💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_127 سرش را از روی بالش برداشت و کش و قوسی ب
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_128
میثم با قدمهای کوتاه دنبالش تا جلوی درب اتاق خواب رفت...
دل توی دلش نبود برای دیدن خواهرش...
یک هفته ای از آخرین دیدارشان میگذشت و این سر نزدنش از بی معرفتی و بی توجهی نبود...
خدا میدانست که تمام فکر شب و روزش حال خواهرِ بزرگترش شده بود آنقدر که از خانه و زندگی و همه چیز فراری بود...
تا بود استکان های شیشه ای کمرباریک هیئتشان را میشست و تا دیر وقت خاک پای عزاداران را از فرشهای حسینیه میگرفت...
حالا که مراسمها هم تمام شده بود بی طاقت تر از قبل به دنبال هیچ هرجایی جز خانه را سرک میکشید...
از خجالت حاجی و فرزانه آواره شده بود و از فکرِ مروه فکری...
آنقدر در آتش خشم و غیرت غوطه ور بود که به کل هرچه افیون را از خاطر برده بود...
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد شده بود برایش مصداق حال و روز مروه...
طاقت دیدنش را نداشت...
طاقت مروه ی بالابلند و باصلابتش را لرزان و الکن و رنجور دیدن نداشت
اما ناچار به آمدن بود به دو دلیلِ مهم...
حسنا در را پیش کرد و برگشت پشت میزش..
میثم هم بی معطلی در را هول داد و وارد اتاقش شد..
برایش عجیب بود خواهرش وقت دیدنش روسری سر میکند و نمیفهمید چرا!
ولی آنقدر صنم داشت که یاد یاسمن نکند...
فوری کنار ویلچرش زانو زد و دستش را بوسید
مروه با عجله دستش را از زیر لبهایش بیرون کشید و روی موهای کوتاه و مشکی رنگش کشید: ققربونت... بره... خواهرت
میثم به زحمت بغضش را خورد: من قربونت برم...
خوبی؟!
میان اشک لبخند شرر باری زد: ااینهمه... راه... اومدی...بپرسی... خوبم... یانه؟!
میثم گیج سر تکان داد: آره خب؟!
سر جلو برد و چشم در چشم های میشی اش میخ کرد: اومدی... دیدنِ ... ممن دیگهه؟!
دوهزاری لوچ میثم افتاد و لبخند خواهرکشی زد: از دست تو...
بذار لااقل یکم مقدمه چینی کنم...
اومدم هم خداحافظی کنم... هم یه باری روی دوشت بذارم...
حرف خداحافظی هم مروه را پریشان کرد و هم فرزانه ای را که پشت در گوش چسبانده بود به استراق سمع...
میدانست کار خوبی نیست ولی حریف دلتنگی اش نمیشد!
مروه_خخدا..ححافظی.. چیه دیگه... کجا؟
میثم_جونم برات بگه که اگر بطلبه و جور باشه عازم کربلای حسین
چشمهای مروه درخشید و با حسرت لب زد: اَ..اربعین؟!
_بله
+میثم... میگن... دداعش... تهدید ککرده..
ببمب..
نگذاشت بیش از این به زحمت بیفتد: خب بذارن فدای سر ارباب...
امسال به تلافی حرف مفتشون شلوغ تر میشه ان شاالله...
حاجی خودشم میاد...
البته نه الان...
_خخب... چرا... انقد.. ززود...
+میخوام با بچه های هیئت برم...
سری اول... موکب دارن اونجا... بریم کمک کنیم آماده بشه تا ان شاالله کم کم زائرا هم از راه برسن...
مرواریدهای متلالع درون چشمهای مروه بیش از این معطل نماندند و چکیدند: خخوش... ب.. سسعا..دتت...
ممارم... ددعا کن!
میثم با لبخند اشکهایش را از روی گونه گرفت: قربونت برم من...
تمام ثواب زیارتم مال تو...
من فقط به عشق نگاه خودش میرم...
نمیدونی بعد از سالها دوری برگشتن چه حسی داره...
الان تشنه ام... میخوام برم غرق شم...
لبخند مروه عمیق شد: ححالا... ززدی... تو.. عرفان... ععشق... و عااشقی ...از سسرت... پریده؟!
ففکر... ببقیه هم... باش...
با لبخند خجولی نگاهش را گرفت:
_فعلا که کاری از پیش نمیبریم...
نه حاجی آدم حسابمون میکنه نه خواهرت!
دارم میرم دست به دامن ارباب بشم بلکه این گره باز بشه
ولی کارو اینجا رو دوش تو میذارم
قبولش میکنی؟!
مروه از خداخواسته لب زد: چچکار... کنم؟!
_آبجی تو که میدونی من بدون فرزانه نمیتونم زندگی کنم...
با خودش و با حاجی حرف بزن بگو باباخره من باید چکار کنم...
چه تضمینی بدم چه وثیقه ای بذارم که رضایت بدن؟!
پشت همان در فرزانه از همان یک جمله که از زبان میثم ساطع شده بود رو به موت بود...
دستانش را روی سینه جمع کرده بود و با هیجان به این جمله فکر میکرد:
_من بدون فرزانه نمیتونم زندگی کنم!
و با شادمانی به خودش دلداری میداد که هنوز جای امیدواری هست!
ولی هنوز خوب قنداب دلش را به نوش نکشیده بود که صدای مروه با هول و هراس از جا پراندش:
_ففرر..زززانهه
آااب... ممیاری... ببرام... وووقتِ... ققرصمه
باعجله خودش را به آشپزخانه رساند و گیج به اطرافش نگاه کرد..
نمیخواست برود داخل اتاق یعنی نمیتوانست...
پیش دستی برداشت و لیوانی آب داخلش گذاشت
میخواست آن را به دست ساجده دهد تا ببرد اما دید خواهر بزرگش او را خطاب کرده و بی ادبی ست اگر نرود
هرچند قصدش را از این خطاب میدانست!
ولی کاری از دستش برنمی آمد
ناچار با قدمهای لرزان، پیشدستی و لیوان را محکم با دودست گرفته به سمت اتاق راه افتاد!...
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