eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 چشمان مروه چهارتا شد... اما پیش از آنکه سوالی بپرسد خودش جواب داد... کوتاه و صریح: _اون دختری که ما دنبالشیم... الان اینجاست... دو تا کوچه بالاتر ویلا اجاره کرده... منم موظفم جایی باشم که اون هست... ببخشید که ناچارید تحمل کنید! کلامش پر از کنایه بود و قلب مروه را به درد می آورد... شاید برای فرار از همین تلخی کنجکاوی کرد: _خب موضوع چیه؟ برای چی اومده اینجا؟! اصلا هدفش چیه؟! عماد بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت تا حسنا سیر تا پیازِ ماجرا را برای مروه و حره شرح دهد... توضیحات حسنا که به پایان رسید مروه لب به دندان گرفت: _خب حالا ما باید چکار کنیم؟! +باید منتظر واکنشش باشیم... فعلا بعید میدونم قصد صدمه زدن داشته باشه... باید اجازه بدیم تورش رو پهن کنه... هیچ کدوم از آقایون نباید دیده بشن... از این به بعد هرجا میری من باید حتما همراهت باشم... هرجا... بدون هماهنگی من از اتاقت هم نباید بیرون بری... اون لجبازی های قبلی تعطیل... متوجه شدی؟! مروه سرتکان داد و حسنا ادامه داد: _ممکنه به عنوان یه مسافر بخواد بهت نزدیک بشه و ارتباط برقرار کنه... تو هم باید بهش اجازه بدی... باهاش پیش بری و هر اطلاعاتی میخواد با احتیاط طوری که شک برانگیز نباشه بهش بدی... بجز حضور تیم حفاظتت اینجا... اگرم از ما پرسید هر دو رفیقت هستیم... من دوستتم که از قضا روانشناستم هستم... حله؟! مروه کمی گنگ سرتکان داد اما حره با اضطراب گفت: _نکنه خطرناک باشه؟ یه وقت بلایی سر مروه نیاره؟ +گفتم که اون دنبال یه سری موارد خاصه و تا بهش نرسه کاری نمیکنه... تگران نباشید اوضاع تحت کنترله... شما فقط بدون هماهنگی کاری نکنید... حره به شدت نگران بود اما برای مروه اهمیت چندانی نداشت... بلایایی که از سر گذرانده بود ترس از مرگ و درد را به واژه ای مضحک در نظرش مبدل ساخته بود... چیزی که او را نگران میکرد و به ترس می انداخت حضور دوباره کسی که با انکار بیرونش کرده بود در چند قدمی اش بود... کسی که وجودش پر از هیجان و ناشناخته بود و درکش سخت... حره و حسنا درحال گفتگو حول فرانک و طرحش بودند اما مروه در رفتار چند دقیقه قبل عماد جامانده بود و مدام حرکات و حالاتش را مرور میکرد بلکه به درونش راهی ببرد... بلکه بفهمد حالا نظرش درمورد او چیست... کنایه لحنش میگفت بجای محبت کینه درون قلبش جاخوش کرده... اما چشم های روشنش؛ و نگاهی که میدزدید حرفهای دیگری برای گفتن داشت... 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