eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - غار حرا بزم جنونه - مهدی رسولی.mp3
1.94M
🍃 💐غار حرا بزم جنونه 💐رسول خدا داره غزل رسالت میخونه... ➕مهدی رسولی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃 مومن بیمار خداست ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 پیامبر مهربانے ها حضرت‌ محمدمصطفےﷺ بر تمام شیعیان مبارڪ
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part42 الیاس طوری از محضر بیرون زد و سوار ماشینش شد ک
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 باید کم کم از دلش در میاوردم اگرچه کار خیلی سختی بود برای قدم اول اینطور نوشتم: متاسفم، نمیخواستم اذیتت کنم منم توی مخمصه بودم امیدوارم درک کنی... مطمئن باش دیگه مشکلی پیش نمیاد واضح بود که جوابی نمیده ولی برای اون شب کافی بود پس گوشی رو روی اپن انداختم و رفتم تا به ادامه خوابم برسم... *** زندگی دوگانه و آزار دهنده الیاس ادامه داشت و دوران شیرین نامزدی به کامش زهر شده بود هراز گاهی پیامهایی از طرف هنگامه میگرفت که همه رو بی توجه به محتوای وسوسه انگیزش پاک میکرد حدس میزد این دختر چی از جونش میخواد ولی حداقل از خودش مطمئن بود که محاله بره سراغ اون دختر... لعیا برای همه دنیاش کافس بود دلش میخواست یه جوری این رو بهش حالی کنه تا دست از این دام پهن کردن ها برداره اما حتی میل به جواب دادن به پیامش رو هم نداشت مبادا پررو بشه دلش نمیخواست ببیندش یا باهاش هم کلام بشه سه هفته از عقدشون گذشته بود و حتی به یک پیامش جواب نداده بود انگار چنبن زنی تو زندگیش وجود نداشت! اگرچه کمی از واکنشش میترسید از اینکه لج کنه و باز بازی جدید دربیاره ولی تنفرش اونقدر زیاد بود که به هر حسی حتی ترس میچربید ولی حالا میدید انگار این روال تمومی نداره و داده پیشروی میکنه دلش نمیخواست بیشتر از این ادامه پیدا کنه... توی کارگاه نشسته بود اما کاری نمیکرد فقط نظارت میکرد اونهم با حواس پرت همه کارها رو سعید و پیمان و رضا انجام میدادن همگروهی های نابغه و البته با معرفتش چهار رفیق هم فکر و هم داستان که دلشون میخواست برای مملکتشون کاری بکنن و بعد از دیدن بی مهری های زیاد بجای اینکه مثل بقیه نخبه ها مهاجرت کنن آستین بالا زده بودن و کمر همت بسته بودن که ایده شون رو توی همین مملکت عملی کنن... یه روزی الیاس از تماشای تکاپوی این جمع کوچک، از دیدن حاصل دسترنجشون که ذره ذره رشد میکرد و یک پرنده ی تمام عیار میشد غرق لذت میشد اما حالا... با تاسف گوشی به دست گرفت و آخرین پیامهای امروز هنگامه رو که هنوز پاک نکرده بود دوباره خوند: "اصلا تو عاشق زنتی و از منم متنفری منم فهمیدم! ولی فکر میکردم شماها یه جو غیرت داشته باشید! الان و همونقدر که نسبت به لعیا وظیفه دادی نسبت به منم داری! سه هفته ست نمیگی چز میخورم چیکار میکنم چه بلایی سرم اومده این انصافه؟" "فکر کن داری به به بیچاره درمونده کمک میکنی خوبه؟! با اینکه وظیفه ته... میدونی که فرق گذاشتن بین همسران گناهه!" "فکر نکن میخوام آویزونت شم ولی حداقل انتظار دارم به سایه ای بالای سرم داشته باشی که بدردم بخوره همین چند روز پیش یکی از همسایه ها بهم پیشنهاد صیغه داد! بهش گفتم متاهلم گفت پس چرا ما شوهرتو نمیبینیم!" "حرفمو باور نکرد دست از سرم برنمیداره احساس امنیت ندارم" "متاسفم واسه مردای بی غیرتی مثل تو که حتی برات مهم نیست سر زنی که ولو به زور محرمته چه بلایی میاد دیگه برام مهم نیست چی میشه خسته شدم شما هم با لعیا جونت خوش باش!" چند ساعتی بود پیامی نرسیده بود اعصاب الیاس متشنج بود نگران بود به غیرتش برخورده بود به گوشه ای خیره شده بود که در یک تصمیم آنی کت و سوییچش رو برداشت و به سرعت بیرون زد در جواب سوال "کجا به سلامتی"ِ سعید هم فقط گفت: ادامه بدید برمیگردم... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
مامور قبض روح خدا دور ما ݩگرد … ما ڪربلا ݩدیده بہ ٺو جاݩ ݩمۍ دهیم!
