eitaa logo
مسجد پایگاه قرآنی
335 دنبال‌کننده
5هزار عکس
923 ویدیو
34 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر فرمودند: جوانمردی جز علی نیست صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام سوال کردند : اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی ، گناهی دیدی چه میکنی؟ مولا امیرالمؤمنین پاسخ دادند: او را می‌ پوشانم پیامبر پرسیدند: اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه؟ مولا باز هم جواب دادند : او را می‌ پوشانم. الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و امیرالمؤمنین هرسه بار، همان پاسخ را دادند. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: جوانمردی جز علی نیست. آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند : برای برادران خود پرده پوشی کنید. مستدرک الوسائل ، جلد ۱۲ ، ص ۴۲۶
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ کسی ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻣﺸﻮ ﻭ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﮕﯿﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺑﻮﺩ . ﻋﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ. ﺷﺨﺺ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ. ﮐﺮﺩﻡ. ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﻭ ﻣﻦ هم ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ خیلی ﺭﻧﺠﯿﺪﻡ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﺭﻧﺠﯿﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻭ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﺴﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﻡ. ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻘﺮﺍﻁ سوال کرد ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﭼﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﻣﯽ ﯾﺎﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﻣﺮﺩ در ﺟﻮﺍﺏ گفت ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻭ ﺷﻔﻘﺖ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻃﺒﯿﺐ ﯾﺎ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ﺁﯾﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﺴﻤﺶ ﺑﯿﻤﺎﺭ میشود؟ ﻭ ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﻧﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ، ﺭﻭﺍﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ؟ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻧﺎﻣﺶ ﻏﻔﻠﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﻭ ﺭﻧﺠﺶ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺳﺖ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩ. ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻃﺒﯿﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺟﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻣﺸﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﮕﯿﺮ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺪﻩ. ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ است
فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر می زنی! اگر ناراحتی ... حاج احمد کافی میگفت شبی خواب بودم که نیمه های صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است. می خواست کمکش کنم. لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم ، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی ؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ فقط همین. رفتم و با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم همان شب حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف را خواب دیدم. فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی! اگر ناراحتی حواله کنیم بروند سراغ شخصی دیگر؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر ، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت به من دارند... وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی ، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش به دست تو برآورده و برطرف گردد و این را و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
آیا کسی از خلق خدا هست که عدد این مورچه ها را بداند؟ عمار میگوید من با آقا امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بعضی از غزوات "جنگ ها" همراه بودم . به یک وادی رسیدیم، دیدیم مملو از مورچه است عرض کردم آقا جان آیا کسی از خلق خدا هست که عدد این مورچه ها را بداند؟ فرمودند بله ای عمار. من می شناسم کسی را که می داند عدد آنها را و می داند عدد ذکر و انثای نره و ماده آنها را. عرض کردم یا آن شخص کیست؟ فرمودند : این آیه را از سوره یس قرائت نکرده ای که: کل شیء احصیناه فی امام مبین. سوره یس آیه ۱۲ ترجمه: و همه چیز را در کتاب آشکار کننده‌ ای یا امام خلیفه‌الله بر شمرده‌ایم. گفتم بله یا امیرالمؤمنین قرائت کرده‌ام. فرمود انا ذالک الامام المبین من آن امام مبین هستم. منبع بحارالانوار ، جلد ۲ ، صفحه ۴۶۷ سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه ی پیغمبر است
شنیدید میگن : سالی که نکوست از بهارش پیداست ضرب المثل بالا در مواقعی به کار می رود که در انجام کاری از ابتدا مشخص است که چه اتفاقی می افتد و در واقع شروع کار پایان آن را نشان می دهد. این ضرب المثل به خاطر وضع آب و هوا در فصل بهار بوجود آمده است. اگر در فصل بارندگی خوب و کافی باشد می گویند سال خوبی است اما اگر بارندگی نباشد و هوا خشک و گرم باشد می گویند سال خوبی نیست و در واقع می گویند: سالی که نکوست از بهارش پیداست. در ادامه ی این ضرب المثل جمله‌ی دیگری هم هست که این‌روزها کمتر از آن استفاده می‌شود و بیشتر مثل یک ضرب‌المثل جداگانه کاربرد دارد: سالی که نکوست ازبهارش پیداست، ماستی که تُرشه از تغارش پیداست قسمت دوم این هم، مثل بخش اول ، همان معنا را دارد. درگذشته که ماست را در تغار "ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست نگه می داشتند" درست می کردند ، اگر ماست بد بود و چربی اضافه پیدا کرده بود، هم ارزان‌تر بود و هم باید فقط در تغار نگهداری و فروخته می شد و قیمت کمی داشت و خریداران چندانی جز ‏افراد فقیر و نداشت. بنابراین تغاری بودن ماست به معنی بد بودن آن بود.
حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید. وقتی آن دو از خارج شدند پسر به پدر اعتراض کرد که چرا به شاه بی احترامی کردی پدر؟ و جای اینکه دست شاه را ببوسی پیشانی اش را بوسیدی؟ شمعون پاسخ داد ، زمانی که برای اولین بار به این کاخ آمدم یک مربی ساده بودم قدرتی نداشتم قدم های شاه را میبوسیدم ، وقتی از هوش من با خبر گشت و اندکی به من قدرت داد دستش را بوسیدم ، وقتی مرا از نزدیکان خود کرد شانه هایش را بوسیدم و اکنون که از مشاوران اعظم اویم و او به من بسیاری داده پیشانیش را می‌بوسم؛ اما بدان اگر فرصتی یابم این‌ بار سر از تنش جدا خواهم کرد!.... این اتفاق افتاد و آن مشاور باهوش اما نا اهل با شورشیان همراه شد و خود سر از تن آن جدا کرد . پادشاه زمانی که شمعون میخواست سر از تنش جدا کند یک جمله گفت: حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند
بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه ، هر مسیری خودت بخوای میری راننده تاكسی می‌ گفت: بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه ، چون هر مسیری خودت بخوای میری ، هر وقت دلت خواست یه گوشه میزنی واستراحت میكنی، هی آدم های جدید و مختلف میبینی، حرف‌ های مختلف ، داستان های مختلف گفتم خوش به‌حال شما. راننده گفت حالا اگه گفتی بد ترین دنیا چیه؟ گفتم چی؟ راننده گفت: راننده تاكسی ، چون دو روز كار نكنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست ، از هی كلاچ ، هی ترمز ، پادرد ، زانودرد ، كمردرد ، با این لوازم یدكی گرون ، یه تصادف هم بكنی كه دیگه واویلا می‌شه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری. به راننده نگاه كردم . راننده خندید و گفت: زندگی همه چیش همین‌ جوره. هم می‌ شه بهش خوب نگاه كرد ، هم می‌ شه بد كرد.
