فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
♡﷽♡ #رمان_ضحی♥️ ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #34 شنبه ی بعد از امتحانات دوباره دور هم جمع شدیم و اول کتایون
♡﷽♡
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#35
از جا بلند شد و برای خودش آب ریخت
کتایون تمام مدت ساکت و صامت به دستهایی که روی پاهاش جمع کرده بود زل زده بود و از چهره اش جز بی تفاوتی و سکوت برداشت دیگه ای نمیشد کرد
بلند شدم و چراغ پذیرایی رو روشن کردم
جلوی آینه نم چشمهایی که کمی خیس شده بود رو گرفتم و چند بار پی در پی نفس کشیدم تا لرزش صدام رو مهار کنم
بعد رو به بچه ها گفتم:
الان دیگه اذان میگن
من میرم نماز بخونم
اگر زحمتی نیست کنسرو گرم کنید
بعد شام ادامه میدیم
ژانت گرفته گفت: باشه
لبخندی زدم: مرسی مهربون! خداخیرت بده
...
شام که صرف شد کتایون پرسید:
_حرفات تموم نشد درسته؟
_نه...
هنوز حرف دارم اگر حوصله دارید
_بحث حوصله نیست بحث باید تموم بشه دیگه نمیخوام آخرش بگی نذاشتید بحثمو کامل کنم و...
لبخندی زدم: بااشهه...
حالا بگم؟
ژانت لبخندی زد: آره بگو
_خب در ادامه همون توضیحاتی که درباره ماهیت امام دادم
سهم بیشتر و هزینه رشد و انسان سازی و امت سازی و تلاش امام برای حفظ امت و قربانی شدن بخاطر خدا و هدف در مواقع لزوم، بقیه ائمه هم همین مسیر و همین روال رو متناسب موقعیت و شرایط جامعه و تصمیمات انسانی طی کردن
برگردیم به صدر اسلام
بعد از این پس زدگی در پوشش خلافت اسلامی همون رویای صادقه پیامبر در مورد شجره خبیثه تعبیر شد و بنی امیه روی میراث پیامبر سایه انداختن
اول ابوسفیان والی شام شد و بعدها پسرش معاویه و خب مدل حکومت داری اونها با تمام اصول اسلام زمین تا آسمان متفاوت بود
در یک کلام سیاستشون همین ماکیاولیسم فعلی بود
و تمام هدفشون هم استحاله ی حکومت اسلامی و هدف مهم و بزرگش به یه خلافت صرفا قدرت طلبانه بود
یعنی نفاق کار خودش رو میکرد و هم به اسم دین قدرت به دست آورده بود و هم تاجایی که میتونست قدم به قدم دین رو از درون میمکید و استحاله میکرد تا درنهایت چیزی ازش باقی نمونه
همون بلایی که سر باقی ادیان نظیر یهودیت و مسیحیت آوردن!
خب اینجا جبهه مقابل یعنی جبهه حق و در راس اون امام امت، چه واکنشی باید داشته باشن؟
باید تمام تلاششون رو بکنن که اولا شاکله دین رو برای تاریخ حفظ کنن و ثانیا به طریقی هدف های والاترش رو با کنایه تفهیم کنن
دلیل خیلی از سکوت ها یا به ظاهر نرمش ها هم همینه برای اینکه اصول لطمه نبینه
حالا امیر المومنین بعد از 25 سال خانه نشینی حاکم شده
در طول همین چهار سالی که حکومت میکنه با کلی از ساختارهای غلط جا افتاده مبارزه میکنه*
البته به امیرالمومنین بابت این ساختار شکنی ها خیلی نقد و مذمت وارد میکردن
مثلا میگفتن چرا تو سپاه تو انقدر ایرانی وجود داره
چرا این موالی رو اینقدر ارج و قرب دادی
یا چرا سهم بیتالمال همه رو یکسر یکی دادی و ضریب ها رو از بین بردی
چون در زمان خلفای قبلی مثلاً مهاجر و انصار بودن روی حقوق افراد از بیت المال ضریب داشت
زمان مسلمان شدن، میزان شرکت در جنگها، عرب یا غیر عرب بودن همه ضریب داشت
یعنی همه برابر نمیگرفتن
امیرالمومنین گفت سهم از بیت المال برای همه مسلمین برابر چه من که حاکم شما هستم و چه کسی که همین امروز اسلام آورده و احتجاج کرد به اینکه آیا کسی از من انصب به رسول الله هست توی امت؟
یعنی کسی که با پیامبر فامیلی نزدیکتری داشته باشه؟
کسی هست از من زودتر ایمان آورده باشه؟
کسی هست از من بیشتر جنگیده باشه؟
همه گفتن نه چون واقعا هم نبود
ایشونم فرمود پس من شرایطم از همه برای گرفتن حقوق بیشتر مساعدتره باید طرفدار این قانون باشم ولی من با اون غلام تازه مسلمان از امروز به بعد یکسان خواهیم گرفت از بیت المال
این حقوق بیت المال در واقع سهمی بود که از تمام اندوخته حکومت اسلامی به همه مردمی که مسلمان بودن تعلق داشت و این مدل ضریبی ناعادلانه بود که امیرالمومنین در زمان خودش به حالت درست میگردونه
و تمرکز رو بجای فتوحات روی تصفیه درونی ساختار اسلامی میگذاره*
ولی مخالفان زیادی داره از طلحه و زبیر بگیر تا معاویه و خوارج و...
سه تا جنگ داخلی در طی چهارسال به حکومتش تحمیل میشه
ولی امیرالمومنین توان مدیریت این پیچ تاریخی رو داشت اگر مردم همراه میبودن
ولی نبودن
رفاه طلب بودن حق و ناحق براشون مهم نبود فقط میخواستن ماجرا تموم شه
معاویه هم دقیقا همیشه رو همین ویژگی مردم تمرکز میکرد
مثل کسی که دستش شکسته ولی به همون استخوان شکسته ی کج جوش خورده عادت کرده نمیخواد درد جا انداختنش رو تحمل کنه
ترجیح میده همونطور به زندگیش ادامه بده!
مردم در پوستین دین حبس شدن و پشت محتوای حقیقی اعتقادشون رو خالی کردن و درنهایت به مسلخ بردن!
سال 41 هجری امیرالمومنین صبح نوزدهم رمضان توی مسجد کوفه در حال نماز ضربت خورد و دو روز بعدش هم به شهادت رسید
ژانت_توی نماز؟
کی اینکارو کرد؟
_بله
یکی از خوارج
یه گروه سیاسی مخالف
سکوتم که طولانی شد ژانت پرسید:
حرفهات تموم شد؟
گفتم: نه...
راستش میخوام درباره کس دیگه ای حرف بزنم
ولی نمیدونم چطوری و از کجا!
ژانت بلند شد تا آبمیوه بیاره:
خب تا یه لیوان آبمیوه بخوریم فکر کن ببین چطور باید بگی!
نفس عمیقی کشیدم
چند بار آیه شرح صدر رو زیر لب زمزمه کردم
خدایا چقدر گفتن ازش سخته
بهم توان بده!
کمی از آبمیوه م خوردم و بعد بالاخره طوری که فکر میکردم بهتره شروع کردم:
یادتونه گفتم تمام خلقت بر اساس محبت و علاقه و عشق خدا به موجودات بنا شده و خدا این عشق رو بین ما هم جاری کرده؟
_آره خب
_خب علاقه حقیقی و غایی و نهایی، مختص خداست که مثبت بی نهایته و چون بی پایان و نامحدوده و همیشه چیز جدیدی برای کشف کردن داره شبیه شنا کردن توی دریا
نه مثل لذت های مادی شناخته شده سیری پذیره و نه زدگی ایجاد میکنه
هرچی هم توش عمیق بشی شدت بیشتری پیدا میکنه
اما مسئله همون پنهان شدن خداست!
واقعیت اینه که ما خدا رو نمیبینیم و با حواس پنجگانه درک نمیکنیم
خدا هدف رو پیدا کردن خودش قرار داده و نشانه هایی طراحی کرده به عنوان راهنما و جهت یاب که مسیر حصول به خودش رو هموارتر میکنن و جهت رو نشون میدن
بهتر بگم، هدف یافتن و عاشق شدن و حل شدن در خداست و این دنیا بستری برای این هدفه و با هدف دیگه ای توجیه نمیشه موجودیتش
اما انسان که خدا رو نمیبینه سختشه که عاشق خدا بشه!
برای همین خدا وجه الله رو طراحی کرده
یعنی کسی که هم انسانه و موجودات درکش میکنن و میتونن ببیننش و هم تجلی گاه صفات خداست
هر صفتی که در خدا هست در ابعاد کوچکتر در این فرد هم هست
پس کسی که عاشق این انسان ها که نماد و تجسم اون صفات هستن میشه در واقع عاشق اون صفات خداگونه و در نهایت عاشق خدا شده
و برعکس کسی که با اونها دشمنی کنه و دوستشون نداشته باشه به این معناست که با اون صفات زاویه داره و درونیاتش با جهت الهی همسو نیست
چون این افراد چیزی از خودشون ندارن تماما آینه ی خدانما هستن که خدا خالص کرده برای مجسم کردن خودش در ابعاد کوچک و متجلی شدن*
آیه تطهیر یادتونه؟
فلسفه معصومیت همینه
پس خدا این امکان رو خلق کرده تا ما راحتتر پیداش کنیم به عنوان آدرس و نشونه*
و از همین جهته که واسطه بین خدا و مخلوقات هستن و ما هم چون ذاتا کشش داریم به خدا چون مبدا و خاستگاه ماست، ذاتا این افراد رو هم دوست داریم پس یک امر ذاتیه
و الگو قرارشون میدیم چون اونها حالت ایده آل همون صفات ما هستن و ما هم دوست داریم اون صفات رو درونمون کامل کنیم
پس فاکتوری که عنصر اصلی و پایه اعتقاد یعنی ولایت رو جامیندازه و برپا میکنه محبته
میخوام بگم اون عشق حقیقی که همه عالم به دنبالشن اینجاست!
عشق به انسان کامل به عدل محض به مهربانی و دلسوزی محض به محبت و خلوص محض به شجاعت و استحکام محض
پس عشق به ولی خدا نماد و تابلو و تجلی قابل نمایشِ عشق به خداست
حالا ما توی مکتبمون کسی رو داریم که در خلق عشق در طول تاریخ بشر بی نظیره
کسی که بیشترین اشعار احساسی جهان در وصف او سروده شده، بیشترین نواها در وصفش ساخته و پرداخته شده، بیشترین قطرات اشک که پاک ترین و ارزشمند ترین تبلور احساسات انسانی هستن برای او ریخته شده
کسی که بزرگترین اجتماع بشری به بهانه او و برای دیدن مزار و بارگاه او شکل گرفته متشکل از 25 میلیون نفر با نژاد ها و حتی مذاهب مختلف!
هیچ انسانی روی کره زمین تا این حد عشق و محبت تولید و متصاعد نکرده تا امروز!
کسی که آدمها حاضرن بخاطرش از جیب خرج کنن
بیشترین نذری ها و غذاهای رایگان بخاطر او و از طرف او به مردم هدیه میشه*
خب به نظر شما این طبیعیه؟
یک نفر دیگه توی دنیا میتونید مثال بزنید در طول کل تاریخ، که این حجم از محبوبیت رو درک کرده باشه؟
اگر هست مثال بزنید
خب به نظر شما علتش چیه؟
ژانت صورتش رو با کنجکاوی جمع کرد: منظور تو...؟!
_امام حسین
امام سوم شیعیان
فوری گفت: همه اینایی که گفتی واقعی بود؟
_بله
_خب... چرا تا این حد محبوبه؟!
_منم همینو پرسیدم ازتون
چی میشه که یک انسان تا این حد متمایز میشه
چرا در مورد کس دیگه ای به این حجم رخ نداده؟!
