله مرعشی نجفی بـود ، ایشان احترام خاصی برای والدین قائل بود خودشان فرمودند که وقتی مادر مرا می فـرستاد تا را برای خـوردن غذا صدا کنم، بعضی وقت‌ها میدیدم پدر بخاطر خستگی ، در حال مطالعه خوابش برده است دلم نمی‌ آمـد پدر را بیدار کنم ، همان طور که پایش دراز بود، صورت خود را به کف پای پدر می‌مالیدم تا ایشان بیدار می‌ شد دراین حال که بیدار میشد، برایم دعا می‌کرد و عاقبت بخیری می‌خواست. من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم آیت‌ الله مرعشی از بزرگانی است که در مورد ایشان عجیبی مثل تشـرف به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل شده پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: رضای خدا در رضایت والدین وخشم خدا در خشم آنهاست. منبع مستدرک الوسائل ، جلد ۱۵ ، صفحه ۱۷۵
🔖 حضرﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣـﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘـﺪﺭ می خوری؟ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ  ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮفت ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی انداخت ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧـﻪ در کنارش گـذاشت . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ نبی ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ ﻭقتی که ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﺯی ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ نمی کند ... ﻭلی ﻭقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ کنی . ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧـﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘـﻮﺍﻧﻢ یک سال ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐـﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ ... ﺧﺪﺍوند میفرماید: ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍین که ﺑﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