اگر خدا يك لحظه ، عقل را به حال خود رها كند مورچه‌ای كوچك ديد كه قلمی روی كاغذ حركت می‌كند و نقش‌های زيبا رسم می‌ كند . به مور ديگری گفت اين قلم های زيبا و عجيبی رسم می‌كند. نقش‌ هایی كه مانند گل ياسمن و سوسن است. آن مور گفت: اين كار قلم نيست ، فاعل اصلی انگشتان هستند كه قلم را به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نيست؛ بلكه بازو است. زيرا انگشت از نيروی بازو كمك می گيرد مورچه‌ ها همچنان بحث و گفتگو می كردند و بحث به بالا و بالاتر كشيده شد. هر مورچة نظر عالمانه‌ تری می داد تا اينكه مسأله به بزرگ رسيد. او بسيار دانا و باهوش بود گفت: اين هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نيست. اين كار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی خبر می‌ شود. تن لباس است. اين نقش‌ ها را عقل آن مرد رسم می كند. مولوی در ادامه حکایت می گويد: آن مورچه عاقل هم ، حقيقت را نمی دانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا يك لحظه، را به حال خود رها كند همين عقل زيرك بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناكی انجام می دهد
📖 مردى مهمان ملانصرالددين بود. از ملا پرسيد شما اولاد داريد؟ ملانصرالدين جواب داد بله! يك پسر دارم. مرد گفت مثل جوان هاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ ملا گفت نه. مرد پرسيد اهل شرب خمر و دود و دم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ ملا جواب داد: ابدا. مرد گفت قماربازى هم كه نمى كند؟ ملا گفت خير! اصلا و ابدا. مرد گفت خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت آقازاده چند ساله است؟ ملانصرالدّين گفت شير میخورد همين چند ماه پيش اورا خدا به ما داد
زنی صالحه در زمان حضرت عیسی علیه السلام در زمان حضرت عیسی علیه السلام، زنی بود صالحه . چون وقت نماز می شد ، هر کاری که داشت می گذاشت و به نماز و طاعت مشغول می شد روزی نان می پخت ، مؤذن بانگ کرد ، نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول گشت. چون در نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد: تا تو از نماز فارغ شوی همه نان ها خواهد سوخت. زن به دل جواب داد: اگر همه ی نان بسوزد بهتر که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد دیگر بار وسوسه کرد که: پسرت در تنور افتاد و سوخت. زن در دل جواب داد: اگر خدای تعالی قضا کرده است که من نماز کنم و پسرِ مرا به آتش بسوزاند ، من به قضای خدای تعالی راضی گشتم و از نماز دست برندارم ، که اللّه تعالی فرزندم را نگاه دارد از آتش شوهرِ زن از درِ خانه درآمد ، زن را دید در نماز ، نان را در تنور به جای خویش دید نسوخته و فرزند را دید در آتش بازی می کند و یک تار موی از او کم نشده و آتش به قدرت خدای عزّوجلّ بر وی بوستان گشته. چون زن از نماز فارغ گشت ، شوهر دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و در نگریست . فرزند را دید سلامت و نان به سلامت ، هیچ بریان نشده، تعجّب کرد و شکر باری تعالی کرد و زن سجده شکر به جا آورد خدای عزّوجل را. شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسی علیه السلام برد و حال قصه با وی بگفت: عیسی علیه السلام گفت: برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خدای؟ چنانچه این کرامت برای مردان بود، او را وحی می آمد و جبرئیل برای وی وحی می آورد. شوهر پیش زن آمد و از وی پرسید. زن جواب داد: کار آخرت پیش گرفتم و کار دنیا را بازپس داشتم. و دیگر تا من عاقلم هرگز بی طهارت ننشستم، الا در حال زنان. و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم، چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جای رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هر که با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وی در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خدای خویش افکندم و به قضای خدای تعالی راضی شدم و فرمان خدای را تعظیم داشتم و بر خلق وی رحمت کردم وسائل را هرگز باز نگردانیدم ، اگر اندک و اگر بسیار بودی بدادمی . و دیگر نماز شب و چاشت رها نکردمی ، عیسی علیه السلام گفت: اگر این زن ، مرد بودی پیامبر گشتی
عدالت رو یاد بگیریم و اجرا کنیم، نه با شعار‌ِ برابری فردی يک ساندويچ برای دو پسرش كوچيكش خرید، گذاشت روی ، به فرزند اول گفت ساندویچ را نصف كن به فرزند دوم هم گفت : و تو انتخاب كن! مات و مبهوت نحوه و عدالت اين مرد شدم! يعنی اگه فرزند اولى يک وقت عمدا نامساوى نصف كنه ، فرزند دوم حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه! چقدر بعضی فهمیده هستند . اینطور عدالت رو یاد بگیریم و اجرا کنیم، نه با شعار‌ِ برابری و ....