سکوت شد و باز خودم شکستمش:
خیلی خب خودم توضیح میدم
امام حسین فرزند دوم امیرالمومنین و حضرت زهرا و نوه پیغمبر بود
بعد از شهادت امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان، ایشون به امامت رسید و تا زمانی که معاویه خلیفه بود سکوت کرد چون پیشتر بر سر جبر سیاسی اجتماعی امام حسن مجتبی با شخص معاویه مصالحه کرده بود*
ولی وقتی معاویه مرد و پسرش یزید خلیفه شد علم قیام برداشت تا حاکمیتی که غصب شده بود رو پس بگیره و خلافت حقیقی اسلامی رو برای بشر احیا کنه
کتایون به حرف اومد: خب چرا؟ شما میگید که امام بوده و حکومت اسلامی شایسته امام صالحه پس چرا از اول مبارزه نکرد؟
_ دلیل مصالحه امام مجتبی رو که گفتم جبر سیاسی اجتماعی بود
از یک طرف سرحدات روم آماده مبارزه با کلیت حکومت اسلامی بود
و درگیری داخلی بیش از این به صلاح نبود مشابه شرایط صدر اسلام*
از طرفی هم مردم برای جهاد آماده نبودن پشت امام معصوم رو خالی کردن معاویه فرمانده سپاه امام حسن رو خرید و 8 هزار نفر از سپاه 12 هزار نفره! باهاش رفتن
عملا جنگیدن ممکن نبود چون معاویه آدم ظاهر الصلاحی بود و نمیشد با خون رسواش کرد
توی مبارزه باید میزان اثرگذاری رو هم سنجید!
قصد خودکشی که نداریم
برای همین هم وقتی امام حسین به امامت میرسه در برابر معاویه قیام نمیکنه چون اولا قبلا مصالحه کردن با شخص معاویه و ثانیا قیام چیزی رو ثابت نمیکنه چون معاویه تو لاک نفاقه و نمیشه کفرش رو به مردم اثبات کرد
ولی یزید اینطور نبود
کفرش علنی بود و همه امت هم میدونستن که حدود اسلامی رو رعایت نمیکنه و ابایی هم از بیانش نداشت!
و از طرفی معاویه شرط مصالحه رو نقض کرده بود چون شرط این بود که بعد از خودش جانشین تعیین نکنه ولی کرد
پس اینجا قیام مقبولیت و منطق هم داره
کتایون_یه سوال
شما میگید امام علم کائنات رو در دست داره و از غیب آگاهه
پس اگر اینطوره و امام حسین میدونه که شهید میشه پس چرا قیام میکنه
این یه جور خودکشی نیست؟
_ خودکشی یعنی کار بی حاصل و بی منطق و هیجانی
اولا مردم کوفه چندین هزار نفر براش نامه نوشتن که بیا اعلام حکومت کن ما باهات بیعت میکنیم کنارت میجنگیم خلافت رو پس میگیریم
چون خون مردم هم از بی دینی یزید به جوش اومده بود
خب حالا امامی که مردم به قیام دعوتش میکنن و قول پشتیبانی میدن چه توجیهی داره که قیام نکنه؟
که بگن عافیت طلب بود شجاعت قیام نداشت با این که ادعاش رو داشت؟
اصلا منطق امامت همینه مگه میتونه متضاد با موجودیت خودش عمل کنه؟
کار دین که با غیبیات پیش نمیره قبلا گفتم
اینکه امام علم داره نافی محک مردم نیست مردم در این قضیه باید آزمونشون رو میدادن که دادن
میتونستن موفق باشن ولی نبودن
که اگر بودن حکومت اسلامی حقیقی شکل میگرفت گفتم خدا برای اون نصرت عظیم همیشه آماده ست
منتظر مردمه این مردم هستن که هنوز رشد پیدا نکردن و به حد کافی و آماده نیستن
اینجا همون قضیه هزینه رشد مطرح میشه
این قیام فقط یه هدف نداشت کلی اثرات داشت که چندتاش رو من میدونم و میگم
مهمترینش همین که قبام عاشورا و شهادت امام حسین و یارانش بزرگترین هزینه رشد بشر بوده
قبلا منطقش رو براتون توضیح دادم
انگشت سبابه و جسم داغ!
هدف مقدس
قربانی...
به قول حافظ که میگه عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد، یک نفر اینطور بلاکش یک تاریخ میشه در نمایان کردن و متجلی کردن حق پیش چشم انسانها
حالا اینکه چطوری رو توضیح میدم
ببین یزید در اسلام یک پارادوکس ساخت:
خلیفه حکومت اسلامی که ضد اسلام و قوانین اسلامیه!
و کفر جهر و علنی داره
خب این تمسخر دین و حاکمیت دینیه
یعنی اینجا اگر این مدل تخریب و متوقف نمیشد خیلی زود اون حکومت به ظاهر اسلامی پوست مینداخت و میشد حکومت نژادی و میراث پیامبر برای همیشه از دست میرفت
اباعبدالله این خدمت بزرگ رو به دین کرد که اجازه نداد ساختار دین به کفر برگرده و چارچوب رو حفظ کرد
یادته گفتم حقیقت دین مقابل اون فرهنگ جنگ و غارت و پادشاهی که به نام اسلام شکل گرفت قیام کرده؟
برای همینه که رسول الله (ص) میفرماید حسین و منی و انا من الحسین*
حسین منی که واضحه حسین نوه منه و از نسل من
ولی انا من الحسین یعنی چی؟
یعنی سنت و شریعت من به واسطه حسین حفظ و احیا میشه!
حسین اجازه نمیده حکومت سکولار شاکله حاکمیت دینی رو هضم کنه
میگه بیعت نمیکنم ولو به بهای جان
در خطبه ای که ایراد میکنن میفرمایند:
"اسلام مرده و اکنون مرگ گواراتر است
من مرگ را جز حیات نمیبینم و زندگی با ظالمین را جز ننگ نمیبینم
مردم برده ی دنیا شده اند و دین لغلغه ی زبان آنهاست
ولی اگر دنیایشان به خطر افتد خواهید دید چه اندکند دینداران
پس ای شمشیر ها مرا دربرگیرید که مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است!"
اسلام مدل یزیدی رو امضا نمیکنه
اسلام مدل یزیدی یعنی هیچی یه پارادوکس که خیلی زود پوست میندازه و میشه یه حکومت نژادی و اساس اسلام رو تغییر میده
وقتی سر اباعبدالله رو برای یزید میبرن چه شعری میخونه؟
میگه کاش پدرانم که در بدر مردن(مشرکینی که با پیامبر جنگیدن و از بنی امیه بودن!) اینجا بودن و میدیدن که چطور از بنی احمد(فرزندان پیامبر) انتقام گرفتم!
نگاه کاملا نژادی و تلافی جویانه به پیامبر و اسلام!
برای کسی که جایگاه پیامبر رو اشغال کرده و خلیفه حکومت اسلامیه!
بعد هم میگه بنی هشم با حکومت بازی کردن نه وحی ای اومد و نه خبری بود!
امتی که یک کافر خلافت دینی و جایگاه پیامبرش رو غصب میکنه و حرکتی نمیکنه عقب گرد داشته!
این امت همون مهاجر و انصار زمان حیات پیامبره؟
نه
این امت به لحاظ اعتقادی و تربیتی با برنامه اسلام در حال احتضاره
به شوک احتیاج داره
اباعبدالله با پذیرش این بلای بزرگ و قربانی شدن در راه خدا این شوک رو به پیکره امت وارد کرد
همون قربانی که برای رشد بشر به ودیعه گذاشته شده بود و حسین پذیرفت
ماجرای ذبح اسماعیل یادتونه؟
خدا در آیه رهایی اسماعیل میفرماید "و فدیناه بذبح عظیم"
نمیخواد اسماعیل رو قربانی کنی اون رو به ضبح عظیم بخشیدم!
میشه گفت اون ذبح عظیم یه قوچه؟
پس اساسا ارزش کارش وقتی معلوم میشه که میفهمیم اینکار رو کرد با اینکه علم داشت به اینکه چه بلایی به سرش میاد!
کاملا آگاهانه به قربانگاه میره
نه فقط خودش
بلکه خانواده و عشیره و همه چیزش رو فدا میکنه برای حفظ دین و رشد مردم
برای عاقبت بخیری ما
همون چراغ راه و کشتی نجاتی که پیامبر فرمود*
همون نشانه هایی که گفتم خدا میگذاره برای اینکه پیداش کنیم
یک تقابل و مصاف بین تمام خیر و تمام شر، تمام عقل و تمام جهل شکل میده که تا ابد حجت تمام کنه و درست و غلط رو بشناسونه
که ثابت کنه اون مدل ظالمانه بود و مدل ما حق
با گوشت و پوست و استخون، با خون اثباتش میکنه
ذبح میشه برای اینکه ظلم رو ثابت کنه
بچه شیش ماهه قربانی میکنه برای اثبات ظلم
که ثابت کنه ببینید فقط دعوای سیاسی نبود!
بچه که گناهی نکرده پس چرا بچه رو میکشن؟ پس ظالم بودن
پس حق با ما بود
موج تاریخی میسازه برای اینکه اسلام حقیقی فراموش نشه تا ابد حقیقت دین برای کسانی که دنبالش میرن حفظ بشه
اگر در گام اول حقیقت اسلام و تشیع مدیون فداکاری حضرت زهراست در گام دوم هم مدیون اباعبدالله و عاشوراست
اگر عاشورا شکل نمیگرفت و امت اسلامی تکون نمیخورد بنی امیه اسلام رو هضم میکرد
چه برسه به تشیع!
این خدمتیه که به هدف حقیقی خلقت میکنه و از طرفی یک خطکش میسازه برای تمام آزادگان جهان و برای همیشه در طول تاریخ سکوت در برابر ظالم رو حرام اعلام میکنه
هر چی فریاد که قرآن زد در دفاع از حق و تقابل با ظلم رو اباعبدالله جامه عمل پوشوند و عینا پیش چشم مردم جهان ترسیم کرد
که با سختترین شرایط هم میشه
خب این چطور حاصل شد؟
با فداکاری
با پذیرش اون بلای عظیم و رسالت تولید موج اجتماعی
که هزینه ش رو تمام و کمال پرداخت با جان و مال و خانواده و آبروش
ژانت کنجکاو لب باز کرد:
میشه دقیقتر بگی چه اتفاقی افتاد وقتی که قیام کرد؟
_امام با خانواده از مدینه به سمت کوفه که دعوتش کرده بودن با یه کاروان کوچیک، نه با لشکر، حرکت کرد
منتها قبل از اینکه برسه به کوفه والی یزید در کوفه ابن زیاد؛ با عملیات روانی و تطمیع مالی مردم و قبایل رو ساکت کرد* که قصه ش مفصله ، و همه ساکت شدن و نامه ها و بیعت ها فراموش شد
بعد هم ابن زیاد به دستور یزید سپاهی فراهم کرد که در نزدیکی کوفه جایی به اسم کربلا جلوی این کاروان کوچک رو گرفتن و تمام مردانشون رو قتل عام کردن به بدترین شکل ممکن!
که جزئیاتش در تواریخ نقل شده
زن و بچه ها رو هم به اسارت گرفتن و بردن به شام بارگاه یزید
ژانت با چشمهای گرد شده گفت: چقدر عجیب یعنی مردم رهاش کردن؟
با وجودی که دعوتش کرده بودن به قیام؟
_عجیب نیست!
مردم رفاه طلب همیشه امامشون رو به مسلخ میبرن
_خب
تو که گفتی حکم اسیر فقط مربوط به کافر حربیه
یعنی کسی که کافر باشه و بجنگه
ولی اونها به هر حال مسلمون بودن دیگه!
نفس عمیقی کشیدم:
به فتوای اونا چون علیه خلیفه حکومت اسلامی قیام کرده خارجی تلقی میشه
یعنی کافر!
اگر چه خود خلیفه کافر باشه وفسق آشکار داشته باشه!
آخه یه فتوایی دارن که میگن حق با غالبه
هر کی به حکومت رسید حق با اونه و قیام علیهش جایز نیست!
این قانون دقیقا زاینده فساد و از بین برنده روحیه ظلم ستیزیه که با حقیقت قرآن و اسلام در تضاده
اباعبدالله عدالت خواهی و ظلم ستیزی رو برای اسلام حفظ کرد با شکستن این قاعده
کتایون متفکر گفت:
ولی به هر حال اونا بیعت نکرده بودن و قصد شورش داشتن با منطق اون حکومت سرکوب شورشی ها منطقی بود
فکر نمیکنی این فقط یه دعوا بر سر حکومت و خلافته که مثل همیشه یه برنده و یه بازنده داره؟
_اولا بیعت نکردن جرم نیست مثل اینه که الان کسی رو به جرم اینکه حکومتی رو قبول نداره صرفا، اعدام کنن!
