💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریکخانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_190 یحیی به چشمان عماد خیره شده بود تا تاثی
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♡﷽♡
#تاریکخانہ🗝
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#فانوس_191
بی حوصله با ریشه های کناری گلیم ایوان بازی میکرد و به راه چشم دوخته بود...
زمان مثل همیشه در انتظار کند و کش دار میگذشت...
اما نه...
مثل همیشه نبود...
کمی بدتر از همیشه بود...
شاید هم کمی بیشتر از کمی...
حره با عجله از پله های ایوان بالا آمد و نفس نفس زنان گفت:
_بیا اومدن...
ماشینشونو از تو باغ دیدم پیچید تو کوچه...
چاشو چادرتو بردار د بجمب دیگه!
با تعجب به حرکات آهسته و بی حوصله مروه برای پیدا کردن و به سر گرفتن چادر خیره شده بود:
_چیه همچین سر کیف نیستی!
+چرا... خوبم...
آهستع چند قدم باقیمانده را هم برداشت و کنارش ایستاد تا چهره اش را دقیقتر ببیند:
_آره خوبی ولی خوبِ معمولی!
نه به اندازه خوشحالی دفعه قبلت برا اومدنشون...
مروه با کمال بی حوصلگی برای فرار از کنجکاوی حره از پله ها سرازیر شد:
_تو ام که همش دنبال قاتل بروسلی میگردی!
برو به خاله کمک کن با اون کمر دردش سرپا واینسته...
بگو پذیرایی مفصل نمیخواد دیگه تینا خودی ان هی میرن و میان زا به راه شدن نداره...
همانطور غرغرکنان وارد حیاط شد و به پیشواز معصومه و حامد رفت اما حره همانطور ایستاده و لبخند به لب سر تکان داد و در دل حدسش را تایید کرد...
مروه بی قرار و بی حوصله بود...
درست از همان روزی که محافظ حرف گوش کنش رفت...
از همان روز بی قرار و بی حوصله بود...
...
مروه با دقت برای معصومه سیب پوست گرفت و تکه ای سر چاقو زده جلویش گرفت:
_چه خبر از فرزانه چاق شده؟
معصومه خندید:
_آره حسابی از ریخت افتاده...
انسی جون میگه خیلی بدباره!
از این اداییا میشه...
و بلند خندید...
حره دستی به بازویش زد و آهسته طوری که برادرش نشنود پرسید:
_شما که ان شاالله با سورپرایز نیومدید؟!
معصومه لب به دندان گرفت و سرخ شد:
_وا چه حرفیه حره جون...
مروه سقلمه ای به پهلوی حره زد:
_اذیت نکن خواهرمو این طفلک اصلا از...
پیش از اینکه جمله اش کامل شود حامد با تک سرفه ای از جا بلند شد:
_بااجازه همگی من برم با این آقا سعید کار دارم...
مروه گردن کج کرد:
_آخه چیزی ام نخوردی آقا حامد...
لبخندی زد:
+ممنون برمیگردم وقت بسیاره...
و با یا علی آهسته ای جمع زنانه شان را ترک گفت تا سرکی به کار پرونده مروه بکشد...
حره دوباره با بدجنسی رو به معصومه ی خجول تاخت:
_داداشمو اذیت که نمیکنی؟!
پیش از آنکه فرصت کند جواب دهد مروه سوال بعدی را پرسید:
_اینو ولش کن بگو انسیه چرا باهاتون نیومد؟!
پ.ن: دوستان امروز پارت صبح بهتون نرسید متاسفانه
در عوض فردا صبح دو پارت تقدیمتون خواهد شد♥️🍃
🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🚫 #کپۍتحت_هرشرایطۍحراموموجبپیگردقانونۍ🚫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