نگرانی ها، مشکل فردای تو را از بین نخواهند برد با دست های خالی به این دنیا آمده ایم با های خالی هم از این دنیا خواهیم رفت . نگران چیزهایی که آرامش را از تو می گیرند نباش نگرانی ها، مشکل فردای تو را از بین نخواهند برد ، اما آرامشِ امروزت را قطعا از تو خواهد گرفت. پس ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ ﺧﺪای ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯ، ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ خدا بزرگتر از هر چیزی است. بزرگتر ازهر چیزی است که فکرت رامشغول کرده از ته دل به خدا و تکیه کن خوشبختی یعنی ﻧﮕﺎﻩ خدا...
خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟ تنها بازمانده ی يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يک جزيره دور افتاده برده شد. با بی‌قراری به درگاه خداوند دعا می‌ كرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم می‌ دوخت ، تا شايد نشانی از كمک بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌ آمد. سرآخر شد و تصميم گرفت كه كلبه‌ ای كوچک بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت ، کلبه‌ی كوچكش را در آتش يافت ، دود به رفته بود. اندوهگين فرياد زد: خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟ صبح روز بعد او با صدای يک كشتی كه به جزيره نزديک می‌ شد از خواب برخاست . آن کشتی می‌ آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد : چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟ آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم! آسان می‌ توان دلسرد شد هنگامی كه به نظر می‌ رسد كارها به خوبی پيش نمی‌ روند ، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم ، زيرا خدا در كار زندگی ماست ، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
📢 خبر خیلی خوب🌺 آموزش غيرحضوری مهارتهای طب سنتی ویژه عموم نظر بهترین اساتید طب سنتی ( ظرفیت محدود) با اعطای مدرک پایان دوره از دانشگاه علوم پزشکی 📚 دوره ۶ ماهه با هزینه بسیار جزئی 💎 تخفیف_ویژه برای طلاب و دانشجویان 👌 جهت اطلاعات بیشتر و ثبت نام: 👇🍀👇🍀 https://eitaa.com/joinchat/46071865Cccc3fe139d
🔖 به پدر و مادر، رمز موفقیت آیت‌ الله مرعشی نجفی بـود ، ایشان احترام خاصی برای والدین قائل بود خودشان فرمودند که وقتی مادر مرا می فـرستاد تا را برای خـوردن غذا صدا کنم، بعضی وقت‌ها میدیدم پدر بخاطر خستگی ، در حال مطالعه خوابش برده است دلم نمی‌ آمـد پدر را بیدار کنم ، همان طور که پایش دراز بود، صورت خود را به کف پای پدر می‌مالیدم تا ایشان بیدار می‌ شد دراین حال که بیدار میشد، برایم دعا می‌کرد و عاقبت بخیری می‌خواست. من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم آیت‌ الله مرعشی از بزرگانی است که در مورد ایشان عجیبی مثل تشـرف به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل شده پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: رضای خدا در رضایت والدین وخشم خدا در خشم آنهاست. منبع مستدرک الوسائل ، جلد ۱۵ ، صفحه ۱۷۵
🔖 حضرﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣـﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘـﺪﺭ می خوری؟ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ  ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮفت ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی انداخت ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧـﻪ در کنارش گـذاشت . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ نبی ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ ﻭقتی که ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﺯی ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ نمی کند ... ﻭلی ﻭقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ کنی . ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧـﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘـﻮﺍﻧﻢ یک سال ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐـﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ ... ﺧﺪﺍوند میفرماید: ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍین که ﺑﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ
🔖 امام جعفر صادق عليه السلام فرمود سه هست كـه از درگاه خداوند متعال رد نمى‌ شوند : دعاى پدر براى فرزندش ، هرگاه كه به او نيكى كند، و نفرينش در حقّ او، آن گاه كه از او نافرمانى نمايد نفرين ستـم ديده در حقّ كسى كه به او ستم كـرده است ، و دعـايش بـراى كسى كه انتقام او را از ستمگر گرفته است ودعاى مرد مؤمن براى برادر مؤمنش كه به خاطر مـا به او كمك مالى كرده است و نفرينش درباره وى ، هر وقت بتواند به اوكمک مالى كند و برادرش بـه آن كمک شديد داشته باشـد و وى كمكش نكند منبع : الأمالی للطوسی : ٢٨٠ ، ۵۴۱ انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال
🔖 اﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ سوال کرد: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ می کند؟ ﻫﺮ کدام یک ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺸﻤﺎن ﺩﺭﺷﺖ یکی دیگر ﮔـﻔﺖ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ سپس ﺍﺳﺘﺎﺩ ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گـفت به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از درست شده ولی درونش سـم هست و دومی کاسه ‌ای گِلی ولی درونش آب گواراست ، شما از کدام کاسه می ‌نوشید؟ همه جواب دادند از کاسه گِلی. استاد گفت آن ﺯﻣﺎن ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه ها ﺭﺍ در نظر گرفتید ، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍ‌ی شما ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ آدم هم مثل این است ، آنچه که آدم را زیبا می‌ کند درون و اخلاق اوست، باید سیرتمان را زیبا کنیم نه صورتمان را
🔖 دركتاب مقتضب الاثر نقل شده‌ است وقتی که ايرانيـان در جنگ شكـست خـوردند و يـزدگرد از كـشته شدن رستـم فرّخ‏ـزاد سردار لشكـرش و عدالت عـرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد كشته شده ‏اند در حالى كه با اطرافیانش عـزم فـرار داشت در ايوان خود ايستـاد و گـفت: هان اى ايـوان! درود مـن بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر می تابـم تا وقتى كـه من يا مـردى از فرزندان من‌كه هنوز زمان وى نزديک نشده و مـوقع آمدن وی فرا نرسيـده است ، برگرديم سليمان ديلمى می گويد: خدمت امام جعفر صادق عليه‌ السّلام عرض كردم قـربانت گردم مقصـود از يا مردى از فرزندان من چيست؟ آقا فرمودند: او مهدى صاحب الزمان است كه به امر خدا قيام خواهد كرد. واو ششمين فرزند من واولاد دخترى يـزدگرد است . او از فرزندان يزدگـرد است و يزدگرد نيز پدر وى می باشد. میدانيد كه دختر يزدگرد معـروف به شهربانو سـلام الله علیـها مادر امـام زين العابدين علیـه السلام است. منبع: مهدى موعود ترجمه ج ۵۱ بحار الأنوار مجلسی، ،تهران: ۱۳۷۸ ، صفحه ۳۹۷ -
اختلاف دو عالم بر سر اداره کردن مسجد در بازار شهر تبریز در زمان قاجار، دو عالمی در مورد اداره یک مسجد ، شیطان در بین شان راه یافت و به اختلاف خوردند و بنایی را صدا کردند که مسجد را از وسط دیواری کشید و دو نیم کرد و درب دیگری برآن نهادند تا اهل بازار راحت تر برای به آنجا روند. و کسی عبادت آنها را نبیند. و سماور و استکان های مسجد را هر چه بود نصف کردند. مرد ظریفی و مومنی در بازار بود که سیفعلی نام داشت و اصالتا از اهالی ارومیه بود که غرفه ای در بازار داشت. از این کار به شدت ناراحت بود. روزی سماور مسجد سمت بازار را روشن کرد و قلیان ها حاضر نمود ( در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود) و جار زد و اهل بازار را برای چای و قلیان مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سوال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: مراسم ختم خداست و خدا مرده است و برای او مجلس ختم گرفته ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتاده و او را دعوت به استغفار و سکوت می کردند. سیفعلی گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا نمرده است ( العیاذ بالله) خانه او را ورثه پیدا نمی شد دو قسمت کند و اموال را تقسیم نماید این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالم به وسوسه شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند  و مانند گذشته ، از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند.