مگه نمیگید آزادی اندیشه؟
ثانیا اباعبدالله برای قیام پشتوانه مردمی داشت 25 هزار امضا پای نامه های دعوتش بود اگر دموکراسی رو مبنا قرار بدیم هم باز محق بود
ثالثا گفتم حکومت یزید با منطق خودش بی مفهوم و پارادوکس بود
کافری که پیغمبر رو قبول نداره نباید جانشین پیامبر در خلافت باشه
مردم حق دارن به این اعتراض کنن!
رابعا که باز یکی دیگه از اثرات قیام عاشورا بود نحوه برخورد با اونها بود
حذف مخالف سیاسی اگرچه پدیده مزمومیه ولی مرسومه و میشه فهمیدش
اما کشتار و نسل کشی و زن کشی و کودک کشی و آب بستن و هتک حرمت و سم کوب کردن پیکرها و حمل سرها و... اینها که قابل توجیه نیست
کشتن بچه نوزاد و شیرخوار که دیگه جدل سیاسی و دعوای حکومت نیست
همه سلسله وقایع دردناکی که حادثه کربلا رو رقم زدن* فقط نشانه بیرحمی و ظلم و نامسلمانی اون جماعته که حسین رو کافر خطاب کردن و با لباس دین کشتن
همون چیزی که اباعبدالله به دنبال اثباتش به مردم بود و بخاطرش به قربانگاه رفت
اگر حکومت خواهی بود چرا زن و بچه ش رو توی مدینه نگه نداشت و با خودش برد؟
برای اینکه حجت رو به مردم کوفه تمام کنه که خانواده خودم رو تو آسایش نگذاشتم وقتی خانواده شما در خطر تهاجم ابن زیاد قرار داره من عافیت طلب نیستم همراه شمام!
اما رفتار اونها چیه؟!
اگر حکومت خواهیه چرا وقتی پای جون وسط میاد عقب نمیکشه؟
اصلا کی وقتی تو مدینه نمیتونه یه سپاه چند هزار نفری فراهم کنه با یه کاروان کمتر از صد نفر راه میفته سمت یه شهر دیگه؟
مقابل پاسخ یزید بجای لشکر زن و بچه میبره و امید داره به کوفه برسه؟
پس چرا تو این شرایط دست به قیام میزنه؟
جز اینکه داره به تکلیفش مقابل درخواست مردم عمل میکنه؟
چرا وقتی توی کربلا کاروانش رو نگه میدارن بیعت نمیکنه عقل آدم میگه اول باید جونت رو نجات بدی که بعدا حالا شاید تونستی حکومت رو به دست بیاری
دیگه هر چی هم باشه از جون که عزیزتر نیست
همه اینها به شرط حیات معنی پیدا میکنه اول باید اونو حفظ کرد!
چرا دیگران قیام نکردن؟
خیلی ها پشتوانه اجتماعی داشتن!
چون احتمال موفقیت ظاهری نبود
ولی برنامه امام فراتر از این حرفا بود
پیروزی تاریخی
که به دست آورد...
منطقا این چیزی که داریم میبینیم قابل توجیهه؟
هزار و چهارصد سال پیش یه عده عرب سر حکومت و دینی که اونجا ظهور کرده بود اختلاف سیاسی پیدا میکنن و حکومت معترضین رو قتل عام میکنه
حالا هر چقدر هم که اون کشتار فجیع بوده باشه
این حجم از بازتاب رسانه ای و عمومی شدنش منطقیه
طبیعیه که در طول تاریخ تا این حد معروفیت پیدا کنه؟
کلی نمونه تاریخی دیگه از کشتارها و فجایع میشه پیدا کرد که جز توی کتابهای تاریخ جایی پیدا نمیشه خیلی هاش هم اصلا ثبت نشده
اما چه چیزی به این واقعه تا این حد عمومیت و مهمتر محبوبیت داده؟
اصلا عمدا این تعداد کم رو که مردم هم ترکشون کردن تو یه بیابونی کشتن که صدا و خبرش هم به جایی نرسه
اونوقت الان بعد از 1400 سال بزرگترین اجتماع بشری، بخاطر اون واقعه و اون آدمها تو همون بیابون برگزار میشا
واقعا طبیعیه؟
بدون اینکه سالها رسانه داشته باشن
تو طول اینهمه سال نه تنها این واقعه پشتوانه رسانه ای نداشته همیشه از جانب قدرت ها مورد کتمان و مضیقه قرار گرفته
سالها دست زائرین اباعبدالله قطع میشده بارها حرم مطهر رو به آب بستن که رودخانه از اونجا عبور کنه و مزار ناپدید بشه چندین بار بنا و بارگاهش تخریب شده
پس در طول اینهمه سال چه چیزی این خبر، این موج، این غم شگفت انگیز رو زنده نگه داشته با این حرارتی که در دلهای ماست که اینطور دوستش داریم و براش اشک میریزیم؟
کتایون_پاسداشت یه شخصیت ضد ظلم و دینی به عنوان مناسک آیینی معقول و خوبه
ولی چرا انقد شلوغش میکنید؟
اینهمه اشک و ناله و زاری دیگه چیه؟
مگه شما نمیگید که بهشت و جهنمی هست و امام حسین و یارانش رفتن بهشت و دشمنانشون هم جهنم
پس همه چی تموم شده دیگه
شما واسه چی گریه میکنید؟
_اول تو بگو اصلا این همه گریه از کجا میاد؟
مگه میشه این همه سال مردم بخاطر یک غم گریه کنن و اشکی هم باقی بمونه مگه یک غم چقدر میتونه گریه مردم رو دربیاره؟
اونم عمومیت!
آدم برای سختترین دردها هم یکی دوسال گریه کنه سبک میشه 1400 سال! یک تاریخ!
چرا جای دیگه این دیده نمیشه؟
ولی درباره بخش دوم سوالت بله حسین و یارانش صاحبان بهشتن و یزید و ایادی ش هم مالک دوزخ
ولی مثل حسین و مثل یزید هنوز اینجا روی زمین در تقابل و کنش هستن
بازیکن ها عوض میشن ولی بازی هنوز تموم نشده
درجریانه...
وقتی بهش میگن با یزید بیعت کن میفرماید "مثلی لایبایع مثله"
یکی مثل من با یکی مثل یزید بیعت نمیکنه
شابلون ساخته شده
بحث تربیت تاریخی بشر درباره این موضوع مهمه
مثل حسین یا مثل یزید؟!
ما هنوز هم گریه میکنیم چون هنوز عاشورا تموم نشده
چون در حقیقت اون واقعه هر سال تکرار میشه
چون تمامیت بشریت امامش رو ذبح کرده
و تا وقتی با فهم این اشتباه و برای یاری کردن دین خدا اظهار ندامت نکنه هنوز روی همون موضعه
پس ما با این اشکها میخوایم اعلام کنیم ما با اونا نیستیم ما تو تیم توئیم حسین!
ما اگر جای اونا بودیم اون کار رو نمیکریم ما از این اتفاق متاسفیم!
ما راضی به این اتفاق نبودیم
این یه جور اعلام نارضایتی از اتفاق پیش اومده و وضع موجوده که انسانها رقم زدن
دلایل مهم دیگه ای هم هست
درسته که کشتارهای زیادی در طول تاریخ وجود داشته که قلب انسان رو به درد میاره ولی مصبیت و غم امام برای ماموم خیلی متفاوته
محبت به ولایت در همه انسان ها وجود داره
تو یه تیم ورزشی یه مربی برای بازیکناش چقدر اعتبار داره؟
حالا تصور کن کسی در سبک زندگی و اعتقاد و تفکر و دورنمای زندگیت الگو و مربیت باشه، کسی که حلقه واسط تو با خداست
کسی که انسان کامله جز خوبی توش نمیبینی
کسی که تو رو دوست داره براش اهمیت داری
اصلا بخاطر تو و امثال تو این سختی ها رو تحمل کرده که این پیام رو به گوش شما برسونه، یه همچین کسی رو چقدر دوست خواهی داشت؟
غمش برات با غم بقیه یکیه؟
معلومه وقتی از مصائبش بگن آتیش میگیری
اصلا رابطه تو با امامت از همه عالم متفاوته
اما فقط این نیست
درسته که این مصائب سنگینه ولی دلیل ناراحتی ما و حتی خود اولیا خدا فقط این نیست
مهمترین دلیل خشم و غم ما بی احترامی به آیات خدا و در واقع بی ادبی بشر به خداست!
تصور کن خداوند برای هدایت بشر یه امکان فوق العاده خلق کرده بعد بشر بجای استفاده نه تنها رهاش میکنه بلکه تکه تکه ش میکنه!
خب این بی ادبی به خدا نیست؟
تحمل این توهین برای ما سخته که یک عده به خدا بی حرمتی کردن
چون امام خلیفه الله و جانشین خدا در زمینه پس هر رفتاری با امام مثل همون رفتار با خداست
یعنی اگر دستمون به خدا هم میرسید همینکارو میکردیم!
خب این بی احترامی غیر قابل تحمله
اینکه صالح ترینِ بندگان خدا، که خداوند عاشقشه رو پیش چشمان خدا با بی شرمی تمام ذبح کردن بدترین درده
اگر کسی بمیره از این غم رواست
یه چیز دیگه هم هست
اینکه اباعبدالله سفره دار توبه و کاتالیزور ارتباط با خداست
یعنی فضایی فراهم کرده که همه بتونن راحتتر بخشیده بشن و نزدیک بشن به خدا
یادته درباره توبه و استغفار صحبت کردیم؟
دیدی گاهی دلت میخواد از خدا بابت یه اشتباهی عذرخواهی کنی ولی انگار نمیتونی؟
حس میکنی سنگینی؟
چون قلبت سخت شده
این یه رابطه همیشگیه قلب هرچی رقت بیشتری داشته باشه ارتباطات حسی و شهودی بهتری برقرار میکنه و برعکس
اشک کلید رقت قلب و ارتباطه
مثل بچه ای که موقع ببخشید گفتن اگر کارش گیر کنه اولین و آخرین سلاحش برای راضی کردن پدر و مادر اشکه
پس اباعبدالله با اشکی که بر مصیبت خودش از دیده ها جاری میکنه سفره دار اشکه که برکتش هم رقت قلب و تسهیل ارتباطه
چیزی که ما درکش کردیم!
قبلا گفتم که خدا به بنده هاش چقدر محبت داره
اگر بلایی سرشون بیاد و اذیت بشن همون ناراحتی و مصیبت رو هم وسیله ای برای آمرزش گناهان و سبک شدن روح و قلب و نزدیکی بیشتر به خودش قرار میده
یعنی مثلا کسی عزیز از دست میده خدا در ازای ناراحتی هاش بیشتر بهش محبت میکنه
مثل مادری که بچه اش مریض بشه بیشتر بهش توجه میکنه
حالا تصور کن تو هیچ بلایی سر عزیزانت نیومده ولی با یه نفر دیگه همزاد پنداری میکنی و برای غمش اشک میریزی
خب وقتی همون اندوه به تو عارض میشه همون اثر رو هم در نزد خدا داره دیگه
تازه اونم همزاد پنداری با چه کسی
امام معصوم...
کسی که غم امام رو درک کنه دغدغه هستی رو درک کرده و این خودش یعنی بزرگترین پیشرفت در سیر تربیتی
از این جهت سفره دار شده
یه بلایی رو به جون خریده که اونقدر بزرگ و قابل توجهه که همه باهاش ارتباط برقرار میکنن
چقدر آدم بخاطر درک این مصیبت بخشیده و متصل شدن!
از این جهت هم چراغ هدایته، هم کشتی نجاته
هم راه رو نشون میده هم خودش میبردت!
باب الله الواسعه یعنی همین
بزرگترین در به سمت خداست چون غمش اونقدر بزرگ و توی چشمه که همه باهاش ارتباط برقرار میکنن و وارد این جرگه میشن
کار ما رو راحت کرده
این غم یک غم پویاست که خلق شده برای نجات بشر
پس ما نوحه و گریه میکنیم به این چند دلیل
و یه حس قلبی متفاوت که فقط وقتی وارد قلبت بشه درکش میکنی
تو تجربیات همه مستبصرهای شیعه هم این دیده میشه*
روایتی هست میفرماید ان الحسین حرارت فی قلوب
یعنی حسین گرماییه که توی دل همه هست
مثل آتیش زیر خاکستر
که وقتی از بیرون بهش دمیده میشه گر میگیره
طبیعی نیست ارتباط برقرار کردن تا این سطح
حتی آدمایی که نمیشناسنش با شنیدن مصائبش اشک میریزن حتی مسیحیا*!
