eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_190 یحیی به چشمان عماد خیره شده بود تا تاثی
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 بی حوصله با ریشه های کناری گلیم ایوان بازی میکرد و به راه چشم دوخته بود... زمان مثل همیشه در انتظار کند و کش دار میگذشت... اما نه... مثل همیشه نبود... کمی بدتر از همیشه بود... شاید هم کمی بیشتر از کمی... حره با عجله از پله های ایوان بالا آمد و نفس نفس زنان گفت: _بیا اومدن... ماشینشونو از تو باغ دیدم پیچید تو کوچه... چاشو چادرتو بردار د بجمب دیگه! با تعجب به حرکات آهسته و بی حوصله مروه برای پیدا کردن و به سر گرفتن چادر خیره شده بود: _چیه همچین سر کیف نیستی! +چرا... خوبم... آهستع چند قدم باقیمانده را هم برداشت و کنارش ایستاد تا چهره اش را دقیقتر ببیند: _آره خوبی ولی خوبِ معمولی! نه به اندازه خوشحالی دفعه قبلت برا اومدنشون... مروه با کمال بی حوصلگی برای فرار از کنجکاوی حره از پله ها سرازیر شد: _تو ام که همش دنبال قاتل بروسلی میگردی! برو به خاله کمک کن با اون کمر دردش سرپا واینسته... بگو پذیرایی مفصل نمیخواد دیگه تینا خودی ان هی میرن و میان زا به راه شدن نداره... همانطور غرغرکنان وارد حیاط شد و به پیشواز معصومه و حامد رفت اما حره همانطور ایستاده و لبخند به لب سر تکان داد و در دل حدسش را تایید کرد... مروه بی قرار و بی حوصله بود... درست از همان روزی که محافظ حرف گوش کنش رفت... از همان روز بی قرار و بی حوصله بود... ... مروه با دقت برای معصومه سیب پوست گرفت و تکه ای سر چاقو زده جلویش گرفت: _چه خبر از فرزانه چاق شده؟ معصومه خندید: _آره حسابی از ریخت افتاده... انسی جون میگه خیلی بدباره! از این اداییا میشه... و بلند خندید... حره دستی به بازویش زد و آهسته طوری که برادرش نشنود پرسید: _شما که ان شاالله با سورپرایز نیومدید؟! معصومه لب به دندان گرفت و سرخ شد: _وا چه حرفیه حره جون... مروه سقلمه ای به پهلوی حره زد: _اذیت نکن خواهرمو این طفلک اصلا از... پیش از اینکه جمله اش کامل شود حامد با تک سرفه ای از جا بلند شد: _بااجازه همگی من برم با این آقا سعید کار دارم... مروه گردن کج کرد: _آخه چیزی ام نخوردی آقا حامد... لبخندی زد: +ممنون برمیگردم وقت بسیاره... و با یا علی آهسته ای جمع زنانه شان را ترک گفت تا سرکی به کار پرونده مروه بکشد... حره دوباره با بدجنسی رو به معصومه ی خجول تاخت: _داداشمو اذیت که نمیکنی؟! پیش از آنکه فرصت کند جواب دهد مروه سوال بعدی را پرسید: _اینو ولش کن بگو انسیه چرا باهاتون نیومد؟! پ.ن: دوستان امروز پارت صبح بهتون نرسید متاسفانه در عوض فردا صبح دو پارت تقدیمتون خواهد شد♥️🍃 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