eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه ➕حاج محمود کریمی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽|حضور زن تازه مسلمان شده هلندی درپیاده روی اربعین و حال و هوای عجیبش ➕داستان جالب مسلمان شدنش ... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ♥️چند قدم برای حسین(ع) برداریم ... 🔗نشانه علاقه ویژه امام حسین به زائران پیاده‌روی اربعین ➕بخشی از مستند الا یا اهل العالم ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
دور از تو مانده ام گره ام وا نمۍشود ماهۍ کہ فارغ از غم دریا نمۍشود راه حرم نشان بده از شهر خستہ ام لطفا نده جواب مرا با"نمۍشود"🍂🌙 "السلام‌علیک‌یا‌سید‌الشهدا" ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
الهی ...! لا خَرَجَ حبُکَ مِن قَلبی ...🌸 خدایا...! محبتت از قلبم بیرون نخواهد رفت ... ☘ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_148 _ان شاالله بحق پنج تن زودتر سق آبی... ب
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 نگاهش به دنبال موج ها تا ساحل کشیده میشد و باز به دریا برمیگشت... بوی نمکِ آب را خیلی دوست داشت... چشمانش را بست و عمیق نفس کشید... همه ی این زیبایی ها هم خاطرش را از تلخی خالی نمیکرد... بیشتر به فکرش فرو میبرد... حره بیهوا دستانش را روی شانه هایش قفل کرد و تند گفت: _صبح عصر بخیر سرکار خانوم... مروه تکانی خورد و به عقب برگشت: دیوونه! _تنها تنها تشریف فرما میشی؟! لبخند تلخی زد: _کدوم.. تنهایی... من که.. همیشه همراه... دارم... و اشاره ای به سعید که دورتر پرسه میزد کرد... حره لبخندی زد: اون بیچاره ها که با تو کاری ندارن... _تقصیر اونا... نیست... من خسته ام... دلم... تنهایی میخواد... +بدون من؟! خندید: تو نباشی که... نمیشه... تو نباشی... کلافه میشم... میدونی... خودمم ... نمیدونم چی میخوام! نگاهی به خورشید در حال غروب کرد که سینه ریز طلایی روی افقِ آب انداخته بود و تلالو بلورینش چشم را خیره میکرد: _دیگه مثل قبل... از زیبایی... های خلقت خدا... لذت نمیبرم... دلم میخواد زودتر... این دنیا رو... ترک کنم... کاش منو .. کشته بود! حره چشم دراند: چی گفتی؟! خجالت نمیکشی واقعا؟! ناامیدی مال شیطانه تو مثلا مسلمونی! جوری عجزولابه میکنی انگار کسی به اندازه تو مصیبت ندیده... مصیبت تو پیش مصیبت زینب اصلا محلی از اعراب داره؟! چشمهایش را با درد بست: نه... ولی... قبل از اینکه توجیهاتش را به زبان بیاورد صدای حسنا در چند قدمی وادارش کرد به عقب برگردد: _مروه جان خاله ت گفت برگردی خونه کارت داره... و بعد کنار حره ایستاد... مروه ناچار دل از دریا کند و چادر حریر گلدارش را از دست باد بیرون کشید... مسیر ساحل تا کوچه را با قدمهای کند و کشدار طی کرد و وارد کوچه راه خاکی و سرسبزی شد که در این روزهای اول عید درختانش حسابی شکوفه باران شده بودند و ترکیبی بی نظیر به نمایش گذاشته بودند... حین عبور دستانش را به تنه درختان میکشید و از لمسشان دل بیقرارش اندکی آرام میشد... رطوبت برگ بوته های بین درخت ها روی دستش نشسته بود و روحش را تازه میکرد... دروازه کوتاه و نرده مانند حیاط خانه ے خاله را باز کرد و داخل شد... حیاط را گذراند و پای ایوان این خانه ی چوبی زیبا رسید... پای نرده های چوبی و بلندش نگاهی به گلدانهای توی قلاب ایوان ایستاده کرد و خواست کفش هایش را بدر کند که... دو جفت کفش مردانه ی واکس خورده پایین پله ها به چشمش خورد... دو مرد؟! با خودش گفت حتما حاج حسن و میثم آمده اند سری بزنند... با ذوق کفش هایش را جا گذاشت و اگر چه پای لنگ اذیتش میکرد تقریبا سریع خودش را به اتاق پذیرایی رساند... با ذوق و لبخندی پهن در را هول داد و یک پا درون اتاق گذاشت اما... با دیدن جوانی که کنار چراغ آترای اتاق گلی خاله در حال چای خوردن بود نفسش بند آمد! عماد از صدای در سر بلند کرد و با دیدنش فوری کتش را از روی پا به زمین گذاشت و برخواست... نگاهش را به قالی رنگ و رو رفته ی کف اتاق داد و با صدای محکم و جدی گفت: _سلام خانم قاضیان... خانم قاضیان اما تمام خون زدن به صورتش هجوم آورده بود... دستهایش میلرزید نفس کم آورده بود... نمیدانست چه بگوید و چطور بگوید... فقط گفت سلام... و به زحمت خودش را تا کنار خاله کشاند و به دیوار تکیه داده نشست... پ.ن: یک پارت هم فردا خواهیم داشت♥️ 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
‌••📱👣•• ماکه‌باشیم که‌وصل‌تو‌شود قسمت‌ما...💔🚶‍♂ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه ➕حاج محمود کریمی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
|• قصہ ے نیامدنت بہ سر نمیرسد؟! ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7