یعنی یه جور فطرت درونیه فطرت ما با این درِ باز خدا آشناست!
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم
پنجره رو کمی باز کردم:
چقدر گرم شده هوا
ژانت دستی به صورتش کشید:
آره
خیلی گرمه
کپی مجاز🦋
اینستاگرام
https://instagram.com/shin_alef_official?igshid=bqnda3ccs7ry
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAEqkD75BmgrtSeKTpA
🍃تالار نقد
https://eitaa.com/joinchat/1914306642Ce8f8367977
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ #روضه
♥️تمومِ نفسات پُره درده
➕حاج مهدی #رسولی
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
.
بےحسرت
از جهان نرود هیچکس به در
الا شهیدِ عشق..✨
.
#شهید_ابومهدیالمهندس
.
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
♡﷽♡ #رمان_ضحی♥️ ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #35 از جا بلند شد و برای خودش آب ریخت کتایون تمام مدت ساکت و ص
♡﷽♡
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#36
نگاهم به کتابم بود و گوشم به حرفهای کتایون با مادرش:
خب من الان چکار کنم
به نظر تو به همین راحتیه
من اگر بیام اونجا هزار تا گرفتاری برام پیش میاد!
بگیرنم دلت خنک میشه؟
همونطور که نگاهم به صفحات کتاب بود زدم زیر خنده:
آخه تو به درد کی میخوری که بگیرنت؟!
اخمی کرد و به مکالمه ش ادامه داد:
به هر حال بابا حتما اونجا پرونده داره من مطمئنم
به همین راحتی منو راه نمیدن راهم بدن با کلی سین جین و گرفتاری
من حوصله دردسر ندارم!
بیا یه کشور بی طرف قرار بذاریم همو ببینیم
کمی سکوت کرد که علتش رو نفهمیدم
بعد با لحن متفاوتی گفت:
بعدا راجع بهش صحبت کنیم
الان نمیتونم تصمیم بگیرم
باشه مواظبم
تو هم مواظب خودت باش
خیلی خب به کمندم سلام برسون
نخیر لازم نکرده! فعلا
باز خندیدم:
حالا میمیمیری به بابای کمندم سلام برسونی؟
صورتش رو جمع کرد: صد سال سیاه!
کتابم رو بستم و روی میز گذاشتم: چی گفت؟
_شنیدی که
گیر داده که بیا ایران
_منظورم حرف جدید بود
_بابا بهش میگم بیا هر دومون بریم یه کشور دیگه همو ببینیم چه میدونم هلندی ترکیه ای جایی
میگه من میخوام تو بیای اینجا با خانواده ما آشنا بشی با ما یکم زندگی کنی
شاید خوشت اومد
_تو هم که بدت نیومده!
_هیچم اینطور نیست
اونم خونه ی کی! مهران...
حتما
من فقط دلم نمیاد دل سیما رو بشکنم
بدم هم نمیاد ایران رو ببینم ولی آخه خطرناکه
اگر یه اتهامی بهم ببندن دستگیرم کنن چی؟
_اولا سیما و زهرمار!
ثانیا برا چی باید تو رو بگیرن!
اگرم پدرت پرونده بازی داشته باشه که معلومم نیست حتما داشته باشه، نهایتا در حد یه احضار و سوال و جوابه آخه بازداشت؟!تو سر پیازی یا ته پیاز؟
نگران نباش بابا
اگر میخوای بری برو
ژانت هدفونش رو از روی گوشش پایین کشید:
کی کجا بره؟
خندیدم: راه افتادیا!
لبخندی زد: آره یه چیزایی میفهمم فقط سختمه حرف بزنم
تلفظش و اینا!
حالا کی کجا میره؟
_کتایون
میخواد بره ایران
لب برچید: کاش منم میتونستم باهات بیام
خیلی دلم میخواد ایران رو ببینم
حالا کی میری؟
کتایون سری تکون داد:
بابا شمام زود جدی میگیرید
فعلا باید فکر کنم
گفتم:
_دقیقا تا کی میخوای فکر کنی؟
دوماهه داری فکر میکنی!
_تا هر وقت که به نتیجه برسم!
_حالا همونطور که داری فکر میکنی میتونی یه چای دم کنی یا نه؟
_اگر من دم کنم قهوه دم میکنم
_جهنم همون قهوه! حالا تو دم کن
همونطور که میرفت سمت آشپزخونه پرسید: نمیخواید فرمایشات دیشبتون رو تموم کنید؟
_چرا
یه مفهوم هست که هنوز راجع بهش حرف نزدیم
_پس بذار قهوه رو دم کنم و بیام ببینم بالاخره میتونی امروز تمومش کنی یا نه!
خندیدم: نترس تموم میشه!
وقتی با فنجونهای قهوه برگشت خوشحال گفتم:
اگرچه چای بیشتر میچسبید ولی همین که بالاخره تو یه تکونی به خودت دادی کلی ارزش داره!
خب... شروع کنم؟
ژانت سرتکان داد: اهمم
بسم الله رو زیر لب گفتم و بعد صدا بلند کردم:
ماجرای امامت یک داستانه که با 11 کاراکتر مشابه در موقعیت های مختلف تکرار شده
گفتم امامت یک برنامه از پیش تعیین شده بود
و طبعا بعد از اباعبدالله هم به مسیر خودش ادامه داد با بقیه ائمه
و هر کدوم جامعه رو متناسب شرایط و مقتضیاتی که داشت جهت میداد و برنامه رشد رو دنبال میکرد
به طور کلی میشه گفت یک برنامه مدون طولانی مدت همراه با فرهنگ سازی های مختلف در پیش گرفتن
با توجه به اینکه بعد از این قیام این مدل از اسلام به شدت توسط حاکمیتها سرکوب شد شیعیان بسیار در اقلیت و در خفا و مظلومانه زندگی می کردن یعنی خیلی بروز و ظهور ظاهری نداشتن و سعی می کردن بیشتر از درون خودشون رو به لحاظ محتوایی تقویت کنن
شرایط طوری بود که مثلا تصور کن امام هفتم ما بیش از نیمی از عمرش رو توی زندان سپری کرده
فضا فضای دیگه ای بود
بنی عباس خلفای بعدی بعد از بنی امیه بودن که مشی شون این بود که در ظاهر با اهل بیت پیامبر دوستی کنن و حتی با شعار خونخواهی اباعبدالله و فامیلی و نسبت با اهل بیت پیامبر روی کار اومدن اما در عمل با پنبه سر بریدن مثل بنی امیه آشکارا نه ولی با مدل خودش چرا
این وضعیت کماکان ادامه داشت تا یازدهمین امام ما هم به شهادت رسید توسط حکومت
در مجموع طراحی خدا این بود که بعد از پیامبر ۱۲ حجت برای زمین در نظر گرفته بود
و این ۱۲ حجت ۱۱ نفرشون بر زمین آمدن زندگی کردن مردم رو دعوت کردن به اون هدفی که باید
و مردم اگر برآیندی نگاه کنیم پس زدن
یعنی اهل زمین ۱۱ بار منجی و منادی حقیقت، صلح، دین و آرمان و خداخواهیشون رو از بین بردن
کشتن...
و این یک پیام دیپلماتیک برای خدا داره که خدایا ما انسان ها نه نیازی به تو داریم و نه نیازی به منجی و مُصلح پیشنهادیت!
یعنی نیازی احساس نمیکنیم که تو برای ما کسی رو بفرستی که ما به واسطه پیروی از اون و پیاده کردن مدل تو روی زمین شکل درستی از زندگی اجتماعی و انسانیت رو جاری کنیم
ما خودمون میتونیم برای زندگی خودمون تعیین تکلیف کنیم و فرستاده ات نیازی نداریم
یعنی پشت این رفتار ما این تفکر بود که ما میخوایم خودمون حاکم باشیم
اونطور که دلمون میخواد
و خدا هم از یک جایی به بعد با این درخواست بشر موافقت میکنه و میگه بسیار خوب از این به بعد خودتون اداره کنید و ببینید که چطور پیش میره
و در نتیجهی این ظلمی که انسان به حقیقت کرد حقیقت از نظرش پنهان شد
اعتقاد ما اینه که دوازدهمین امام که فرزند امام یازدهمه در صده دوم هجری به غیبت رفته
چون تصمیم خداوند اینه که در نهایت زمین رو به شکل درستش برگردونه و عدالت و حقیقت رو جاری کنه توسط این امام پس به عنوان آخرین ذخیره باید حفظ بشه برای مردمی که استحقاقش رو داشته باشن
برای همین غیبت شکل میگیره
یعنی امام دوازدهم بعد از شهادت پدرشون به غیبت میره و دیگه مردم بهش دسترسی ندارن تا همین امروز
پس ما امام داریم فقط نمیتونیم ببینیمش
اون هم بخاطر درخواستی که خودمون کردیم با رفتارمون
گفتیم نیازی به امام نداریم و خداوند این امام رو به امانت گرفت برای مردمی که بخوانش
چون در چنین اموری قبلا هم گفتم قرار نیست خداوند کارش رو با معجزه پیش ببره و تمام ارزش جاری شدن عدالت و حقیقت در زمین به اینه که انسانها این کار رو بکنن یعنی تمام هویت و ماهیت و هدف خلقت رشد بشره؛
پس طبیعتاً این امام منصور به امتی تعلق داره که اهل نصرت دادن باشن یعنی بخوان و تلاش کنن
در واقع بشر تنها به خودش واگذار شده تا چیزی رو که خواسته محک بزنه و هر وقت به ناتوانیش پیبرد برگرده و امانتوشو پس بگیره تا به این حقیقتی که باید برسه
وضعیت امروز جهان هم گویای اینه که ما فقط به یک منجی مصلح احتیاج داریم
یعنی امروز توی جهان فقر و سوءتغذیه هست اما بی پولی و گرسنگی به تعداد نیست
یعنی ما اگر بخوایم می تونیم تمام زمین رو از گرسنگی و فقر نجات بدیم اما مدیریت بی طرف و دلسوزی که برای همه اهل زمین به یک اندازه دل بسوزونه جود نداره
حتی قهرمانانی که شکل میگیرن عمدتاً نگاه نژادی دارن در صورتی که ما نیاز داریم به کسی که فرا ملی فرا جناحی و بدون دسته بندی به تمام انسان ها و حتی بقیه اجزای کائنات فکر کنه و براشون برنامه داشته باشه و برای نجاتشون دغدغه داشته باشه
و با به کار گرفتن خود اونها و استفاده از خود اونها صلح پایدار رو شکل بده و مدینه فاضله رو مجسم کنه
اونهم در راستای حقیقت وجودی و چیستی کائنات یعنی اراده الهی
پس بشر این وضعی که امروز میبینه رو تا زمانی که برنگرده و مثل کسی که به تخلفش معترفه معذرت خواهی نکنه بابت رفتار گذشتهاش و طلب نکنه، همینه
و تازه بدتر از این رو هم تجربه خواهد کرد چون زمین و زمان مطیع خدا و ولی خداست و پشت کردن بشر به ولی خدا و هدف خلقت تبعات مختلفی داره که هر چه بیشتر پیش بریم بیشتر درکش می کنیم
پس تنها راه نجات و برون رفت از این ظلم مستطیر بر زمین و این خلاء ها بازگشت به منجیه
چیزی که در همه ادیان وجود داره نه فقط ادیان بلکه همه تفکرات به پایان مثبت تاریخ و یک منجی رقم زننده تغییرات مثبت همهجانبه ایمان دارن
در مسیحیت که به طور جدی باور به بازگشت مسیح وجود داره چیزی که خود مسلمان ها هم بهش اعتقاد دارن
یعنی ما هم اعتقاد داریم مسیح عروج کرده و ظهور خواهد کرد
اما کنار منجی
منجی چه خاصیتی باید داشته باشه؟
منجی باید دلسوز #همه باشه
قطعاً فقط یک فرستاده الهی میتونه نسبت به همه مردم دنیا به یک اندازه دلسوز باشه و نگاهش انسانی باشه نه ملی و نژادی
که همه باهاش ارتباط برقرار کنن
خب ما این فرد رو داریم اما این لجبازی ما برای اثبات اینکه ما میتونیم خودمون مدیریت کنیم اجازه نمیده از وجودش بهره مند بشیم
خب رزومه مدیریتی بشر پیش چشمه می تونیم به راحتی قضاوت کنیم!
