eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_189 به سرعت و با هق هق از کنارش گذشت و راه
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 یحیی به چشمان عماد خیره شده بود تا تاثیر خبرش را ببیند... برخلاف انتظارش عماد چندان ناراحت و غمگین نبود... راحت و بی تفاوت گفت: _باشه مشکلی نیس... سعید رو بفرس بیاد اینجا... تو برو جای سعید... منم دورادور هواتونو دارم... اول به خیال اینکه بیخیال این عشق پردردسر شده باشد خرسند گفت: _از تهران؟! +تهران چکار دارم من‌! رشت میمونم... هنوز اینجا خیلی کار دارم... ناامید سری تکان داد: _باز چه نقشه ای تو اون کله ته؟! لبخند کجی زد: +نقشه خاصی ندارم اما معتقدم زمان همیشه معجزه میکنه! وسایلش را جمع کرد و پیش از ناهار مهیای رفتن شد... ساک کوچکش را روی صندلی عقب ماشین یحیی جا میداد که خانوم خاله با کاسه ای آب بیرون آمد: _کوی خای بشی زاک؟! +هرجا بریم زیر سایه ی شملست خاله جان... انقدر این مدت زحمت دادیم که نمیدونم چی بگم هرچی بگم جبران نمیشه حلالمون کن... آهسته تر گفت: _دعا کنید ان شاالله باز سعادتی دست بده و برسم خدمتتون... خاله خانوم صادقانه دست آزادش را بلند کرد: _ان شاالله بحق آقا سید عبدالله... خوره غم بخور... خاب؟ لبخندی زد: _چشم خاله چشم... رو به حسنا آهسته گفت: _آقای ملایری جای من میاد باهاشون هماهنگ باشید! حسنا آهسته سرتکان داد: +خیالتون راحت برید به سلامت... عماد اگر چه چندان مایل نبود به سرعت سوار ماشین شد و قبل از خروج از حیاط دستی برای خاله بلند کرد و بعد به نشان احترام روی سینه گذاشت... مروه تمام مدت پشت پرده ی برزنتی کشیده شده کنار ایوان که مختص روزهای بارانی بود خیره به حیاط رفتنش را مینگریست... نمیدانست خوشحال است یا ناراحت... فقط میدانست دلش گرفته... به هوای نیمه آفتابی پس از باران خیره شده بود و با خود می اندیشید که چقدر آرزوی یک ازدواج دوباره برایش دور و نشدنی است... برای اویی که نه شرایط جسمی و نه روحی و نه روانی این کار را نداشت... و دلش هم چندان رضا نبود... اگر چه مردی مثل عماد رویای هر دختری میتوانست باشد چه رسد به زنی مطلقه با بی شمار درد و مرض روحی و جسمی! از یادآوری شرایطش پوزخندی زد... حتی اگر او هم بخواهد من نباید راضی به این ضرر بزرگ شوم... من انسان خودخواهی نیستم! یعنی نباید باشم! 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