حضرت علیه السلام به مکانی رسید كه‌مرد عابدی آنجا زندگى میكرد حضرت با او مشغـول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى كه به كار زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت وقتى چشمش به حضرت عیسى علیه السلام و مرد عابد افتاد ، پایش سست شد و از رفتن باز ماند وهمانجا ایستاد و گفت: خدایا من‌از كردار زشت خودم شرمنده ام. اگر پیامبرت مرا و سرزنشم كند ، چه كنم ؟ خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر عابد تا جوان را دید سر به آسمان بلند كرد و گـفت ! مرا در قیـامت با این جوان گناهكار محشور مكن در این هنگام خدا به پیامبر خود وحى فرمود كه به این عابد بگو ما دعای تو را اجابت كردیم و تو را با این محشور نمی كنیم ، چرا كه او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است وتو به دلیل غـرور و خودبینى ، اهل‌ دوزخ 📚
.... از زمـانی که خبر افزایش قیمت بنزین اعلام شد . ها پیام در فضای مجازی رد و بدل شد ، و هر کس به هر طریقی در این باره اظهار نظر می کند در سطح شهر و در نانوایی و تاکسی و فروشگاه هم نرخ بنزین افتاده است بر سر زبان‌ها، زن و مرد و پیر و جوان از بنزین صحبت می کنند... راستش را بخواهید از خود و از مردم کشیـدم! خجالت کشیدم که چراغیبت آقا آنقدر برایمان عادی شده که دیگر جمعه‌ها هم سراغی از او نمی گیریم ، که خبر افـزایش قیمت بنـزین خیلی داغ تر از خبـر نیامـدن شماست یادمان رفته با آمـدن آقا تمام گرفتاری هایمان برطرف می شـود و دیگر هیچ مسلمانی دردولت کریمه او نیست... 📚
فـردی برای شهید نواب صفوی نوشته بود: بیماری روحی دارم ، چه کنم؟ در پاسخ او نوشت : گـل درخت سخاوت و مغز حبّه صبر و برگ را به ظرف یقین بریز با وزنه حلم آنها را بکوب و مخلوط کن و سپس آن ها را با آب خوف از خدای متعال ، خمیر نما و با جوهر امید رنگ بزن و در دیگ عدالت بجوشان. بعد از آن ، در جام رضا و صاف کن سپس داروی امانت و صداقت را بدان مخلوط نما واز شِکر دوستی آل محمد صل الله علیه وآله و شیعیان ایشان به مقدار کافی برآن بریز و چاشنی تقوا و پرهیزکاری برآن اضافه کن و هر روز با خدا در پیاله توبه قدری بنوش تا بهبودی حاصل شود منبع: ماهنامه شجره طیبه ، شماره ۲۱
از شیطان پرسید: که شیطان تو بر من هم تسلطی داری؟ بر من هم پیروز می شوی؟ شیطان گفت نه. من بر شما پیروز نمی شوم ، ولی از یک چیز شما خوشم می آید . یک دارید که من خوشم می آید. حضرت یحیی فرمود من چی دارم که خوشت می آید؟ شیطان عرض کرد شما گاهی شب زیاد می خوری . بعد سنگین هستی . موقع برای عبادت شبانه تان که بلند می‌شوید سنگین هستید . من خیلی از این حالت خوشم می آید زیاد خوردن حضرت‌ یحیی‌ علیه‌السلام مثل زیاد خوردن ما نیست. ماها گاهی اوقات سوپ می خوریم. تا اشتهایمان باز شود تازه . بعدش هم که می خوریم ، دسر می خوریم تا هضم شود زیاد خوردن حضرت این بوده که کنار نانش یک نمک یا شیری بخورد. وقتی این راگفت، حضرت یحیی فرمود عهد می‌بندم با که دیگر شب را سیر نخورم . شیطان هم گفت عهد می‌کنم دیگر نصیحت به مؤمن نکنم. ازبیانات حجت الاسلام عالی