در طول تاریخ بشر همواره به لحاظ انسانی و به لحاظ کیفیت انسانیت تنزل داشته خصوصاً امروز و هر روز این وضع بدتر میشه
روزی نیست که خبر جنگ و کشتار و فقر و فساد و جرم و جنایت شنیده نشه
ژانت_ اتفاقاً من به ظهور منجی باور دارم
هم نیازش رو درک میکنم هم قلبا باور دارم که یک همچین چیزی صحت داره و اتفاق می افته و پایان تاریخ مثبت خواهد بود
کتایون بالاخره سکوت متفکرانه اش رو شکست:
_ ولی به نظر من بیش از حد تخیلیه
جهان واقعی چیزیه که ما داریم می بینیم و با این وضعی که وجود داره بعیده که اصلاح بشه
_ ولی میشه چون اراده خداست
_ لابد به وسیله کسی که ۱۳۰۰ سال در غیبته!
چطور چنین ادعایی می کنید مگه یه انسان میتونه 1000 سال عمر کنه!
_چطور نوح میتونه هزار سال عمر کنه بقیه نمیتونن؟
خودت هم میدونی زندگی طولانی مدت اگرچه عجیب و بعیده اما غیر ممکن نیست
چیزی که محال نباشه رو میشه باور کرد اگر منطق کلیش قابل قبول باشه
گفتم معجزه اصلا چیزیه که رویدادش عجیب باشه
بدن انسان اگر شرایطش فراهم بشه چندین هزار سال هم میتونه زنده بمونه!
خب این شرایط رو کی فراهم میکنه؟
آیا خدایی که آفرید نمیتونه این شرایط رو مهیا کنه؟
مهم اینه که با منطقت خدا رو بفهمی و پیدا کنی
بعدش دیگه همه مسائل رو با قدرت خدا میسنجی و محال توی ذهنت حل میشه!
تازه ایشون به تعداد بسیار زیاد دیده شده و نشانه هاش درک شده که میتونم رفرنس بدم و مطالعه کنید*
خصوصا کتاب "مردی در آینه" ی طاها ایمانی رو حتما بخونید**
ما معتقدیم به ظهور منجی و یک پایان خوش برای این دنیا با همین وضع داغونی که داره و هر روزم داغونتر میشه!
اما چجوری؟!
باید منتظر بشینیم ببینیم کی اتفاق میفته؟!
همینقدر منفعل؟!
پس اینهمه حرفی که درباره هدف خلقت و رشد اجتماعی و کار گروهی و اینا زدیم چی میشه؟!
اصلا علت این جدایی رفتار ما بوده
پس قاعدتا پایان دادن بهش هم یک رفتار رو میطلبه
و اون رفتار چیه؟
توبه اجتماعی
اینکه بشر ابراز پشیمانی و جبران کنه
تغییر ایجاد کنه رشد خودش رو ثابت کنه!
خب این چطور ممکنه؟
جز با حرکت در راستای همون اهدافی که بخاطرش طلب منجی میکنیم!
مثلاً مبارزه با ظلم و ستم و بی عدالتی و حق کشی در جهان به هر نوع
کتایون_ولی شما که میگید برای ظهور منجی باید زمین پر از ظلم و جور بشه
_افزایش ظلم به معنی افزایش ظالم نیست
برعکس اگر همه ظالم باشن که ظلم حس نمیشه
یه ظالم برای آلوده کردن کل دنیا کافیه
توی یه جمع 30 نفره یک نفر هم سیگار بکشه بقیه اذیت میشن
همین انسانها و ساختارهای ظالم موجود در جهان برای عاصی کردن کل کره زمین کافی ان
پس به هیچ وجه ما نیاز نداریم به اینکه ظالم بشیم برای اینکه منجی ظهور کنه اصلاً با اصل اسلام در تضاده
اصل و حقیقت اسلام ظلمستیزیه
هر کسی یک بار قرآن رو خونده باشه اینو میفهمه
برعکس ما برای اثبات خودمون؛
برای اینکه ثابت کنیم ما همون قومی هستیم که لیاقت داشتن امانت الهی و مصلح جهانی و رسیدن به مدینه فاضله رو داریم باید خودمون در جهت این اهداف حرکت کنیم
مهمترین بُعد این حرکت هم حرکت سیاسی اجتماعیه
ما چطور میتونیم در سطح جهانی و اجتماعی آمر به معروف و ناهی از منکر و مصلح جهانی باشیم و شرایط رو مهیای ظهور کنیم، بدون داشتن حکومت؟
چطور میشه در بعد اجتماعی احکام اسلامی رو جاری کرد و یک جامعه خوب ساخت بدون حضور در ساختار حکومتی؟
چطور ممکنه با نماز و روزه فردی امور اجتماعی رو اصلاح کرد
پوزخندی زد:
_ پس این توجیه شماست برای داشتن حکومت اسلامی!
_ بله هر مسلمانی که ادعا کنه نیاز به حکومت اسلامی در زمان غیبت وجود نداره حقیقت اسلام و بُعد اجتماعی اسلام رو درک نکرده
حقیقت اینه که بدون داشتن حکومت نمیشه با فساد و و ناعدالتی اجتماعی مبارزه کرد
اصلاً تمام کیفیت انسان ها به رشد اجتماعیه
بدون داشتن ساختار حکومتی رشد و تربیت در سطح اجتماعی مقدور نخواهد بود
یعنی اصلا انسانهایی که یک جامعه آرمانی نیاز داره برای پس گرفتن این ودیعه الهی تربیت نخواهد شد وقتی ساختار آموزشی متناسب این تمدن وجود نداشته باشه
وظیفه جمهوری اسلامی اینه ماهیت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و محور مقاومت اینه
ما حکومت تشکیل دادیم برای تمدن سازی
که ثابت کنیم اینکه میگن حاکمیت دینی شدنی نیست ادعای کذب و منفعت طلبانه ایه که بتونن خودشون قدرت رو به دست بگیرن
برای شکل دادن همون تمدن الهی که موسی با قومش بخاطرش از مصر بیرون رفت ولی نشد
همون حکومتی که رسول الله پایه گذاشت ولی بعد از وفاتش تبدیل به سلطنت شد!
همون حکومتی که اباعبدالله بخاطرش قیام کرد
همون آرزوی کل تاریخ
همون تنها دغدغه الهی برای خلقت بشر
همون ابزار رشد اجتماعی و امت سازی
تمدنی که تمام شاخصه هاش مال خودشه
آموزشش بهداشتنش اقتصادش حقوق و قانونش
وامدار نیست
کپی نیست
ماکت عملی عالی ترین برنامه رشد بشره
ما با این هدف و با هدف امت سازی و رسیدن به مدینه فاضله انقلاب کردیم
انقلابی که در زمان خودش عجیب ترین اتفاق بود!
زمانی که دو بلوک بزرگ قدرت؛ شرق و غرب با اون قدرت و تجهیزات و پهناوری دو تا دکترین رو در تقابل با هم مطرح میکنن و سرگرم مبارزه با هم هستن یهو یه گروهی یه جایی از دنیا میاد میگه نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی!
دنیا پذیرفته بود فقط یکی از این دو حالت وجود داره
ولی ما حالت سوم رو ارائه دادیم
و عجیب اینکه هضم هم نشدیم توسط این دو قدرت بزرگ
شوروی به تاریخ پیوست ولی ما هنوز هستیم
آمریکا هم به تاریخ خواهد پیوست ولی ما خواهیم بود
لبخندی زد: با مرگ بر آمریکا میخواید نابودش کنید؟
این رفتارهای جهان سومی به چه درد میخوره جز انرژی منفی چی داره مثلا به آمریکا صدمه ای میزنه؟
اصلا اگر آمریکا بده چرا برای تحصیل اومدی اینجا و
و از خدمات و بودجه آموزشش استفاده میکنی؟
این یکم نون به نرخ روز خوری نیست؟
_ما برای گسترش دهنده ظلم و فساد و خونریزی روی زمین طلب مرگ میکنیم
در همه ی زمانها و مکانها
لعن ظالمین عین عدله به نوعی برائت جستن از رفتارهای غیر انسانی و غلط اونهاست
مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر سیاست های استعماری و لیبرال سرمایه داری آمریکا که توش جان انسان ها ذره ای ارزش نداره و همه چیز با پول سنجیده میشه
یعنی مرگ بر بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی
مرگ بر قتل عام 75 میلیون سرخپوست
مرگ بر برده داری 80 میلیون سیاهپوست
مرگ بر ویران کننده ی ویتنام و کامبوج و...
آمریکا از همون روز اول حیات خودش فقط فساد و جنگ رو گسترش داده
و بدتر از اون ره آورد اصلیش فرهنگیه که میلیارد ها آدم رو در سبک زندگی منحط و بی خدای خودش حل کرده و جلوی رشدشون رو گرفته و نابودشون کرده
مرگ بر این تفکر که از غصب سرزمین دیگران حمایت میکنه
نفی ظلم انرژی منفی نیست زیر چکمه ظلم ذلیلانه رفاه گدایی کردن و نفس کشیدن ته انرژی منفیه!
کلمه حق انرژی منفی نیست کینه و بغض به ظلم و ظالم هم مقدس ترین حسه و حال آدم رو بد نمیکنه
اونهایی که نسبت به ظلم و ظالم بغض دارن نسبت به مردم مهربان تر و دلسوز تر و دلرحم ترن
ما با آمریکا تقابل تمدنی داریم
مصاف خیر و شر
کفر و دین
ضرر و زیانشم واسه ظالم واضحه کم کمش رسواییه
اما اینکه چرا اومدم اینجا برای تحصیل، من برای کسب علم اومدم پیامبر ما فرمودن علم را بیاموز ولو در نزد کافر و منافق
ضمنا در ازای هزینه ای که دولت آمریکا برای آموزش من پرداخت میکنه دارم توی آزمایشگاهش خدمات ارائه میدم
خیالت راحت باشه اینا جایی نمیخوابن که زیرشون آب بره!
اما مبارزه ما محدود به این نیست این یه بیانه یه رسانه ست!
ما هرکاری لازم باشه انجام میدیم ولی درنهایت کسی که فرعون رو غرق میکنه و استخوانهای نمرود رو میشکنه خداست
ما یقین داریم این حرکت پیروزه چون پشتوانه ش حقیقته
ما بخاطر خدا؛ بخاطر ساختن اون فضای اجتماعی مد نظر خدا در تربیت و رفتار، حرکت کردیم و تغییر ایجاد کردیم
خدا هم طبق تعهدش قومی که عهد ببندن رو حمایت میکنه
ممکنه از نظر شما این اعتقاد تخیلی باشه ولی ما اثرش رو بارها و بارها دیدیم
صرفا همین حیات و حضور ما با اینهمه مشکلاتی که برامون درست کردن، تحمیل جنگ، تحریم بی سابقه در کل تاریخ، شبکه نفوذ و.... یه معجزه عینیه که مردم دنیا میتونن به چشم ببینن
یک پنجم بلاهایی که سر ما آوردن آمریکا سر شوروی آورد و فروریخت
تازه ما که امکانات اونا رو هم نداشتیم
نمیدونم یعنی شما اینجا خدا رو نمیبینید؟
توی خاورمیانه ای که بعد از انقلاب صنعتی همیشه مستعمره بوده ژاندارم امریکا در منطقه** یعنی پهلوی رو مردم ایران با هیچی؛
با دست خالی بیرون کردن و حکومت دینی پایه گذاشتن
مردمی که همگی در عرض بیست سال به اتفاق نظر در این حوزه رسیدن!
مردم یهویی این شجاعت روحی رو از کجا آوردن که یک چنین منطقه مهمی رو از کنترل قدرت های استعمارگر نوین بیرون کشیدن و خودشون تصمیم گرفتن که چه سبک حکومت داری داشته باشن!
چجوری این اتحاد شکل گرفت؟
حول ولی
حول یک رهبر
همیشه در تشکیل تمدن کلیدی ترین مطلب داشتن یک نخ تسبیحه که امت حولش جمع بشن و جاگیری کنن
امام خمینی همون نخ تسبیح بود
که واقعا پدیده بود در علم و شجاعت
کسی اون زمان که ایشون قیام کرد به تشکیل حکومت فکر نمیکرد اصلا
اما خواست و شد
چون خواستنش برای خدا بود و خواست خدا بود!