📱 سلام بر تو زمانی که رکوع و سجود می کنی... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو وقتی که میخوانی و بیان می کنی... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو در شب... هنگامی که می پوشاند... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو به همه سلام ها... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو زمانی که صبح و شام می کنی... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو در روز... وقتی که آشکار می شود... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو ای پیشوای امین...♡ ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو وقتی که تهلیل و تکبیر می گویی... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو هنگامی که نماز می‌خوانی و قنوت بجا می‌آوری... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ بدون حس «وجود» تو، موندن توی این دنیا، سخت که هیچی، غیرممکن بود 📿 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
اِعطَنے‌الفَضل•💕• محتاج‌ِ‌معجزه‌ے‌توئم... . ↫° ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part43 باید کم کم از دلش در میاوردم اگرچه کار خیلی س
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 پشت فرمون شیشه ماشین رو تا انتها پایین کشید که بادی به سرش بخوره اما وزش باد سوزش و گرمای زیر پوست و توی سرش رو بیشتر کرد انگار تب داشت... آهسته ولی با فشار روی فرمون میکوبید و با خودش حرف می زد... خون خونش رو می خورد... هنگامه اما انتظارش رو توی خونه می کشید مطمئن بود که میاد و حسابی خودش رو برای این دیدار ساختگی آماده کرده بود تا از این موقعیت بیشترین استفاده رو ببره.. "هنگامه" آرایش لایت و محوم بالاخره تموم شد واقعا جذاب شده بودم اما امید نداشتم توی این پسره ی بی سلیقه اثر کنه بیشترِ امیدم به حرفهایی بود که آماده کرده بودم نگاهی به لباسم کردم دلم میخواست لباس بازتری بپوشم ولی ترسیدم اون امل نیاد تو و فرصتی که به زحمت به دست آوردم حروم بشه... صدای زنگ در که بلند شد نگاه آخر رو توی آینه به خودم کردم و راضی پشت در رفتم در رو باز کردم و کنتر رفتم تا بیاد داخل چند ثانیه با چشمهای باز خیره شد و بعد با عجله اومد داخل و در رو پشت سرش بست بدون اینکه به طرفم برگرده گفت: واسه همه همینجوری درو باز میکنی؟ برو لباس بپوش! خودن رو به نفهمیدن زدم: وا مگه چشه لباس خونه ست دیگه بعدم از چشمی دیدم که تویی! غرید: _مگه من با بقیه چه فرقی دارم؟ _وا خب محرمیم این اداها چیه؟ غرید: گفتم برو لباس درست و حسابی بپوش تا نرفتم... با اخم و تخم برگشتم اتاق و یه روپوش و شال که کنار گذاشته بودم و احتمال میدادم به دردم بخوره! رو تن کردم وقتی برگشتم کنار مبلها راه میرفت و با دست پشت سرش رو ماساژ میداد با دیدنم نگاهش رو بالا کشید بار اولی بود که مستقیم نگاهم میکرد: تو چه مرگته چرا دست از سر من برنمیداری؟ اصلا کی مزاحمت شده زود بگو... هول گفتم: چه فرقی میکتع چرا صورت مسئله رو پاک میکنی؟ بی هوا یورش برد سمت در و من هم دنبالش در رو باز کرد و بلند داد زد: گفتم کی کدوم واحد؟ از فرصت لستفاده کردم و بازوش رو کشیدم: تو رو خدا بیاتو آبروریزی نکن دستم رو با فشار پس زد و در رو بست عمیق نفس کشید معلوم بود دستپاچه شده خشمگین بهم خیره شد: بار آخری باشه که بهم نزدیک میشی! مظلوم لب زدم: خیلی خب نوبرشو آوردی! میگم آبرومو نبر اینجا بعد اینهمه دربه دری یه سقف اومده بالا سرم... فوری هم اشکهام جاری شد هنوز نفس نفس میزد: کی بوده؟! _چرا باید بگم که دعوا راه بندازی؟ به چه دردم میخوره اون که گردن نمیگیره آخرش منو اینجا تف و لعن میکنن و آواره میشم اصلا اشتباه کردم بهت گفتم برو پی کارت خواستم در رو باز کنم که دستش رو روی دستگیره در گذاشت: منو کشوندی اینجا بعد میگی برو؟ انقد با اعصاب من بازی نکن دختر بگو اون بی همه چیز کی بوده؟ _هزار بارم بپرسی نمیگم کتکمم بزنی نمیگم! اصلا خودم یه جوری باهاش کنار میام! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🚨🚨🚨 دوستان امشب پارت تاریکخانه نرسیده به همین خاطر پارت شعله رو تقدیم میکنیم فردا دو پارت از تاریکخانه تقدیمتون میشه♥️🍃 🚨🚨🚨
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part44 پشت فرمون شیشه ماشین رو تا انتها پایین کشید ک
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 صورتش از شدت خشم ترسناک شده بود رگ گردنش داشت پوست رو پاره میکرد: سعی نکن غیرت منو تحریک کنی چون بد می بینی یه بار میگم واسه همیشه تا وقتی که عقد منی دست از پا خطا کنی سرت رو می برم میذارم رو سینه ت! الانم خیلی خودمو کنترل میکنم که نمیزنم لهت کنم! سعی کردم یکم بترسم... نگاهش رو از صورتم برداشت و لااله الاالله غلیظی گفت اشکهام دوباره چکید: شرعتون بهتون اجازه میده اینطوری رفتار کنید با زن عقدیتون؟ که ولم کنی بری بعدم بیای تهدید کنی؟ جوابی نداد آروم به دیوار تکیه دادم و دستم رو روی صورتم جمع کردم هق هقم رو با صدای آرومی آزاد کردم و همونطور گفتم: _من به اندازه کافی تو زندگیم بدبختی و دربدری و ترس تجربه کردم دیگه طاقت ندارم دست از روی صورت برداشتم و با چشمای اشکی به صورتش خیره شدم: فکر کردی من خودم خوشم میاد آویزون توی مغرور لعنتی باشم و دم به ساعت تحقیرم کنی؟ ناچارم... حوصله مرد جماعت رو ندارم اونم از نوع پیر و پولدارش میخوام بی سر خر زندگی کنم... ولی انگار نمیشه... شمام که فقط اسمتونو میذارید مسلمون یه ذره براتون بدبختیای بقیه مهم نیست! مگه میخوای کوه بکنی؟ کسی این ور شهر تو و بابات رو نمیشناسه! مگه من ازت چی خواستم اگه هفته ای چند شب بیای و بری و شارژ ساختمونو خودت ببری بدی میفهمن این خونه خراب شده هم مقلا مرد داره دست از سر من بدبخت برمیدارن! همونطور مبهوت نگاهم میکرد شاید خسته شده بود از مشکلاتی که به مرور دامنش رو میگرفت بدون اینکه حرفی بزنه راه افتاد و از یخچال آب برداشت همونطور کلافه یه لیوان رو پر کرد و خورد بیشتر آب روی محاسن و لباسش ریخت... دستی به سرش کشید و برگشت طرفم نگاهش درمونده بود یه آن دلم به حالش سوخت دست کرد توی جیب پیراهنش و یه قرآن کوچیک در آورد فاصله رو پر کرد و روبروم ایستاد: نمیدونم به این کتاب اعتقاد داری یا نه؟ دلخور گفتم: نه فقط شما مسلمونید! _تو حرفم نیا... قسم بخور تا وقتی... محرم منی... حرفش رو قطع کردم: منظور منو بد فهمیدی پسر حاجی! من بدبخت و بی پول هستم ولی هرجایی نیستم! شاید به زمانی از سر نیاز صیغه شده باشم ولی الان بخوامم نمیتونم چون شوهر دارم! شوهر رو با حرارت خاصی تلفظ کردم بلکه اونهم تعلقی پیدا کنه: خیالت راحت باشه... آقای پاک روان از مقابلش گذشتم و مثلا خسته خودم رو روی مبل پهن کردم بدون هیچ حرفی از در بیرون زد... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7