حالا انقلاب شد ولی انقلاب یعنی دگرگونی
بهم ریختن راحت تر از نظم دادنه
همه چیز رو بهم ریختیم و گفتیم این مدل کفرآمیز و ظالمانه رو نمیخوایم ولی حالا چینش دوباره با نظم درست خودش شاهکاره!
ما تجربه ای از حکومت داری نداشتیم
ما فقط میدونستیم این چیزی که الان هست اصلا خوب نیست*
اما از اینکه حالا چی بسازیم هیچ تجربه ای نداشتیم
همش لطف خدا بود
همین که انقلاب کردیم و مردم به جمهوری اسلامی رای دادن و حکومت رسمی تشکیل شد همه جوره افتادن به جونمون با تحریک قومیت ها فرم دادن گروهک های مخالف، تحمیل جنگ...
هنوز نفهمیده بودیم چی به چیه تو کردستان و خوزستان تجزیه طلبا بلند شدن
اختلاف سیاسی بین گروه های ملی گرا و مارکسیست و مسلمان که تا دلت بخواد
تنش خارجی ام که دیگه هیچی
تو این اوضاع صدامم حمله کرد به ایران
هشت سال فقط درگیر جنگ بودیم با تحریمی که سیم خاردارم بهمون نمیدادن حتی لباس غواصی هم بهمون نمیدادن چه برسه به اسلحه و مهمات
در عوض به صدام تا دلت بخواد از همه جا سلاح میفروختن
فرانسه شوروی آلمان آمریکا بلژیک*
با این وجود در این جنگ تمامیت ارضی مون رو حفظ کردیم تمام مناطق اشغال شده رو پس گرفتیم
بعد از جنگ هم که تهاجم فرهنگی یه طرف؛
تمام رسانه های دنیا برای زدن جمهوری اسلامی و فرهنگش توافق دارن
از کافر و لاییک و رسانه ملکه و صدای آمریکا گرفته تا وهابیت و فرق ضاله و...
با این تنوع دیدگاه از زمین تا آسمون همه دارن علیه جمهوری اسلامی و اسلام شیعی میزنن
تحریم اقتصادی هم از یه طرف
پروژه نفوذ درون ساختاریشون هم یه طرف دیگه
گفتم که تو تربیت و تزریق نفوذی به تمدن مقابلشون ید طولایی دارن!
یعنی میخوام بگم واقعا یه روز بی دغدغه بر این حکومت نگذشته تا امروز
ک با این وجود همین دووم آوردن ما و امروز به لطف خدا تبدیل شدن به یه قطب قدرتمند سیاسی نظامی که حرف برای گفتن داره، بزرگترین معجزه قرنه
معجزه ای که خدا برای نشون دادن به بشر رقم زده
که ببینید... اگر همه دنیا هم دشمنتون باشن ولی شما با من باشید میشه
ما هر مشکلی هم که داشته باشیم از ناتوانی و ایرادات خودمونه وگرنه خدا که کم نمیگذاره!
امروز تفکر انقلاب اسلامی دیگه محصور در جمهوری اسلامی نیست
جمهوری اسلامی گلدان این نهال بود که توش رشد کرد و امروز رو کل منطقه سایه انداخته و محورمقاومت رو ساخته
این رشد جز معجزه هیچ اسم دیگه ای نمیتونه داشته باشه!
یه روزی اسرائیل در سکوت خبری تشکیل شد و فلسطین رو بلعید و حتی لبنان رو هم دست انداخت و گرفت
ولی حزب الله لبنان به تاسی از انقلاب شکل گرفت عمل کرد لبنان رو پس گرفت و امروز محور مقاومت صاحب منطقه ست
یه روزی اسراذیل به نیل تا فرات فکر میکرد امروز دور خودش دیوار کشیده
جمهوری اسلامی از هر طرف بهش نزدیک شده دیگه از اون سیطره خبری نیست!
این جز با کمک خدا چطور مقدور بود
مایی که دربرابر اونا واقعا دستمون از امکانات خالی بود
هنوز هم این تقابل نامتوازنه
اونقدر ثروتمندن که به راحتی گروهکهای تکفیری مثل داعش رو میسازن* میندازن به جون ما تجهیزش میکنن ما با کمترین امکانات باز هم جمعش میکنیم!
این قدرت از کجا میاد؟
داعش قدرت کمی نبود
قدرتی که در عرض چند ماه نصف اراضی سوریه و عراق رو گرفت و کشوری تشکیل داد که به تنهایی از عراق و از سوریه بزرگتر بود قدرت کمی نبود
قدرتی که روزی صد تا انتحاری بفرسته تو میدون قدرت کمی نیست*
جنگ با چریک مذهبی ساده نیست!
چون ارتش کلاسیک نیست که بترسه و جا بزنه با اعتقاد میجنگه
"اون چیزی که در برابر فتنه ی مذهبی ایستادگی کرد و اون رو در ریشه خشکوند حقیقت مذهب بود"*
وگرنه مگه به همین راحتی جمع میشد؟
تخمین آمریکا این بود که حداقل تا 2030 منطقه با داعش دست و پنجه نرم میکنه یعنی در حقیقت انقدر روش حساب باز میکردن
این محاسبه منطقی و در نتیجه برآورد امکان و پتانسیل داعش بود
اما چرا حالا در کمتر از هفت سال بساط داعش جمع شده و داعش دیگه تقریبا هیچ ارضی تحت کنترل نداره که توش اعلام حکومت کنه
پس گرفتن اون وسعت سرزمینی در این مدت زمان کم کار ساده ایه؟
اصلا چند درصد شدنیه؟
اونم با اون هزینه و امکاناتی که ما صرف میکنیم
این چیزی جز معجزه نیست
از نظر من چیزی جز نصرت آشکار خدا نیست
اینا همه معجزاتیه که خدا برای قرن ما و مقابل دیدگان مردم این زمان ساخته و پرداخته و اگر خوب بهش فکر کنیم غیر قابل انکاره
مثلا گروهی به اسم حزب الله از کجا شکل گرفت؟
از چند تا جوون مبارزی که مخالف حضور اسرائیل در کشورشون بودن
با هیچی با حداقل امکانات توی یه فضای امنیتی رشد کردن کم کم حرکت کردن
در قدم اول لبنان رو آزاد کردن و بعد شدن یه گروه نظامی قدرتمند توی محور مقاومت بیخ گوش اسرائیل
خب جز معجزه چه اسم دیگه ای میشه برای این رشد غیرقابل پیش بینی گذاشت!
عراقی که یک روز صدام و حزب بعث حاکمش بود و با ما میجنگید امروز بخشی از جغرافیای مقاومته
اینها اتفاقاتیه که هیچ کس فکرش رو نمیکرد حتی خود ما هم اون زمان که با عراق میجنگیدیم فکرش رو نمیکردیم خدا به دست آمریکا صدام رو برامون بندازه بیرون و همچین فضایی شکل بگیره
یا یمن که ناگهانی متحول شد و با اون موقعیت استراتژیک به جبهه مقاومت پیوست!
اگر بخوام مثال بزنم از نصرت خدا برای جبهه حق تا صبح میتونم حرف بزنم
ولی تا همین حدش هم کافیه به همین ها فکر کنید
به نظر شما...
صدای اذان گوشیم بلند شد
آروم از جام بلند شدم: خسته نباشید من دیگه حرفی برای گفتن ندارم!
بعد از نماز نظرتون رو میشنوم
.
آخرین قاشق کنسرو لوبیا رو هم به دهان بردم
سکوت محض حاکم بود
نه ژانت حرفی میزد و نه کتایون
بالاخره تصمیم گرفتم سکوت رو بشکنم:
خب کتایون خانوم بالاخره اون لحظه ای که میخواستی رسید
چیزی نمیخوای بگی؟
نگاهی به من و بعد ژانت کرد و بعد گفت: کتاباتو گذاشتم تو کتابخونه
هم نهج البلاغه هم قرآن
لبخندی زدم: منظورم این نبود
منظورم اینه حرفی در رد این منطق نداری؟
نفس عمیقی کشید:
تو این بحثا اقناع صددرصد وجود نداره
نه من میتونم تو رو قانع کنم نه تو منو!
من سکوت کردم تا تو بقول خودت تفکرت رو درست معرفی کنی و ماهم کامل بشنویم ولی این
به معنای پذیرش نیست
من هنوزم میتونم همون سوالایی که قبلا پرسیدم رو بپرسم و قانع نشم!
ژانت عجیب و غریب نگاهش میکرد:
معلوم هست چی میگی؟
یا این منطق درسته و یا غلط
_برای من حصول به یقین مقدور نیست همین
بذارید شاممونو بخوریم!
سر بلند کردم و اشاره ای به ژانت کردم:
آدمها هر وقت در هر حالتی هر چیزی رو که بخوان میتونن منکر شن
اصلا خاصیت خلقت ما همینه
اختیار محض
حالا تو بگو ببینم تو نظری نداری؟
_من؟
من خب راستش...
به نظرم مسلمانهای واقعی شما هستید و تروریست ها با معیار قرآن مسلمان محسوب نمیشن و من اینو فهمیدم
ممنون بابت توضیحاتت!
نگاهم رو روی چهره ش چرخوندم
اونهم از جواب دادن طفره میرفت
پرسیدم: منظورم اینه که نظرت راجع به خود اسلام و منطقش چیه؟
دستی به صورتش کشید:
_راستش من...
الان با قطعیت نمیتونم نظر بدم
شاید لازم باشه یکم دیگه فکر کنم و بخونم
_همینطوره
_پس اشکالی نداره که یکم دیگه این کتابهات پیش من بمونن؟
_نه عزیزم گفتم که اونا رو بخشیدم به خودت اما
اگر نخواستیشون میتونی بذاری توی کتابخونه
لبخند کمرنگی زد: ممنون
کپی مجاز🦋
اینستاگرام
https://instagram.com/shin_alef_official?igshid=bqnda3ccs7ry
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAEqkD75BmgrtSeKTpA
🍃تالار نقد
https://eitaa.com/joinchat/1914306642Ce8f8367977
••
کاردنیا بیخ پیداکرده أَمیری
حسین«؏»
همهبھ یکنگاهِخاصهیتونیازمندیم:)
#پروفایل💜
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Panahian_Clip_RazMahboobiyatShah.mp3
1.72M
♥️راز محبوبیت حاج قاسم سلیمانی، قبل از شهادت
#پادکست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
༺✾➣♡➣✾༺
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
♡﷽♡ #رمان_ضحی♥️ ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #36 نگاهم به کتابم بود و گوشم به حرفهای کتایون با مادرش: خب من
♡﷽♡
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#37
در طول هفته چندان هم رو نمیدیدیم اما متوجه درگیری های ذهنی کتایون و تغییرات جزئی اما ملموس ژانت میشدم
و البته به رو نمی آوردم
مثلا اینکه ژانت جدیدا کمی روی لباس پوشیدنش حساس شده و با وجودی که تابستون هنوز در جریانه لباس های بلند استفاده میکنه و حتما کلاه رو در دستور کار تیپش قرار میده در حالی که پارسال چنین چیزی در ظاهرش دیده نمیشد
یا اینکه چند مدتیه کالباس که غذای مورد علاقه ش بوده توی یخچال دیده نمیشه!
گاهی هم سوال هایی میپرسید که برحدسهام صحه میگذاشت اما سعی میکردم دخالت نکنم
روز سه شنبه آزمایشگاه رو با هماهنگی فاکتور گرفتم و از دانشگاه یکسر به خونه برگشتم تا مواد لازم برای جشنم رو مهیا کنم
با حوصله هرچه تمامتر برنج رو آبکش کردم و خورشی که موادش دیشب آماده شده بود رو بار گذاشتم
بلافاصله دوش گرفتم و بهترین لباسی که داشتم رو از کمد بیرون کشیدم
شومیز گلبهی رنگ و شلوار کتان سفید
دستی به موهام کشیدم و ادکلن جدیدم رو هم زدم
برگشتم آشپزخانه و باز سرکی به غذا ها کشیدم
روی پا بند نبودم!
ظرف شیرینی خوری کوچکی که داشتم رو روی میز گذاشتم و با شیرینی هایی که خریده بودم پر کردم
لیوانها رو هم به تعداد با آبمیوه پر کردم و توی سینی روی میز گذاشتم
حدس میزدم چیزی به اومدنشون نمونده و چیزی هم نگذشت که حدسم تبدیل به یقین شد
برای بار نمیدونم چندم در حال تست کردن نمک خورش بودم که در باز شد و طبق معمول با هم وارد شدن
ژانت با دیدنم سوتی زد: چه خبره بالاخره ما این روی تو رو هم دیدیم
لبخندی زدم:
سلام! تازه اینکه چیزی نیست ببین چی پختم براتون
و با دست به قابلمه ها اشاره کردم
کتایون کیفش رو روی کانتر گذاشت و ابروهاش بلند شد: نه بابا
چه خبره مگه؟
_عیده
_عید؟! کدوم عید اینوقت سا
فکری کرد و باز ابرو بلند کرد: آها
حتما یه عید دینیه
وایسا ببینم کدوم...
به چهره متفکرش خندیدم:
زیاد فسفر نسوزون
غدیر...
ژانت سری تکون داد: پس که اینطور
حالا این یکی با بقیه چه فرقی داره؟
_امشب و فردا که روز عیده به شدت سفارش شده به اینکه بهترین لباسهاتون رو بپوشید بهترین هدیه ها رو بخرید و حتما دیگران رو مهمان کنید به غذا
_چرا؟
_برای اینکه همه بفهمن شما خوشحالید!
همه بدونن چه اتفاق مهمی افتاده
اتفاقی که خدا بخاطرش دین رو تکمیل اعلام میکنه و تنها نسخه عملی شدن تمام تئوری ها و ایده های اسلامه
راجع بهش که حرف زدیم
ژانت سری تکون داد: آره
حالا کی حاضر میشه این غذا؟
_دیگه حاضره تقریبا
یکم حواستون بهش باشه تا من نمازمو میخونم
بعد میام میکشم بخوریم
...
بعد از شام دمنوش زعفرانی دم کردم و تلفنم رو توی دست گرفتم
چند باری شماره رو گرفتم اما هنوز به بوق نرسیده قطع کردم
ژانت با هدفون مشغول گوش کردن موسیقی بود ولی کتایون متوجه اضطرابم شد و کنارم روی مبل دونفره نشست: چیه؟
به کی میخوای زنگ بزنی؟
_ها؟ هیچی میخوام زنگ بزنم واسه عید مبارکی
ولی مثل هر سال سختمه
کلا خیلی کم زنگ میزنم
معمولا با مامانم حرف نمیزنم یعنی اون حرف نمیزنه!
_به نظرم زیادی سخت میگیری!
_میدونم
ولی یه فاصله ای افتاده و به مرور زمان عادت شده
یکم سخته شکستنش
_زنگ بزن
_بذار زنگ بزنم به رضوان
احتمالا امشب پیش همن
میگم گوشی رو بده بهشون
اینجوری راحتترم
ژانت که پچ پچ فارسی ما کنجکاوش کرده بود هدفون از روی گوش برداشت و به سمتمون اومد
_چه خبره؟
همونطور که من شماره میگرفتم کتایون براش توضیح میداد
دوبار زنگ زدم تا رضوان جواب داد
با اشاره کتایون گوشی رو روی بلندگو تنظیم کردم: الو سلام
+سلام خوبی؟
عیدت مبارک
_عید توام مبارک
صدات ضعیف میاد چقد دور و برت شلوغه
+جات خالی جمعمون جمعه
تو چکار میکنی؟
آهی کشیدم: ای منم هستم دیگه
عمو زن عمو اینا داداشا خوبن؟
_خوبن الحمدلله
_از بقیه چه خبر؟
آهسته تر گفت: بقیه یعنی مامانت اینا؟
_زهرمار
پاشو گوشی رو بده به رضا
_وا خب زنگ بزن به خودش
_کاری که گفتمو بکن
_خب حالا! صبر کن
رضا داداش بیا
ضحی ست...
رضا گوشی رو گرفت و صدای گرمش توی گوشی پیچید:
سلام آبجی
عیدت مبارک
با لبخند و زیر لب قربون صدقه اش رفتم و بعد صدا بلند کردم:
سلام داداش
خوبی؟
عیدت مبارک.... چکارا میکنی؟
_خوبیم الحمدلله
از احوال پرسیای زود به زود شما!
_شرمنده بس که سرم شلوغه!
_کی این درس تو تموم میشه برگردیی
آرومتر گفت:
بخدا دل مامان و آقاجون واست یه ذره شده
من که دیگه هیچی!
بغضم رو آروم فرو دادم و گفتم:
یه دو ترمی مونده فعلا
_خب چرا لج میکنی
حالا کو تا این دو ترم تموم شه
یه سر بیا و برگرد
چند روزه!
میدونی که پرواز طولانی واسه قلب بابا ضرر داره وگرنه ما می اومدیم!
مثل همیشه ناچار شدم بحث رو عوض کنم:
ول کن این حرفا رو
تو هنوزم دوماد نشدی؟
پسر سن و سالی ازت گذشته چکار داری میکنی
من فکر میکردم وقتی برگردم بچه تم بتونم ببینم!
خندید!
مثل همیشه شیرین و خواهر کش:
این یعنی فوضولی موقوف دیگه؟
باشه
مثل همیشه حرف حرف توئه
اونی ام که کوتاه میاد من
بزرگتری دیگه
ولو یه دقیقه
پر شده بودم از بغض
بی هوا گفتم:
_دورت بگردم
گرفته گفت: دور از جونت
ببین خودتم...
نگذاشتم ادامه بده:
داداش بی زحمت گوشی رو بده آقاجون
_چشم
فوضولی موقوف!
پشت تلفن صدای حرف زدنش با بابا می اومد و من باز آماده گریه میشدم
دست خودم نبود که تا صداش رو میشنیدم اشکهام سرازیر میشد
بالاخره صدای مهربون و محکمش توی گوشی پیچید:
سلام باباجون
خوبی؟ عیدت مبارک
پشت هم نفس عمیق کشیدم تا گریه رو مهار کنم اما نمیشد:
سلام حاج آقا دورت بگردم الهی
عیدت مبارک
_دور از جونت بابا
ترک وطن کردی؟
نمیخوای قبل مردن بیای باباتو ببینی؟
گریه بی صدام شدت گرفت
هیچ حواسم به بچه ها نبود:
بابا این چه حرفیه ان شاالله هزار سال زنده باشی
_اینا که تعارفه
بابا جون شاید تا سال دیگه عمر من به دنیا نبود
نمیخوای برگردی یه سر بهمون بزنی؟
با پشت دست اشکهام رو گرفتم:
این چه حرفیه
شما که بهتر میدونید من چقدر دلتنگتونم
ولی دیگه چیزی نمونده
تا آخر زمستون تمومه ان شاالله
_باشه
ما که اینهمه تحمل کردیم
اگر عمر کفاف داد شیش ماه دیگه ام روش
_الهی من دورت بگردم
مواظب خودتون باشید
بابا میشه گوشی رو بدید به... مامان؟!
_باشه بابا
مواظب خودت باش
از من خداحافظ
_خداحافظتون
نگاهم برگشت سمت بچه ها که با بهت تماشام میکردن و صورتم رو پاک کردم
تا صدای سلام محکم و کوتاه مامان توی تلفن پیچید از هیجان قیام کردم!
بچه ها هم به تبعیت از من
به سختی گفتم:
سلام
عیدتون مبارک
_عید تو هم مبارک
خوبی؟
خوشحال از همین احوال پرسی کوتاه گفتم: ممنون خوبم
شما خوبید؟
_خوبیم الحمدلله
نمیدونستم دیگه چی بگم
ناچار پرسیدم: اون ادکلنی که فرستادم
راضی بودید ازش؟
_آره ولی حالا واجب نبود تو خرج بیفتی!
_خواهش میکنم
دستمم درد نمیکنه!
_خیلی خب دستت درد نکنه
شارژت تموم نشه
ناامید از بی حوصلگیش گفتم: نه تموم نمیشه
مواظب خودتون باشید
فعلا خداحافظ
_خداحافظ
گوشی رو قطع کردم و سر جام نشستم
ژانت فوری گفت: اه هیچی نفهمیدم!
با همون حال گرفته زدم زیر خنده: همون بهتر که نفهمیدی!
کتایون فوری گفت: جدی جدی مامانت اصلا نگفت کی میای و اینا!
_نه بابا همین سلام علیکشم به افتخار عید بود!
_چرا آخه؟
تا کی میخواد قهر بمونه؟
_قهر که نیست سرسنگینه
مامانمم مثل خودم یکم مغروره
نمیتونه آشتی کنه!
_خب تو پیش قدم شو که اینهمه ادعات میشه
هی هم اخلاق در خانواده به من درس میدادی!
_من که پیش قدم میشم اما تزم این بود که یه مدت دور شم تا آبا از آسیاب بیفته بعد برم از دلش در بیارم
ولی انگار این دوریه اوضاع رو بدتر کرده
از یه طرفم میبینی بابام دلتنگه
گیر کردم
_خب یه سر برو ایران ببینشون
_میبینی که چه وضعی دارم یه روز مرخصی رو هم به زور میگیرم این ترم و ترم بعدی خیلی فشرده ست
باید خوب بخونم بلکه تموم بشه بتونم برگردم
ولی واسه برگشتنم استرس دارم
نمیدونم بعدش چی میشه
هم دلم تنگ شده هم دوری نامانوسم کرده!
حالا فعلا لازم نیست غصه شو بخوریم شیش ماهی وقت دارم خودمو آماده کنم
دمنوش زعفران دم کردم برم بریزم بخوریم!
...
روی مبل تک نفره پذیرایی مشغول تایپ گزارش کار روز جمعه بودم که ژانت با فاصله کنارم روی مبل بغلی نشست:
امروز دانشگاه نرفته بودی؟!
_نه
چهار شنبه ها کلاس ندارم این ترم
چطور؟!
+هیچی همینجوری
میگم
ممنون بابت غذای دیشب
خیلی خوشمزه بود
اسمش چی بود؟!
+قیمه دیگه
البته بابت غذا از من نباید تشکر کنی از صاحب سفره باید تشکر کنی البته اگر دلت میخواد که تشکر کنی!
+منظورت چیه؟
چشم از صفحه لپ تاپ گرفتم:
من اون غذا رو به نیت پخته بودم و نذر بود
برای امام علی
پس غذا متعلق به ایشونه
اگر ایشون نبود دیشب غذا نمیپختم پس درواقع غذای دیشب رو مهمون ایشون بودی
حالا اگه دلت میخواد تشکر کن!
انگار سر حرفی که روی دلش بود خوب باز شده بود که فوری گفت:
_تو حرفای جدیدی میزنی ضحی اصلا گیجم کردی
هیچوقت تابحال چنین چیزایی نشنیده بودم!
توی این مدت کلی حرف منطقی و استدلال درباره اسلام شنیدم که نمیتونم نادیده بگیرمشون ولی...
از همه عجیب تر همین اعتقاد به وجود امامه
و حاضر بودنش
درکش خیلی سخته!
نگاه گذرایی به چهره در هم و آشفته ش انداختم:
ولی تو حتی خودت گفتی که حسش میکنی!
+اره من گفتم ولی احساسات میتونن توهم باشن
_ولی به نظر من احساسات و توهمات به کمک عقل کاملا قابل تشخیص هستن
درسته که عقلانیت و منطق مهمترین دلایل پذیرش هر چیزی هستن اما از احساسات حقیقی هم نباید غافل شد
یادته روز اول چی گفتم؟
گفتم برای پذیرش یک تفکر منطق لازمه ولی کافی نیست
محبت، عامل محرک و تدوام دهنده ست
خودت هم الان اعتراف کردی که من از منطق و استدلال اسلام کم نگفتم
من تمام منطق ولایت رو، که کامل ترین منطق در توجیه هدف خلقته
براتون کامل شرح دادم
من شیش ماهه دارم با زبان استدلال حرف میزنم و حالا که میگم این محبت ناب رو تجربه کن به نظر تو این احساسات زدگیه؟!
این مکتب هم در استدلال در اوجه و هم در محبت
نفس عمیقی کشید و کمی سرش رو خاروند:
من میخوام بیشتر آشنا بشم
تموم اون رفرنس هایی که داده بودی، سند های تاریخی، مستند ها کتاب ها
همه رو چک کردم
ولی الان بقول تو دلم دلگرمی میخواد
که هست ولی...
یکم غریب و جدیده
دلم میخواد باورش کنم اما حس میکنم به زمان احتیاج دارم
دستش رو گرفتم: عزیزم من هیچ جبری بهت ندارم من فقط جواب سوالهات رو میدم
اینکه تو چه نتیجه ای میگیری کاملا به خودت مربوطه
+میدونم
ممنون که جواب میدی
نگاهی به تصویر زمینه صفحه لپ تاپم انداخت و چند ثانیه ای بهش خیره شد:
اینجا کجاست؟! یه بنای تاریخیه؟!
نگاهم برگشت روی لپ تاپ و لبخندی زدم:
یه جورایی
بارگاهه... مزار
ما بهش میگیم حرم
+مزار کی؟! کجاست؟
_مزار امام علی
توی نجف یکی از شهر های عراق*
دوباره نگاهش برگشت روی لپ تاپ
ناباور لب زد: بازهم علی!
دوباره چشم دوخت به من:
چرا جدیدا اینهمه نشانه ازش میبینم
شاید ذهنم حساس شده!
سری تکون دادم:
چی بگم
میترسم یه چیزی بگم و به احساسات زدگی متهم بشم!
لپ تاپ رو روی مبل گذاشتم و بلند شدم: چای میخوری؟!
سری تکون داد و لپ تاپ رو برداشت و روی پاش گذاشت:
عکس دیگه ای هم از مزارش داری؟!
کاش میتونستم اونجا رو ببینم و چند تا عکس خوب بگیرم
چند ثانیه نگاهش کردم
ندانسته چه دعای قشنگی کرد
دلش خواست زائر باشه!
همونطور که دل من سالهاست این خواهش رو به دوش میکشه...
همونطور که پا به آشپزخانه میگذاشتم جوابش رو دادم: اره دارم
برو توی درایو D پوشه اول...
پوشه ها اونجا شماره بندی یک تا هفت داره
پوشه شماره ۳ رو باز کن
همش عکسای حرم امیرالمومنینه
مشغول همرنگ کردن چای درون استکانها بودم که کلید وارد قفل شد و در روی پاشنه چرخید
کتایون کلافه و آفتاب زده وارد شد و سوئیچش رو روی کانتر انداخت:
سلام
ژانت هیچ معلوم هست کجایی؟
کلی جلوی محل کارت منتظرت شدم
اینهمه زنگ زدم جوابم که نمید!
هینی کشید: ببخشید کتی
یادم رفت بهت پیام بدم که دنبالم نیای!
امروز رو مرخصی گرفتم زودتر اومدم
گوشیمم تو اتاقه
بالاخره فرصت شد جواب سلامش رو بدم و همونطور که استکان سوم رو برمیداشتم تا پر کنم به مکالماتشون گوش میدادم
کتایون_خب چرا زودتر برگشتی؟!
ژانت با من و من جواب داد:
خب خواستم استراحت کنم
من کلی مرخصی ساعتی طلبکارم!
کتایون که قانع نشده بود کنجکاو قدمی به جلو برداشت:
توی لپ تاپ ضحی دنبال چی میگردی؟!
ژانت لپ تاپ رو جمع کرد به سمت خودش: هیچی
ازش خواستم چند تا عکس بهم نشون بده همین!
+خب چه عکسی؟!
احساس کردم ژانت برای توضیح دادن کمی معذبه برای همین به موقع و با سینی چای وارد پذیرایی شدم:
بابا بیا برو لباس عوض کن دست و روتو بشور بیا چای بخور وایسادی به سین جین!
بجمب چای یخ میشه...
کتایون بعد از نگاهی نسبتا طولانی راه افتاد سمت سرویس
من هم کنار ژانت نشستم و سینی رو روی میز گذاشتم:
خب ببینم کجایی؟!
صفحه لپ تاپ رو به طرفم گرفت: ببین
این عکسا خیلی ام با کیفیت نیستن
کاش میشد چند تا عکس با کیفیت تر نشونم بدی
_این عکسا همشون اینترنتی ان
من خودم عکسی از اینجا ندارم
یعنی گرفتما؛ ولی نه چندان با کیفیت
با ذوق مضاعفی گفت:
+مگه تو تابحال رفتی به اونجا؟!
آهی کشیدم: خیلی سال پیش
+خب... چجور جاییه؟!
_آرامش محض
اونجا خیلی آرومی انگار خونه پدرته
انگار که نه... واقعا خونه ی پدرته
+پدر... پس تو هم حسّش میکنی!
_چی رو؟
+حس پدرانگی
این شخصیت به من حس پدرانگی میده
_اینکه فقط حس نیست
امام واقعا پدره برای امت
_ولی من که جزئی از امت شما نیستم پس چرا این حس رو دارم
+امام پدر کائناته حتی سنگ و چوب و خاک!
چه برسه به آدمها
قبل از اینکه جمله بعدی رد و بدل بشه کتایون سر رسید و موضوع به چای عصرونه معطوف شد تا پرونده احساسات جدید و لطیف ژانت فعلا مسکوت باقی بمونه اما این احساس ادامه داشت و روزهای متمادی هردیدار ما صرف پاسخ به سوالات جدید تحقیقی یا معرفتی ژانت میشد
هم براش خوشحال بودم و هم نگران
مدام سفارش میکردم شتابزده عمل نکنه و تاجایی که میتونه تامل کنه
اما واکنش کتایون از همه جالبتر بود
سکوت... و سکوت!... و سکوت!!....
***
دستی به پیراهن بلند و مشکی رنگم کشیدم و از کمد بیرونش کشیدم
با روسری حریر همرنگش روی تخت انداختمش و به دنبال اتو سراغ کمد کوچیک زیر میزم رفتم
ژانت همونطور دست به سینه دم در اتاق ایستاده بود و سوالهاش رو میپرسید:
گفتی دقیقا کی شروع میشه؟!
اتو رو بیرون کشیدم و به برق زدم:
فردا شب شب اوله
روی تخت نشستم و چون میز اتو نداشتم بالشم رو با ملحفه نزدیک کشیدم
پیراهن رو روش انداختم و مشغول اتو کردن شدم
روی تک صندلی پشت میز نشست: خب تو که اوندفعه گفتی روز دهم محرم روز عاشوراست
پس چرا از روز اول شروع میکنید به عزاداری؟!
+خب این یک سنته
ائمه ما اینطور عزاداری میکردن و ما هم به تاسی از اونها همین کار رو میکنیم
_خب چرا اینکارو میکردن؟!
_روایاتی هست که میگه قلب امام زمان در عزای این واقعه از شب اول غمگین میشه و به تاسی از اون ما هم تحت تاثیر قرار میگیریم
قبلا هم گفته بودم که قلب امام زمان نسبت به قلوب مومنین مثل قطب مغناطیسیه که مدار ایجاد میکنه و به هر چیز توجه کنه قلوب مومنین هم بهش توجه پیدا میکنه
ولی شاید یکی از فلسفه هاش هم این باشه که ما باید قبل از رسیدن اون روز عزاداری کنیم که بفهمیم باید قبل از رسیدن به حادثه ای شبیه عاشورا کاری کرد
پیراهن رو به چوب زدم و بجاش روسری رو روی بالش پهن کردم
کتایون ماگ بدست توی درگاه در ایستاد:
_شما بحث کردنتون تمومی نداره؟!
بابا حوصله م سر رفت!
مثل همیشه با بی تفاوتی تلاش میکرد بحث رو متوقف کنه
انگار شنیدن این حرفها رو دوست نداشت
مثل همیشه به روی خودم نیاوردم:
_باز تنها تنها؟!
دستت مو برمیداره دو تا فنجونم واسه ما بریزی؟!
_غر نزن ننجون
کافی رو کانتره
آبجوشم که تو چای ساز هست... خب پاشو بریز بخور!
بابا یکمم با من حرف بزنید!
مثلا اومدم هم خونه شما شدم که از تنهایی دربیام
صبح تا شب بحثو کش میدید و تو سر و کله ی هم میزنید!
پس کی تموم میشه ابن بحث دامنه دار شما؟!
ژانت متعجب رو به کتی گفت:
_واقعا عجیبه که تو هیچ کنجکاوی نسبت به دونستن بیشتر نداری!
+ژانت واقعا دل خجسته ای داری
بیا برو بگیر بخواب تو کی تا این وقت شب بیدار بودی؟!
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت:
_خب خوابم نمیاد!
میگم ضحی
تو گفتی چند شب دیگه میری به مسجد نیویورک درسته؟!
+آره
چطور؟!
_خب
گفتم اگر اشکالی نداره...
منم همراهت بیام
چشمهای کتایون گرد شد از تعجب: بری مسجد؟! چی میگی واسه خودت؟!
_مگه چیه خب میخوام ببینم چجور جاییه و توش چکار میکنن
میخوام ببینم مسلمونها چطور دعا میکنن و عزاداری چه شکلیه
مگه ایرادی داره؟!
لبخندی زدم: نه عزیزم چه ایرادی داره
با ذوق گفت: یعنی میتونم بیام؟!
_اره... چرا نتونی
کتایون پرسید: مگه غیر مسلمان میتونه وارد مسجد بشه؟!
_جز کافر و مشرک بقیه میتونن وارد مسجد بشن
یعنی همه پیروان ادیان الهی
ژانت با حسرت گفت: یعنی کتی نمیتونه بیاد؟!
کتایون مثل انبار باروت شعله کشید: ژانت چرا من هرچی میگم تو حرف خودتو میزنی؟!
من خدا رو نفی نمیکنم فقط شک دارم همین!
شونه بالا انداخت: خب چه فرقی میکنه
_خیلی فرق میکنه
بعدم حالا کی خواست بیاد که براش مهم باشه راهش میدن یا نه!
همونطور شعله ور از اتاق خارج شد و من بلند و با خنده گفتم:
_البته ژانت کسانی مثل کتایون کافر محسوب نمیشن چون در کلام تصدیقش نمیکنن و اگر بخوان میتونن وارد این اماکن بشن
اما به هر حال کتی که همچین قصدی نداره پس بحث کردن هم درباره ش بی مورده!
به بحث خودمون برسیم بهتره
...
جلوی آینه روسریم رو روی سر تنظیم میکردم و گوشه چشمی هم به ژانت که با روسری مشکی رنگی که بهش داده بودم کلنجار میرفت داشتم
کتایون نگاهش رو از کتابی که مشغول مطالعه اش بود گرفت و به تصویر در حال تلاش ژانت توی آینه داد:
آفرین
خانجون خوبی شدی!
واقعا نمیفهممت ژانت!
چجوری میتونی بری به جایی که تو رو همینطوری که هستی قبول نداره و مجبورت میکنه تغییر شکل بدی!
ژانت به طرف کتی برگشت:
به نظر من که کاملا منطقیه که یک جا آداب خاص خودش رو داشته باشه و آدمها ملزم به رعایتش باشن
و این تحمیل نیست همونطور که خیلی از مشاغل یونیفرم دارن
اتفاقا به نظر من این کار معقولیه کمک میکنه تمام حواس و تمرکز انسان معطوف دعا و نیایش بشه به هر حال مسجد جاییه که مردم برای دعا به اونجا میرن نه چیز دیگه!
یک قدم به سمت ژانت برداشتم و صورتش رو به طرف خودم چرخوندم
همونطور که روسریش رو با گیره های توی دستم محکم میکردم لبخندی زدم:
درسته!
لبخندی زد و به خودش توی آینه خیره شد:
به نظرت بهم میاد؟!
+به نظر من به تو خیلی میاد
ولی درکل اینکه حجاب بهت بیاد یا نیاد اونقدر موضوعیت نداره
همیشه ظاهر جدید تا مدتی نامانوسه ولی بعد طوری بهش عادت میکنی که انگار از ابتدا همین بوده
تجربتا میگم!
کتایون متعجب گفت:
یعنی ژانت واقعا روت میشه با این ظاهر تو خیابون راه بری؟!
_آره پس ضحی چطور میتونه؟
وقتی اون میتونه حتما منم میتونم
زیر لب غر زد: ولی کاش اینجا هم یه کشور مسلمون بود و همه حجاب داشتن
اینجوری راحتتر بود!
+البته که اینجوری راحتتره ولی یادت نره درباره توان روحی تحمل سرزنش چی گفتم
اینم یه چالشه که فرصت رشد فراهم میکنه
پس چندان بدم نیست
همیشه نیمه پر لیوان رو ببین
با من تکرار کرد: زاویه دید خیلی مهمه
و بعد لبخند زد
جلوی آینه چرخی زد و دستی به پیراهنش کشید: به نظرت کوتاه نیست؟
و نگاهی به پیراهن من انداخت
گفتم:
_نه خیلی...
خوبه...